شبکه های ماهواره ای منشا زلزله ای آرام و بی صدا

شما اگر بخواهید چوبی را یکدفعه و با قدرت بشکنید حتما صدا خواهد کرد ولی اگر نیرو را به آرامی و در طول زمان وارد کنید بدون هیچ صدایی آنرا خم خواهید کرد. همه زلزله  را یا دیده ایم و یا حداقل احساس کرده ایم زلزله حاصل شکست ناگهانی لایه های زمین است که در یک لحظه تمام دنیا را از اتفاق رویداده آگاه می کند ولی از طرف دیگر هم لایه های چین خوره زمین را دیده اید منبع انرژی هر دو یکی است اولی در یک لحظه و پرسر و صدا و دیگری در طول زمان و به آرامی و بدن سر و صدا است. شما برای زلزله سریعا به فکر فرو می روید واقدام می کنید کمک می کنید بازسازی می کنید ولی برای چین خوردگی اصلا احساس هم نمی کنید دارد اتفاقی می افتد . آنان که دنبال تغییر فرهنگ جوامع هستند فهمیدند که باید برای تغییر فرهنگ  جوامع روش چین خوردن را انتخاب کرد نه زلزله را . و اینگونه شد که تعدادی زیادی شبکه تلویزیونی ماهواره ای راه اندازی شد تا به آرامی در فرهنگ جوامع تغییر ایجاد کنند.  

مدتی هست در محیط خاصی قرار گرفتم که شبکه های ماهواره ای رو مشاهده می کنم . خوب انواع و اقسام دارند که من کاری ندارم منظور من شبکه هایی است که سریال ها را پخش می کنند . اول بگویم نه آدم متعصبی هستم نه مذهبی خاص نه اعتقادات خاصی دارم . یک نفر مثل همه. اینو برا این گفتم که نظرمو مثل یک آدم عادی جامعه بخونید. 

 می گفتم نظرم شبکه هایی هست که سریال ها آمریکای جنوبی و گاهی ترک را پخش می کنند. این سریال ها اغلب حرف هایی را مطرح می کنند که در جامعه مابرای سال ها تابو بوده است . روابط راحت زنان و مردان متاهل با هم -   روابط با همجنس  و انواع روابط دیگه ای که اساس همه شون نیاز جنسی افراد هست. به نظر می رسه در این سریال چیزی جز سکس وجود ندارد. اساس و پایه آنها بر همین نیاز انسان که بسیار هم کشش دارد می باشد. نمی دانم این مسائل در آن جامعه ها چقدر رایج است و این سریال ها چقدر واقعیت های آن جوامع را نشان می دهد . ولی برای جامعه ما در حال تابوشکنی است . برای اولین بار شاید یک جمله نامناسب را بشنوید عکس العمل نشان دهید ولی یکی ازواقعیت های مغز انسان این است که به مرور زمان سازگار می گردد و به تدریج قبح مسائل در ذهن و فکر و عقیده می ریزد. شاید شما آدم مقید و معتقدی باشید ولی بعد از مدتی بدون اینکه بخواهید قید و بند هایی که اصالت یک جامعه را حفظ می کند از پایتان باز می شود. از طرفی اینگونه مسائل برای نوع بشر ذاتا کشش دارد از طرف دیگر در جامعه متفاوت ما کشش آن چندین برابر است .حالا این دو مورد را در کنار وقت خالی جامعه ما بوپژه برای زنان خانه دار و کودکان و جوانان بیکار قرار دهید . کشش ذاتی هستد محدودیت ها و شرایط متفاوت جامعه ما هست وقت و زمان خالی هم به مقدار کافی هست باعث می شود این نوع شبکه ها  با جذابیت هایشان وقت وزمان خالی را پرکنند . پرکردنی که شخص را از اعتقادات و پایبندی ها در طول زمان خالی می کند . این سریال جدای از اینکه در آن شبکه بار ها تکرار می شود چندین بار هم در صحبت ها و مکالمات ما مطرح می شود و تکرار و تکرار آنرا تبدیل به یک اتفاق عادی و روزمره می کند. تعدادی افراد هم که این سریال ها را می بنند احساس می کنند قید وبند ها پای آنها را بسته است و عقب مانده هستند تلاش می کنند قید و بند های را بردارند و خود را مترقی نشان بدهند . اینگونه است که هنجارهای یک جامعه در درازمدت بی صدا در هم می شکند . 

  نمی دانم راه حل آن چیست بزرگان می دانند فقط می دانم یک زلزله آرام و بی صدا در طول زمان در فرهنگ صورت خواهد گرفت و به اسم ترقی جامعه ما را دگرگون خواهد کرد . این اتفاق می افتد فقط زمان آن فرق می کند . اگرچه معتقد به آزادی هستم و معتقدم که با روش های زوری نمی توان جلوی نفوذ تکنولوژی را گرفت ولی معتقدم باید راه بهتری و توانا تری در مقابله با این امواج خانمان بر انداز اندیشید. شاید تنها راه برای حفظ فرهنگ های اصیل در جامعه ما کارهای فرهنگی باشد ولی به نظر می رسد هجوم ها بسیار بیشتر از مقابله های ماست . اگر چه ما ملتی هستیم که بسیاری از هجوم ها را پاسخ داده ایم ولی گاهی هم مغلوب شدیم . من برای مغلوب شدن در این جنگ تمام عیار نگرانم .نگران روزی هستم که ..... 

یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ...

توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون جلسه که پیش تر شرح دادم شروع شد.

کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :

راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !

مسافر : نوش جونش !

راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟

مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده

راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟

مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !

مسافر : خب آقا جان راضی نیست نخر! لاستیک نخر ...

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !

مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا !

من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت !

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ...

آقا رندش کنید خیال همه راحت

مدتی هست وضع بازار به هم ریخته ارز یه جور طلا یه جور سکه یجور. پیشنهاد می کنم برا اینکه مردم مشکل محاسبات نداشته باشند و وقت شون برا کارای کم اهمیت هدر نره قیمت همه چی رو رند کنند دلارو بذارن 2000 تومن سکه را بذارن 1 ملیون تومن . همه چی رند باشه. البته داره تلاش های خوبی بسوی رند کردن صورت می گیره نیازی هم به کمک نداره ولی از الان یه فکری بکنین از اونطرف سرازیر نشه دوباره مردم به مشکل می خورن ها . اینهمه تلاش در جهت رند سازی هم هدر می ره  .

لطفا برای کرسی سبز مجلس با عقاید ملت بازی نکنید

رحلت پیامبر اعظم (ص) و شهادت امام حسن (ع) و امام رضا (ع) تسلیت باد. 

این پیامک امروز بیش از ۱۰ بار برای من اومد هر بار هم اسم یک نفر که اصلا نمی شناسمش زیر آن نوشته شده بود . آقای دکتر هرمز .... آقای دکتر شاپور.... آقای مهندس.... الی آخر  

نمی دونم این آقایون دکترا  مهندسا  وکیلا و... تا حالا کجا بودند که تازه یادشون اومده برامون پیام تسلیت بفرستند . اوه ه ه ه ه راستی اینا کاندیدا ها هستند حالا دوزاریم افتاد ولی با معرفتا رحلت حضرت رسول (ص) و شهادت ائمه رو وسیله رسیدن به صندلی سبز و کرسی وکالت ملت و اون حقوق یک ملیونی قرار ندید تورو خدا . من یکی با این کارتون نه تنها بهتون رای نمی دم که به بقیه هم می گم به شما رای ندن. شما که الان برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای استفاده می کنید فردا که به هدف رسیدید چه می کنید. خدای من   

دوباره انتخابات و دوباره جبهه ها

دوباره داره انتخابان تزدیک می شه و انواع جبهه ها را ه افتاده و فعال شده جبهه متحد  - پایداری - جبهه ایستادگی و جبهه های رسمی و غیر رسمی  بی صدا و با صدای دیگه. ولی جبهه خیلی ها مثل من رو به یاد جبهه جنگ می اندازد . آیا واقعا جنگه کی با کی  اصلا سر چی  سر همین چند تا صندلی سبز که حقوقشون یک ملیون تومن هست شاید هم غنیمت های جبهه ها قابل توجه است . یکی بگه توی این جبهه ها چه خبری آخرش از این جبهه ها در میاد که همه دوست دارن جبهه تشکیل بدن و برن به مردم خدمت کنند

شب یلدا شب دلتنگی های منه

شب یلدا شب دلتنگی های منه  

شب یلدا همه دور هم جمع می شوند گل می گویند و گل می شنوند و من برعکس تک و تنها هستم .

شب چله به یاد یار باشم       به یاد آن مه ده چار باشم

        اگر یار عزیز مو نیایه           تموم شب مو در افکار باشم 

  

شب یلدا شد و یارم نیومد      دلم و دلدار و غمخوارم نیومد

خدایا با که گویم شو درازه    سحر شد مونس و یارم نیومد

خونه خریدن

مدتی نبودم درگیر خونه خریدن بودم خونه که چی بگم یک آپارتمان فکسنی  

این خونه خریدن هم عجب ماجراییه ها

زیرآب زنی یعنی چی از کجا اومده

زیرآب ، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت . زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب ، آن را باز می کردند . این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می رفت و زیرآب را باز می کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود . در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد . صاحب خانه وقتی خبردار می شد خیلی ناراحت می شد چون بی آب می ماند .این فرد آزرده به دوستانش می گفت : « زیرآبم را زده اند. » این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است. 

  
این هم سایتی هست که مطلب رو ازش برداشتم 

کافی نت فوق تخصصی

اینترنت فوق تخصصی 

کافی نت فوق تخصصی یعنی چی ؟ 

حکایت اینترنت چلاق ما

مشغول کاری داری وبلاگت رو آپدیت می کنی ناگهان اینترنت دچار حادثه می شود می گویی حتما مشکلی در  اتصالات پیش آمده چک می کنی همه چیز درست است تصمیم می گیری به شرکت زنگ بزنی می گویند خراسان جنوبی کلا مشکل دارد، ولی بعضی سایت ها باز می شود جانم آن هم با چه سرعتی ، انگار حادثه فقط اینترنت را چلاق کرده چون بعضی قسمت ها کار می کند و بعضی دیگر نه. تازه یه جورایی با عث بهتر شدن بعضی قسمت ها هم شده است. بازهم تلاش می کنی ولی فایده ای ندارد آخه وقت نداری و باید هرچه سریعتر وبلاگ را آپدیت کنی و مرخصی اداره را هم رد کنی و گرنه غیبت می خوری. بعضی سایت های دیگر را چک می کنی نه انگار بعضی سایت ها کاملا باز و بعضی در خفقان کامل است. هیچ را بطه منطقی هم بین سایت هایی که بالا می آید و آنها که بالا نمی آید پیدا نمی کنی. مثلا  خبرگزاری مهر و فارس بالا می آید و ایسنا و ایلنا نه ، کمیته ملی المپیک بالا می آید و فدراسیون فوتبال نه، سایت تابناک و فردا با سرعت برق بالا می آید ولی برای سایت الف و جهان وعقاب نیوز نه، آنقدر چرخونک  دور خودش می چرخد تا سرگیجه اش می گیرد و با چهره ای سفید به زمین می افتد. نمی دانم این حادثه چیست که هر چند وقتی باعث چلاق شدن اینترنت می شود آقا تو رو خدا به یک دکتر درست و حسابی  نشونش بدین خدای نکرده زبونم لال مرض لاعلاجی نگرفته باشه.  گاهی آرزو می کنی کاش وقتی می ره کامل به کما بره و برای همه سایت ها فقط دور خودش بچرخه و هیچی رو بالا نیاره تو هم نفس راحتی بکشی ولی نه خدانکنه . انگار صاحبش دعای منو فهمید و از ترس پاشو از روی  سیم برداشت اینترنت اومد . ایشالا خدا اینترنت چلاق ما رو شفا بده

نیومد

دو چشمونم به در موند و نیومد کسی که دل برد یا دل ستاند  

 

در دروازه شهرو ببستند نیامد آنکه دل را  از گل و مل وارهاند

مراحل درس خواندن

امروز تصویر جالبی در مورد درس خواندن دیدم از آنجا که این مراحل دقیقا شبیه مراحلی است که خودم طی کرده ام تصمیم گرفتم این تصویر رو اینجا بگذارم. 

دوستی داشتم در دوران دانشجویی که با هم همخانه بودیم. هر وقت می خواست که بخوابد کتاب را باز وی کرد می گفت چند صفحه بخوابم. واقعا هم درست می گفت خیلی وقت ها هنوز به صفحه دوم نمی رسیدیم که خوابیده بودیم. 

مراحل درس خواندن

جمعیت دنیا 7 میلیاردی شد

سازمان ملل اعلام کرد امروز 31 اکتبر مصادف با 9 آبان هفت میلیاردمین کودک زمین متولد شد . یعنی الان 7 ملیارد نفر در این کره خاکی زندگی می کنند. یک سوم این جمعیت تنها در 2 کشور چین و هند زندگی می کنند.

هشت میلیاردمین نفر سال  2025 و ده میلیاردمین نفر سال 2100 بدنیا خواهد آمد. 

آیا منابع زمین هم هماهنگ با این رشد جمعیت رشد می کنند؟ امیدوارم اینگونه باشد و گرنه روز های سختی در انتظار بشر خواهد بود. 

در آئینه

ما در آئینه بجز از رخ یار هیچ نبینیم         

                                                 چون یار ببینیم دگر اغیار نبینیم  

تعارف کردن

 تعارف کردن ما ایرانی ها هم داستانیه 

این شعر ایرج میرزا گویای همه چیز هست 

یارب این عادت چه می باشد که اهل ملک ما
گاه بیرون رفتن از مجلس ز در رم می کنند
جمله بنشینند با هم خوب و برخیزند خوش
چون به پیش در رسند از یکدگر رم می کنند
همچنان در موقع وارد شدن در مجلسی
گه ز پیش رو گهی از پشت سر رم می کنند
در دم در این یک بر چپ رود آن یک براست
از دو جانب دوخته بر در نظر رم می کنند
بر زبان آرند بسم الله بسم الله را
گوئیا جن دیده یا از جانور رم می کنند
این که وقت رفت و آمد بود اما این گروه
در نشستن نیز یک نوع دگر رم می کنند
فرضاً اندر مجلسی گر ده نفر بنشسته اند
چون یکی وارد شود هر ده نفر رم می کنند
گویی اندر صحنه ی مجلس فنر بنشانده اند
چون یکی پا می نهد روی فنر رم  می کنند
نام این رم را چو نادانان ادب بنهاده اند
بیشتر از صاحبان سیم و زر رم می کنند
از برای رنجبر رم مطلقا معمول نیست
تا توانند از برای گنجور رم می کنند
گر وزیری از در آید رم مفصل می شود
دیگر آنجا اهل مجلس معتبر رم می کنند

زیکسو من ز یک سو تو

من و تنهایی و سرمای پر سوز زمستان   تو و تنهایی و شبهای دیجور خراسان 

زیکسو من ز یک سو تو ز تنهایی پریشان  الهی دور گرده روز ها تند و یا خرامان 

 

من اندر سرزمین دور و دوری     به دور از سرزمین خوب و خوبی 

خدایا دور و دوری را علاجی      نباشد جز تحمل جز صبوری 

 

دلم دریا ولی بی تو غمینه   چو اقیانوس ولی بی تو حزینه 

دل و دریا و اقیانوس و دلبر    همه صحراست اگر غیر تو بینه 

 

هوا دلگیر و دل دلگیر و دل گیر    خدا بارون بیاد صحرا بشه سیر 

خدا بارون بیاد دل وا شه ازغم    زمین سبز گرده و غم ها سرازیر 

 

وقتی هوا میگره دل منم میگیره

دیدین وقتی هوا دلش تنگ میشه و بغض می کنه ابرهای سیاه میان جلوی خورشید رو می گیرن هوا تیره و تار می شه . نه میباره که دلش باز بشه نه ابرا دست بردار می شن و از جلوی خورشید کنار میرن. امروز اینجوزیه هوا حسابی دلگیر . نمی دونم آخرش چکا می کنه امیدوارم بباره تا دلش حسابی باز بشه و تروتازه بشه

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست 

استاد خسرو فرشیدورد استاد ادبیات فترسی 

بیاد استاد مرحوم خسرو فرشید ورد استاد ادبیات فارسی که چند روز پیش در تنهایی به دیار باقی شتافت.  

شعر زیر از سروده های مشهور ایشان می باشد. 


این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست 

آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
آوارگی وخانه به دوشی چه بلایی ست دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است 

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست 

 

    روحش شاد

سرهنگ هم تمام شد.

یادمه زمان جنگ ما تنها با ۲ کشور عربی روابط خوبی داشتیم کشور سوریه و لیبی. همیشه در صدر اخبار بودند و علی رغم اختلافاتی که با آنها داشتیم به دلیل اقتضای سیاسی  از کشور جماهیری لیبی  بعنوان کشور دوست و برادر نام برده می شد . در طول همه این سال ها نام سرهنگ قذافی در اخبار بود چون آدمی متفاوت ومنحصر به فرد بود. با انواع و اقسام قیافه ها داستان ها و مسائل سیاسی و شخصی سعی می کرد درصدر اخبار وجود داشته باشد. مردی انقلابی که به دیکتاتور تبدیل شده بود و ۴۲ سال با قدرت کامل بر لیبی حکم رانده بود . با شروع بهار عربی مخالفان وی  هم به پا خواستند ولی او بعد از ۴۲ سال حاضر به ترک قدرت نشد . بعد از ۸ ماه کار به جایی رسید که از لوله فاضلاب بیرونش آوردند و با خفت و خواری وی را کشتند. بعد هم آنقدر جنازه اش ماند که بو گرفت و سپس در بیابانی که کسی نمی داند کجاست دفن شد.  

قذافی دیروز

 قذافی امروز 

هدفم از این نوشتار یادآوری چند سوال بود. 

آیا ۴۲ سال حکومت مطلق به این خفت و خواری آخرش می ارزه؟  

چرا حاکمان حاضر نیستند علی رغم نارضایتی مردم تا آخرین لحظه حکومت را ترک کنند؟ 

چگونه فرد انقلابی مثل سرهنگ قذافی به دیکتاتوری تمام عیار با دم و دستگاه پادشاهی تبدیل می شود؟ 

آنچه به ذهن ناخودآگاه تان می رسد را جدی بگیرید

دیشب قرار شد برای یکی همکاران ماشین به فرودگاه دزفول بفرستیم . به راننده اطلاع دادم که ساعت هفت و نیم صبح فرودگاه باشد . دیشب که برای وی توضیح می دادم وشماره تلفن مسافر را به وی می دادم یادمه گفتم که فرودگاه دزفول . حالا چگونه فکر کرده فرودگاه اهواز نمی دانم ولی به هر صورت در آخرین لحظه که داشتم از وی دور می شدم به ذهنم آمد که نکنه اشتباهی بره اهواز برای همین مجددا گفتم فرودگاه دزفوله ها ولی احتمال می دادم این آخرین جمله را نشنیده باشه. ولی دیگه زیاد اهمیت ندادم . ساعت ۸ صبح زنگ زده می گه من اهوازم ولی ایشون اومده فرودگاه دزفوله . دقیقا همان چیزی که به ذهن ناخودآگاهم رسیده بوده. جدای از اینکه چی شد که این اشتباه اتفاق افتاد می خوام بگم اگه چیزی به ذهنتون رسید حتما قرص و محکمش کنید و انجامش بدید چون حتما اتفاق می افته . این موضوع را برا این نوشتم که بارها برام اتفاق افتاده  

آیا واقعا خدا نقاله بر می داره و زاویه اندازه می گیره؟

امروز یکی از همکاران که آدم معتقد و مقیدی است به کمپ ما اضا فه شد . صبح آمده دفتر می گوید دستشویی اتاق زاویه اش با قبله کم است و کل کانتینر باید بچرخد . از آنجا که مسن بود و وظیفه داشتم احترام ایشان را حفظ کنم برایش توضیح دادم که بالاخره همان مقداری که زاویه دارد کافی است. قبول نکرد گفتم شما یه مقداری کج بشینید می گه دستشویی فرنگی است و کج نشستن مشکل است . گفتم آخه خدا که مثل ما آدم ها مته به خشخاش نمی ذاره می گه نه باید کاروان را بچرخانیم . بالاخره بدون گرفتن جواب گذاشت و رفت . ساعتی بعد برگشت و گفت قطب نما گذاشتم زاویه خوب است و مشکلی ندارد.  

من هنوز دارم فکر می کنم آیا واقعا خدا می خواد همه چی آنچه کرده ای را رها کند نقاله بردارد و بخاطر کم بودن زاویه تنبیه ات کند. من فکر می کنم این مسائل ناشی از این است که خدای به آن بزرگی را با این فکر کوچک خودمان می سنجیم نظر شما چیه؟ 

آیا کلبه شما هم در حال سوختن است؟

 

می گویند روزی مردی در دریا گم شد و در نهایت به جزیره ای متروک رسید ناامید از همه جا کلبه ای ساخت و در آن ساکن شد. با وجود حیوانات وحشی و نبود مواد غذای روز ها را به سختی می گذراند . روزی که از همه چیز خسته شده بود بعد از پیدا کردن چیزی برای خوردن به کلبه برمی گشت از دور دودی مشاهده کرد کلبه در آتشو وقتی نزدیک شد دید که کلبه اش که تنها محل آسایشش بود در آتش می سوزد. شروع کرد به آه و ناله کردن به درگاه خدا که این چه وضعشه منو به این جزیره بی آب و علف آوردی با این شرایط ساخت دیگه کلبه منو چرا سوزوندی . حسابی کلافه شده بود و ناامید. بعد از مدتی دید کشتی از دور ظاهر شد  وقتی رسیدند گفت شما از کجا منو پیدا کردید گفتند ما آتش را دیدیم و فکر کردیم کسی آتش کرده و کمک می خواهد. مردی نمی دانست چه بگوید. 

کشتی کلبه و آتش

خدا همیشه با ماست حتی سوختن کلبه و همه چیزمان شاید راهی برای هدایت و کمک ما

باشد . 

کلبه ام آتش گرفته نه لزوما آتشی جانسوز شاید جان آور 

بازداشت۶ساعته برای اینکه پررو شده اید

در حال اجرای یک پروژه بودیم که می شد گفت یک پروژه ملی بودو باید کابل های ما از محلی عبور می کرد که می گفتند محدوده ای نظامی است . اگر کابل ها عبور نمی کرد حسابی به اطلاعات برداشتی صدمه وارد می شد . کار های اولیه را انجام دادیم ولی به ما اخطار کردند که به منطقه نزدیک نشویم . پرسیدیم به ما بگویید از کجا نزدیک تر نیایم جوابی نداند . از طریق سیستم اداری مجوز گرفتیم ولی مسئولین محلی باز هم اجازه ندادند .  

روز های آخری بود که باید وضعیت این محدوده نهایی می شد .پیمانکار از من پرسید چکنیم فکری کردم و دیدم از طرفی به ما نمی گویند تا کجا کار کنیم برای ما هم هر چند متری نزدیک تر می شدیم اهمیت داشت گفتم افراد در نزدیک محدوده منتظر باشند تا من یک نفر را بفرستم شاید این بار جواب واضحی بدهند . افراد وقتی وارد منطقه می گردند انگار در محدوده ای قرار می گیرند که توسط افراد بازداشت می گردند و گفته می شود باید مسئول شما بیاید . مجبور شدم برای آزادی دو نفر بازداشتی به منطقه بروم در حال گفتگو و قدم زدن با مسئول مربوطه بودم که از فنس وارد محدوده آنها شدیم هنوز فکر می کردم قرار است برویم و داخل اتاق با هم صحبت کنیم که گفت شما خیلی پررو شده اید آهای سرباز چشم های این را ببند. مجال حرف زدن نیافتم که داخل یک انباری 2 در 2 با کلی خرت و پرت و آشغال بودم .  

خلاصه بعد از کلی تلفن و بحث در بیرون از محدوده و تبادل پیام بین مسئولین عالی رتبه در تهران ساعت 5 بعد از ظهر بعد از 6 ساعت آزاد شدیم. البته بنده خدا بعد آزادی کلی عذرخواهی کرد . ولی باز هم نگفت کجا کار کنیم و کجا نکنیم وحتی با حذف بخش مهمی از کار روز بعد دوباره کابل های ما رو بریدند.

دوباره دوری و عشق و صبوری

دوباره دوری و عشق و صبوری   دوباره روز و شب های صبوری 

 دوباره دارم میرم ماموریت  این ماموریت ها دیگه خیلی داره برام سخت می شه 15 روز دوری از خانواده و زندگی . انگار تو یه جزیره دیگه زندگی می کنی که دنیاشون خیلی با دنیای اولی فرق داره. 

دوباره کار و بار و زندگانی              دوباره روز و شب های جوانی  

دوباره روز ها را می شمارم           دوباره عمر خود را می سپارم 

تبریک روز جهانی تخم مرغ به آقا خروسه و سرکار خانم

     

راستش نمی دونم از کمی سواده  کمی مطالعاته  یا مشغولیات زیاده  چیه که من تا امروز نمی دونستم  تخم مرغ هم روز جهانی داره و روز ۱۷ مهرماه روزشونه بهر صورت خوش به حالش . ولی عجب روزی فهمیدم میگن تخم مرغ شانه ای ۹ هزار تومن یعنی ۹۰ هزار ریال یعنی یه تخم مرغ ۳۰۰ تومن . واقعا جای تبریک داره به مرغانه ها به مرغ ها که اینقد تخممرغ های خوبی پرورش می دن  به خروس ها که اینجور تخم های خوبی می کارن به تخم مرغ خوران (صنف دانشجویان - مجردان - قشر آسیب پذیر و همه و همه) به تخم مرغداران به مسئولین امور تخم مرغ . البته تبریک ویژه ای هم باید گفت به وزرا و  وزارت خانه ها مرتبط که در داستان تخم مرغ شریکند . امسال با تلاش شبانه روزی موفقیت آمیز همه دوستان برادران و زعمای قوم تخم مرغ به شانه ای ۹۰هزار ریال رسید . حساب می کردم ببینم با حقوق اداره کار چند تا تخم مرغ می شود ابتیاع نمود دیدم خیلی زیاد می شه از حساب کتاب من بیرونه . ما که هر سال حقوقمان بر اساس تورم افزایش پیدا می کنه و امسال اعمال افزایشش همزمان شده به افزایش قیمت تخم مرغ  و دارن همزمان با روز جهانی تخم مرغ عقب مانده ها رو می دن . (حتما حکمتی داره و حرکتی حساب شده بود)ولی من نمی دونم چرا این تخم مرغ ها از این قانون تبعیت نمی کنند که به اندازه تورم افزایش داشته باشند نکنه زور دولت فقط به ما می رسه که دم دستشیم  یا هم تورم یه چیز دیگه هست و ما نمی دونیم  یا هم اینکه نگران اقدامات بعدی خروس ها هستند .

اصلا قاطی پاتی شد هدف تبریک بود به دل نگیرید 

  

اگه موافق باشید

 

اگر موافق باشید میریم برنامه بعدی رو ببینیم . اگر موافق باشید میریم بخش بعد رو با هم تماشا کنیم.اصلا میدونی ما به جهنم برا بچه بد آموزی داری هی میگه من اون برنامه رو نمی خواستم خانمه هم ازم پرسید  ولی اصلا حرفمو گوش نداد زشته خانم زشته آقا بچه ها یاد می گیرن فردا حرف پدر مادرا رو گوش نمی دن . دیروز پسره میگه بابا اگه موافق باشی بریم یه چند بسته پفک بخریم هنوز هیچی نگفتم دیدم با یک پلاستیک پر برگشته . اینا چیه پسر خریدی؟ میگه بهت گفتم که اگه موافق باشی میریم بخریم. میگم ولی تو که نذاشتی من چیزی بگم رفتی  می گه خوب مگه باید جواب تو رو هم میگرفتم مهم نیست که گفتم یعنی چه؟ این حرفا  رو تو از کی یاد گرفتی میگه ای بابا من اینو تو دانشگاه یاد گرفتم .میگم بچه تو کجا دانشگاه دیدی کفرمو داری درمیاری دیگه اصلا میدونی دانشگاه چیه. می گه آره یکی تو تلویزیون یه روز می گفت رادیو تلویزیون هم یه دانشگاهه . منم از اونجا یاد گرفتم خانمه تو برنامه ما هر روز می گه اگه موافق باشید بریم برنامه بعدی رو ببینیم بعدم نشون می ده اصلا هم  نمی ایسته ببینه نظر من چیه من بعضی وقتا عصبانی می شم ولی خوب دانشگاهه دیگه سعی می کنم یاد بگیرم . خوب بابی من من چکار کنم آموزش های دانشگاه با آموزش های خانواده همخوانی نداره . آی مردم اگر نظر بابام و دانشگاه با هم فرق کنه من باید کدومو عمل کنم  و اگه ....  میگم خوب باشه  بسه دیگه تا همه چی رو زیر سوال نبردی و آبروی خانواده رو به باد ندادی بسه بسه.  

خوب مرد حسابی زن حسابی تر تو که می خوای برنامه رو نشون بدی جرا الکی می گی اگه موافق باشی خوب حالا من موافق نیستم نشون نمی دی؟ نه جون خودت جون مادرت نشون نمی دی؟ مگه اونروزی نگفتم من موافق نیستم بازم که نشون دادی چرا سرکار می ذاری مردم رو . خوب خیلی می خوای احترام بذاری بگو می ریم برنامه بعدی رو با هم ببینیم . نکنه این دستورالعمله که اینجوری بگید شاید هم بار روانشناسی داره . ولی واقعیتش خیلی بده از یکی اجازه بگیری بعد جوابشو اصلا گوش ندی خوب اصلا اجازه نگیری هم تو سنگین تری هم احترام من حفظ می شه ..اگه موافق باشید اگه موافق باشید مرد حسابی موافق باشید چیه . میدونی این اگه موافق باشید چه معنی میده یعنی چه موافق باشید چه نباشید ما هر چی می خوام می گذاریم نظر شما هم دو زار برامون نمی ارزه هیچ غلطی هم نمی تونید بکنید. پس حداقل مرد باش اینو نگو . اگه دوباره بازم بگی... 

  یه چیزی می خواستم بگم دیدیم هیچ غلطی نمی تونم بکنم پس بهتره نگم

غروب جمعه دلگیره

غروب جمعه دلگیره نمی دونم شما هم اینجوری هستید یا نه ولی من همیشه غروب جمعه دلم می گیره فرقی نمی کنه تنها باشم یا با کسی فقط وقتی تنها هستم بیشتر.  کافیه بفهمم که غروب جمعه هستش گاهی هم از بس دلم می گیره شاید بغضش بترکه و اشکش در بیاد.  

 

هنوزم جمعه دلگیــــــــــــــره       غروباش خیلی حالگیـــــــــــــره 

   

  غروب جمعه دلگیره

کاش هفته اصلا جمعه نداشت 

                       یا اگه داشت غروب نداشت      

                                                  یا غروباش دلگیر نبود  

                                                               یا که دل من گیر نبود        

                                                  یا دلگیریش پاگیر نبود       

                           یا پای من توش گیر نبود     

یا که تو این هیرو و بیر نبود.  

فقط یک ربع تا آبشار شوی

امروز با همکارم رفتیم از یکی از مسیرهای کار بازدید کنیم  وقتی کار تموم شده بود می خواستیم برگزدیم دیدم نوشته 20 کیلومتر روستای گردشگری شوی گفتیم وقت که داریم بریم اینجا را ببینیم  آقا چشم تان روز بد نبینه تمام این 20 کیلومتر خاکی و کوهستان و در حال ساخت و ساز بود  بطوری که بجز ماشین کمک دار و نیسان نمی توانست عبور کند . هی رفتیم و نرسیدیم.  خوب بود  گاهی در اطراف جاده می شد عشایر را ببینیم و سوالی بکنیم خلاصه این 30 کیلومتر فکر کنم 1 ساعت طول کشید . رسیدیم به جایی که دیگر امکان ادامه راه با ماشین نبود چند خانه و چادر عشایری آنجا بود پرسیدیم شوی کجاست گفتند همین پایین دره یک ربع ساعت تا آبشار راهه شوی هم جلوتره . خلاصه به دوستم گفتم یک ربع که چیزی نیست بریم یه عکسی بگیریم و بیام . فقط با یک بطری آب نیم لیتری و یک کیک راه افتادیم . چشمتان روز بد نبینه هی رفتیم و نرسیدیم یک قسمتی هم مسیر را گم کردیم وبا کلی زحمت از یک پرتگاه پایین رفتیم ولی در پرتگاه دوم ماندیم مجبور شدیم برگردیم و با کلی زحمت راه اصلی را پیدا کردیم بالاخره بعد از یک ساعت و نیم رسیدیم آبشار. چند نفری آنجا بودند می گفتند یک ربع دیگر تا شوی راه  است(احتمالا از همان یک ربع ها بود) ما چون برنامه ای نداشتیم به گروه هم خبر ندادیم مجبور شدیم برگردیم بالاخرخ روستای شوی را ندیده برگشتیم ولی خوب آبشارش بسیار باحال بود خدا قسمتتون کنه . 

یک ربع تا آبشار شوی 

با دوستم کلی فکر کردیم که چرا این مرد محلی به ما گفت فقط یک ربع راه است . در نهایت به این نتیجه رسیدیم چون وی عشایر است و سال ها از کوه ها بالا و پایین رفته است آزموده است و از طرفی هم راه را هم بلد است واقعا می تواند در یک ربع برود ولی آدم های شهرنشین و کوه نرفته ای مثل ما همینکه سالم برگشته ایم باید خدا را شکر کنیم.

 

عواقب قبولی بیشتر دختران در کنکور

 نتایج کنکورهای  سال ۱۳۹۰ اعلام شد و تعداد دیگری از جوانان در جستجوی آرزوها راهی دانشگاه ها شدند. اما نتایج دانشگاه ها قابل توجه و قابل تامل است. درصد قبولی دختران از ۲۸ درصد اوایل انقلاب به ۶۴ درصد در سال های اخیر رسیده است. اینکه چه شد که این اوضاع پیش آمد بماند چون دلایل مختلفی دارد و نیاز به بحثی طولانی ولی مطلب من عواقب افزایش دختران دانشگاهی بر پسران است. 

 

امروزه همه ما در اطرافمان دختران لیسانسه  ای را می شناسم که با مردان زیر دیپلم و یا ذیپلم ازدواج کرده اند و چه بسیار دختران تحصیل کرده ای که در خانه مانده اند. 

به هر صورت به ازای هر ۶ دختر ۴ پسر تحصیلات دانشگاهی دارند و ۲ نفر دیگر باید با کسانی ازدواج کنند که تحصیلاتی در حد دیپلم یا پایین تر دارند و یا اینکه هر گز ازدواج نکنند . اگر ازدواج نکنند معضلات خاص خودش را دارد . اگر ازدواج بکنند با شرایط تحصیلی پایین تر از خود معمولا در زندگی به مشکل می خورند چه این مشکل به بیرون درز کند و چه نکند.  

اما مشکل کجاست: در جامعه ما که هنوز هم که هنوز است تحمل مدرک بالاتر زن برای مرد دشوار است . خدانکند زن روزی مدرک خودش را به سر  مردش بزند که مشکل مضاعف می شودو آنوقت است که مرد از کوره در می رود و الی آخر.نگید این اتفاق نمی افته که می دونید این اتفاق میفته چه به عمد چه به سهو چه واقعی چه با سوء تفاهم  چون مرد غرور داره وحتی یک اشاره زن یا یک عمل زن هم می تونه این موضوع رو در ذهنش تداعی کنه. 

مسلما دختری که زحمت کشیده تحصیل کرده کار می خواهد. از طرفی شاید برای همه کاری که انتظار آنرا دارند نباشد که نیست در نتیجه باعث سرخوردگی می شود از طرف دیگر هر چه دختران بیشتر موقعیت های کاری را اشغال کنند از فرصت های آقایان کم می شود. خوب حتما می گید حقشونه آره ولی فکر کنید از طرفی بیکاران مرد افزایش پیدا می کند و دوباره ازدواج ها به تاخیر می افتد که عواقب خاص خودش را دارد. از طرف دیگر در جامعه ما مرد نان آور خانواده است و اگر نتواند کار مناسب گیر بیاورد چه مشکلاتی که پیش می آید ولی زن اگر کار پیدا نکرد هم نکرد اتفاقی خاصی نمی افتد چون نان مرد را می خورد.(به درست وغلط این مسائل فعلا کاری ندارم فقط شرایط را می گویم)

موضوع دیگه اینکه این دخترا که به دانشگاه می روند و درس می خوانند به دلیل همگون نبودن ورودی تعدادی از آنها بدون شوهر می مانند و هی درس  می خوانند وهی مدرک بالاتر  می گیرند وهی توازن به هم می خورد و هی دختران در خانه مانده زیاد می شوند و هی و افسرده و سرخورده می شوند و عوارضی که به دنبال دارد.   

دختری که خودش از بی شوهر مانده ها بود می گفت الان فکر خیلی از دخترا شده : 

اگر پیدا نکردی شوی   زگهواره تا گور دانش بجوی

 بحران دختران

الا فکرش را بکنید در این طرف تعدادی پسر ایستاده اند که کار مناسب گیر نیاورده اند و تا کار نباشد پول نیست و تا پول نباشد زن نیست . این افراد آستانه تحملی دارند و بسیاری به گناه می افتند. در طرف مقابل دخترانی ایستاده اند که تحصیل کرده اند احتمالا کار هم گیر آورده اند ولی چون پسر هم کفو شان سراغ آنها نیامده و پسرای پایین تر هم یا نیامده اند ویا دست رد به سینه آنها زده شده  باز بدون شوهر می مانند و باز تکرار داستان بالا. 

مثل اینه که هر ۲ تا یک طرف جو بودند ولی به دلایلی دختره پریده اونطرف پسره نمی تونه مجبورن از ۲ طرف به هم نگا کنن و هی قورت بدن ولی تا کی می تونن قورت بدن اگر هم اینپرید اونور جوی و با همه ازدواج کردند همیشه همین لبه جو هستند و هر روز احتمال دارد بیفتند توی جوی و شاید هم یکی اونیکه رو هل بده و از جوی انطرف بندازه و دوباره از داستان از نو شروع بشه . 

 ای کاش فکری بشه که باهم برن کنار جو با هم رد بشن و باهم بمونن.

ا

بانک تجارت بانک فردا

بانک ها هر کدام برای خود شعاری برگزیده اند یکی بانک شما یکی بانک همه و الی آخر  مدت ها بود که من به معنی و مفهوم اینها فکر می کردم . که ناگاه پیامکی آمد و اعلام کرد که از حساب من در بانک تجارت مبلغی برداشت شده . گفتم ای بابا اینچا که من هستم اصلا بانکی نیست که من بخواهم برداشتی داشته باشم .سریع دست به جیبم بردم گفتم نکنه کارتم به سرقت رفته دیدم هست. گفتم نکنه چک کشیدم یادم اومد من اصلا دسته چک ندارم. دویدم رفتم تا شعبه بانکی پیدا کردم و گفتم آقا این نوشته از حساب من پول برداشت شده ولی من برداشت نکردم شما را خدا کی از حساب کارمندی لاغر من برداشت کرده . رئیس روی میزش تکانی خورد و گفت دیروز از حساب تان پول برداشت نکرده اید فکری کردم دیدم آره مجبور شدم در بقالی سر کوچه برای خریدهای عیال از کارت بانک استفاده کنم. گفتم آره آره رئیس بادی به غبغب انداخت و گفت خوبه همونه دیگه مرد حسابی. گفتم اونکه دیروز بود چرا حالا اومده . گفت عزیز من مگه نمی دونی ما بانک فرداییم . شعار ما هست بانک تجارت بانک فردا ما اصلا امروز برای ما مهم نیست ما همیشه برای اینکه طرف فراموش نکنه که دیروز چکا کرده پیامک را روز بعد می فرستیم تا هم تنوعی باشد و هم تنبهی.  

به آقای رئیس گفتم واقعا از این همه احساس مسئولیت بانک شما لذت بردم تازه من فهمیدم چرا شعار شما بانک تجارت بانک فردا است می باشد.  

خوشحال از اینکه یکی دیگر از رموز بانکی را کشف کردم رفتم تا شاید بتونم رموز دیگه را کشف کنم.

روزی می آید

 از پشت کوه ها و دره ها و درخت ها روزی می آید 

از عمق آب ها و ذره ها و  حصارها روزی می آید. 

   

گرچه کنون کسی در کنار دل غمگین همنشین نشد 

دانم ز اوج کوه ها و غمزه ها و منارها روزی می آید 

  

از حساب عمر تنها مانده روزی در پی روز و شبی  

گر همین یک روز مانده باز می دانم که روزی می آید 

 

ابر غفلت تار کرده آسمان زندگی های دراز عاشقی 

باز می دانم که از پشت ابر تیره و تار روزی می آید  

قضاوت بر اساس ظواهر

سال ها پیش باغچه ای داشتیم که در آن تربچه کاشته بودیم. روزی برای در آوردن چند تربچه اقدام کردم و طبیعتا اونهایی که برگهای بزرگتر و بیشتری داشتند را انتخاب کردم ولی در کمال ناباوری تربچه آنها کوچک بود و چند تربچه دیگر که برگ های کوچکی داشتند ولی تربچه آنها بزرگ بود. به نطر می رسید یکی همه قدرتش را در برگش جمع کرده وآن یکی برعکس و شاید هم دلیل فنی داشت که حتما دارد و من نمی دانم ولی همانروز ناخو دآگاه این به ذهنم آمد که هر بزرگی بزرگ نیست و هر کوچکی را نباید کم اهمیت شمرد. شاید کم نباشند مواردی که با دیدن ظاهر قضیه حرفی زده ایم و تصمیمی گرفته ایم ولی نتیجه آنی که باید باشد نبود وشاید ضرر هم کرده ایم .پس همیشه عمیق تر قضایا را ببینیم. 

امروز همینکه این طرح را دیدم گفتم چقدر قشنگ و گویا طراحی کرده و تصمیم گرفتم اینجا بگذارم دست طراح درد نکنه. 

قضاوت بر اساس ظواهر

دلهره باغ

هیچکس با دلم از دلهره باغ نگفت هیچکس اصلا دلهره باغ را جدی نگرفته بود باغ در تب و تاب می سوخت. دیروز پچ پچی بود بین درختان که یکی می آید ولی هیچکس نمی دانست چرا . آنها که خوشبین بودند می گفتند می آید که آبی برساند به لب تشنه ما . دیگری می گفت شاید آمده تا فراری بدهد امراض را  ولی اغلب نگران اره بودند یکی می گفت اره دارد اره یکی که از همه بلند تر بود می گفت من به چشم خودم دیدم اره ی برقی را.  یکی هم صدای خرخری را شنیده بود که شبیه صدای اره است. دلهره باغ هنوز پابرجاست و کسی در راه است. 

و او هنوز می خندد

یادمه زمانی که تو مدرسه معلم چیزی می پرسید و جواب را نمی دانستیم سعی می کردیم علی رغم ترس و نگرانی  لبخندی به معلم تحویل دهیم تا بلکه این لبخند باعث گریز از تنبیه معلم بشود. 

 حالا حکایت رئیس فدراسیون فوتبال ما و گند های فوتبالی شده . گند هایی که انگار چیزی عادی شده و اتفاق خاصی نمی افته . یک روز باشگاه استقلال فکر می کنه خونه خاله است و با توجیهاتی بچگانه اسامی بازیکنانشو نمی فرسته اونا هم می گن خوب فرصت تموم شده و شما ...  روزی دیگه آقایان بخاطر یک اشتباه ساده در مورد تیم ملی امید باعث می شن تیم در مقابل عراق بازنده اعلام بشه و امید ۲۰ ساله ملتی بر باد بره . حالا هم که آقایان بخاطر یک اشتباه بچه گانه و گذاشتن یک بازیکن دو اخطاره در ترکیب تیم سپاهان تیم را بازنده می کنند تا برای اولین بار یک تیم علی رغم اینکه هر دو بازی خود را در بازی رفت و برگشت برده بازنده بشه و موارد ریز و درشت دیگر.   

و او هنوز می خندد شاید چند روزی گم بشه ولی خنده از لباش کنار نمی ره . فکر کنم از عمق جانش به این موضوع اعتقاد داره که خنده بر هر درد بی درمان دواست. اینم نعمتی که خدا داده و  ایشان هم  راضی باشن یا نباشن به ملت تزریق می کنه امیدوارم در محل تزریق اشتباه نکنه حداقل. 

و او هنوز می خندد

تو که در پاغ حوران می چریدی

تو که همپای مستان می پریدی 

تو که در پاغ حوران می چریدی 

چه شد کارت که افتادی بدین روز

که در سوراخ موشی می خزیدی  

 

تو که دل را به دریا داده بودی  

تو که با عشق او همخانه بودی 

چسان در برکه ای غرقابه گشتی 

تو که در عمق دریا زاده بودی 

 

تو که بر اوج می بودی شب و روز  

تو که بر عقل و دین خندیدی آنروز 

چرا سر در گریبان  دست بر سر  

به گرد خویش می چرخیدی امروز

 

دستمبو و دستمبو فروش

یار دستمبو به دستش بود و دستمبو به دستم داد و دستم بوی دستمبوی دست او گرفت.  

من به قربان چنان دستی که دستمبو به دستم داد و دستم بوی دستمبوی دست او گرفت.  

 

دستمبو از خانواده طالبی و بسیار کوچکتر از آن می باشد. این میوه به دو صورت کره ای و بیضوی وجود دارد و اندازه آن از یک تخم مرغ تا ۶  یا ۷ برابر آن می باشد. مشخصه دستمبو بوی بسیار خوش آن است که انسان را جذب می کند. به نظر می رسد هر چه آب آن تبخیر شود و چروکیده گردد بوی آن بیشتر می گردد. معمولا برای خوردن استفاده نمی گردد. 

 

دستمبو  

 

چند وقت پیش به پنجشنبه بازار رفته بودم پسرکی تعداد حدود ۲۰ دستمبو را در سبدی ریخته بود و مشغول فروش آن بود . هر دانه نسبت به اندازه آن ۲۰۰ یا ۳۰۰  تومان . با خودم فکز کزدم که این اگر همه اینها را به بالاترین قیمت بفروشد هم باز پول کفشش در نخواهد آمد. بهر صورت من هم ۲ تا خریدم و با گرفتن عکس برای همیشه از صحنه مثل همه دور شدم بدون اینکه کمی عمیق تر به پسرک و دستمبوها  فکر کنم.  

چقدر از این مسائل در اطراف مان زیاد است که به عمد یا به  سهو بدون هیچ تفکری و حتی نگاهی  به راحتی  از کنار آنها می گذریم و هیچ اتفاقی هم نمی افتد و چرخ زندگی مثل همیشه می چرخد.

پسرک دستمبو فروش

کاش چشم من به راه آدم و حوا نبود

کاش تنهایی نبود  

کاش  دلتنگی  نبود 

کاش پیدا بود و ناپیدا نبود 

کاش هیچ غم در دل دنیا نبود 

کاش قصه ی دلتنگی شب ها نبود  

کاش چشم من به راه آدم و حوا نبود 

کاش این غربت بجز از امشب و فردا نبود  

کاش بودن  یا  نبودن  قصه دیروز و  پس فردا نبود 

کاش  من بودم و یار و  هیچکس  در بین  این  غوغا  نبود 

کاش زلف وی به دستم بود و نگاهم جز به روی ماه آن سیما نبود 

کاش هر گز در غروبی که دلم می گیرد بجز از اندیشه امواج آن دریا نبود 

کاش بودی در درون دیده ام هر روز و شب و اندرین اندیشه از غیر تو را معنا نبود 

 

زباله های رها بعد از روز عاشورا

پروژه ای داشتیم که در آن یک شرکت پیمانکاری چینی پیمانکار بود . من و همکارم موضوع رعایت مسائل زیست محیطی را خیلی سخت می گرفتیم و همیشه تذکر می دادیم که رعایت گردد. اجازه رها کردن هیچگونه زباله ای را در طبیعت نمی دادیم و اگر مشاهده می شد به شدت برخورد می کردیم. تا اینکه روز بعد از عاشورا به همرا ه مسئول ایمنی و محیط زیست پیمانکار بیرون رفتیم . ناگهان من از دور مشاهده کردم در داخل رودخانه و نزدیک آب کوهی از ظروف یکبار مصرف قیمه آلود بر روی زمین پخش شده است شصتم خبردار شد موضوع چیه بنا براین با نگاه به طرف مقابل خودم را مشغول کردم و مثلا مشغول عکاسی بودیم وقتی به محل زباله ها رسیدیم طرف که انگار دستم را خوانده بود گفت ببین ما اینها را نریختیم ها اصلا ظروف ما این مدلی نیست . من هم بدون هیچ جوابی همه چی رو تو دلم ریختم و فقط تاسف خوردم. آری بعد از مصرف ناهار قیمه در روز عاشورا همه زباله ها را در اینجا خالی کرده بودند. آخه یکی نیست بگه دوست عزیز امام حسین (ع) فقط سینه زدن روضه خوندن و گریه کردن نیست  اینها هم  به نوعی جزو اهداف امام حسین بود . اگه اونروز ظروف یکبار مصرف نبود تا امام حسین رها نکنه و به این وسیله به ما یاد داده باشه که  این کار را نکنید حداقل ارزش قایل بودن برای خود و احترام به  دوست و همسایه و طبیعت را که به ما یاد داده است. آی خداااااااااااااااااااااااااااااااا  

از خون جوانان وطن لاله دمیده


عارف قزوینی -
ا این تصنیف در آغاز انقلاب مشروطه ایران بیاد اولین قربانیان آزادی سروده شده است :

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل، بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتارى اى چرخ! چه بدکردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى (نه آیین دارى) اى چرخ!
از اشک همه روى زمین زیر و زبر کن
مشتى گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
چه کج رفتارى اى چرخ! چه بد کردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى (نه آیین دارى) اى چرخ!
از دست عدو ناله من از سردرد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
جانبازى عشاق نه چون بازى نرد است
مردى اگرت هست کنون وقت نبرد است
چه کج رفتارى اى چرخ! چه بدکردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى (نه آیین دارى) اى چرخ!  
             دانلود از خون جوانان وطن لاله  دمیده        
               با صدای شجریان     پریسا    الهه    و    سالار عقیلی

مبارزه صلواتی با وهابیت در بقیع

در کنار ائمه بقیع یکی از افراد عربستان و به عبارتی وهابی ها مشغول ارائه توضیحات و تبلیغات می باشد . زائران که  اکثریت آنها ایرانی هستند از آنجا که هیچ کاری نمی توانند انجام دهند فقط صلوات می فرستند تا صدای تبلیغات چی گم شود . ولی انگار او به این قضیه عادت دارد و در مابین ثانیه ای صلوات ها صحبتش را ادامه می دهد و هیچ توجهی به این موضوع ندارد. یکی از شرطه ها انگار صبرش تمام می شود و به چند نفر که در واقع شروع کننده اصلی صلوات ها هستند تذکر جدی می دهد . صدای یک نفر هم بلند می شود آقایون کافیه از اینا بعید نیست یه دفعه در را ببنددند و همه را بیرون کنند و با این تذکر از شدت صلوات ها کاسته می شود . 

 

 

 جالب اینکه یکی با خواندن و تفسیر آیه و حدیث از محمد (ص) و کتاب محمد به اندیشه خودش سعی در هدایت دارد و دیگری با صلوات بر محمد (ص) و ال محمد سعی در حفظ هدایت خویش. چرا اینقدر تضاد در امت محمد؟

زیراب زنی

تا توانی کم بزن زیراب کس  گر زدی جانا بزن تا ته بزن    

حتما میگید یعنی چی 

ادارات و کارهای ما پره از فعالیت های زیراب زنان عزیز و مبارز که لحظه ای از فعالیت باز نمی مانند. 

همه ما شده در مواردی به عمد یا سهو لازم بوده یا نبوده  مفید بوده یا نبوده حقش بوده یا نبوده زیراب کسی رو زده باشیم  مثلا من یک دفعه در مورد یک پروژه کلی حرف زدم ولی بعد فهمیدم داشتم زیراب یکی از همکاران را می زدم من قصدی نداشتم هدفم تشریح شرایط بود ولی به هر صورت همه گفتند زیراب مهران را زدی وقتی خودم هم فکر کردم دیدم می تواند درست باشد. اگر چه من به شوخی گذراندمش ولی زیرآب بود شاخ و دم نداشت که. 

اما چرا می گم تا ته بزن. توی یکی از پروژه ها دوستی بود هر روز می آمد و زیر آب یک نفر دیگررا می زد و از آنجا که من قدرتی داشتم می خواست من اخراجش کنم ولی خوب تاثیری نداشت تا اینکه جند روز بعد یکی زیرآب اخودش را از کانال قویتری زد و کله پا شد.  

یکی از دوستانم می گه  در محیط کار ما شخصی هستکه بسیار سخت کوش و در کار جدی است کار کردنش نمونه است ولی یک اشکال کوچولو داره (البته بعضی ها هم معتقدند خیلی بزرگه)اونم اینکه استاد زیر آب زنیه جه به عمد جه به غیر عمد چه مفید چه غیر مفید چه حقش باشه چه نباشه. البته ایشون هیچ قصدی نداره اقتضای طبیعتش این است .می گفت  این جور افراد جند ویژگی دارند که بیشتر از همه خودشان را آزار می دهند اول اینکه همیشه ذهن شان درگیر است و بد بین هستند چون همیشه برای افراد مختلف ایراد می تراشند و دنبال فرصتی برای زیراب زدن هستند.بسیار خود خور هستند وخود و اطرافیان را اذیت می کنند. دوم اینکه وقتی پیش احمد و محمود زیراب می زنند فکر نمی کنند شاید به دلیلی این به اون بگه بنابراین خیلی راحتند فقط می گویند به فلانی نگی ها اینها امروز زیراب فلانی را پیش تو می زنند و فردا زیراب تو را پیش نفر دیگه ای .

سوم اینکه علی رغم ویژگی های مثبتی که همه ما شاید داشته باشیم و ایشان هم دارد این افراد دروغگو هستند چون به هر صورت یکی پیدا میشه میگه تو فلان جا این حرفو در مورد من زدی و وی هم مجبور است به انواع موارد متوسل شود تا از خود رفع اتهام کند و جالب است که همین وسط مجبور می شود زیرآب شخص دیگری را هم بزندو میگه نگی ها و حواسش نیست که دارد زیرآب زنیش را تایید می کند. از نکات منفی این دوست ما اینه که تنها با یک جمله شنیده اعتماد می کنه و با اطمینان موضوع را برا همه میگه فلانی اینکارو کرده و آبروی افراد را می برد. که در اغلب موارد یا دروغ است یا بسیار رقیق تر از آنچه که نقل می شود است. 

خلاصه آقا مواظب زیرآب زنان و زیرآب زنی و زیرآب خوری خودتان باشید. البته دوستم تاکید می کرد که بعضی ها مثل دوستش علیرغم اینکه همه به زیرآب زنی می شناسنش ولی کوتاه نمی یاد که نمی یاد چون  

 زیراب زنی ایشان نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است.

رهایم کن برو

دل بریدن کار من نیست رهایم کن برو 

گل نچیدن کار من نیست نگاهم کن برو  

هر دمی بر روی عشقت پرچمی افراشتی 

اندکی باش مهربان تر صدایم کن برو

 

ز گفتار تو پیداست دلت با ما نیست 

ز چشمان تو پیداست دلت دریا نیست   

 حرف من با سر زلف تو چه بسیار شده

از سر زلف تو پیداست گله ام بیجا نیست 

قسم بر موی تو عاشق ترینم

قسم بر موی تو عاشق ترینم  

میون عاشقات من اولینم  

قسم بر زلف و گیسوی کمندت 

گره بگشا کمندت کرده پیرم 

 

مراد از بی مرادی جسته ام من 

دخیل بر زلف تارت بسته ام من 

مراد و زلف و تار گیسوانت 

بگیر از من که از خود رسته ام من 

 

مرا از من رها کن ای سیه روی  

مرا در من رها کن ای شکر خوی 

رهایی آرزوی بس دراز است 

مرا با من رها کن  بر لب جوی  

 

چرا روز دختر داریم روز پسر نداریم

سال ها روز زن داشتیم روز مر د نداشتیم . روز مادر داشتیم روز پدر نداشتیم. بالاخره اونکه درست شد هر چند ابهت روز زن و روز مادر رونداره ولی دلمون خوشه حداقل که یه شرتی  زیرپوشی چیزی به مردها هم تقدیم می شه . حالا مونده روز پسر مدت هاست روز دختر داریم(هرچند هیشکی جدیش نمی گیره و فقط تلویزیون یه کم شلوغ می کنه) ولی روز پسر نداریم آقا مگه ما چی کم داریم از دخترا . تازه ... بگذریم. 

بنابراین در راستای رفع تبعیض جنسیتی و ایجاد توازن خواهشمندیم هر چه سریعتر روزی را بعنوان روز پسر انتخاب و در مراسمی توسط ریس سازمان پسران از آن  رونمایی نمایند در غیر اینصورت بر خلاف دختران  پسران بایدسالها  منتظر روز مرد باشند و سالهای بدون روز را سپری نمایند تا مرد شوند و روزدار شوند.   در ضمن خواهشمندم به منظور سو استفاده نکردن افراد مرز روز دختر و روز رن و روز پسر و روز مرد را مشخص نمایید. تا کسانی که جایزه و لوح تقدیر می دهند مجبور نباشند سالی ۲ بار برای یک شخص هزینه کنند و بعضی ها هم خودشان را در ۲ روز جا بزنند و سو استفاده نمایند. 

به امید روزی که پسرها هم روزدار شوند و از این روزگار بی روزی درآیند.

زمانی قصه ای بود

زمانی قصه ای بود قصه گویی 

دلی و دلبری و طرف جویی 

رخ سیمین بری و تار مویی  

نوای دلکشی و های هویی 

شب تاری و ناز خوب رویی 

غم یاری و احساس نکویی 

ز می جامی بدست ماه رویی 

به دست دیگری از می سبویی  

دلم رفت قصه ام رفت دلبرم رفت 

کنون من مانده ام بر طرف جویی 

 

نمازخانه یا خوابخانه

سلام  

من الان در نماز خانه فرودگاه تهران هستم به علت مشکلاتی که پیش آمد مجبورم جند ساعتی در فرودگاه منتظر پرواز بعدی باشم. در نمازخانه جندین جا برگه زده که در نمازخانه نخوابید  غذا نخورید وبا موبایل صحبت نکنید . ولی تقریبا هر کی وارد می شه بیشتر حدس می زنه اینجا خواب خانه است تا نمازخانه  حتی جند تایی هم که از در اومدن همینو گفتن که انگار اینجا خوابگاهه. از نمازخانه خانمها که در مجاورت اینحاست هم صدای خانمی آمد که می گفت بلند بشید خانمها مگه اینجا خوابگاهه. خلاصه اوضاعی است اینجا . موبایل ها هم هر چند دقیقه زنگ می زنن. واقعیتش با خودم فکر می کردم این نوشته ها را برا کی به درو دیوار زدن . ولی فکر کردم به این بنده خداها که حتما حسابی خسته هستند و چشمشان از خواب باز نمی شود(به کسی نگید خودمم یک بار همین جا چرتی زدم). همین حالا شخصی که از خدمه است و دم در نشسته اومد همه را بلند کرد ولی به محض خروج وی از در اوضاع به حالت اولیه برگشت . یک نفر هم داره با موبایلش بازی می کنه و اصلا فکر نمی کنه توی نمازخانه است و صدای بلند بازی مزاحم نماز بقیه می شه یکی از همین افراد خواب بهش اعتراض می کنه و اون بازی رو نیمه تمام رها می کنه.خلاصه نمی دانم کاش می شد این بغل یک تابلو می زدن می نوشتن خوابخانه اونوقت نه این بنده خدا ها سرگردون بودن نه نمازخانه می شد خواب خانه 

این عکس را هم همین حالا گرفتم  

نماز خانه فرودگاه مهرآباد

یادش بخیر زمانی اسم دانشجو و دانشگاه ابهتی داشت

امروزه اگر صفحات روزنامه را ورق بزنی به آگهی های برمیخوری که حسابی به فکر فرو می روی و آخرشم بدون هیچ نتیجه برمیگردی سر کار و زندگی خودت.

چند روز پیش یک روزنامه محلی را  ورق می زدم دیدم  شهرداری یکی از شهر های خراسان جنوبی هم دانشگاه زده و دزر رشته معماری و فناوری اطلاعات دانشجو می پذیرد. آنهم شهرستانی که یکی دو سال پیش مرکز بخش بوده .کی مجوز می ده کی تصویب می کنه کی درس می ده و اینکه اصلا شهرداری را چه به این کار ها بماند که حتما می گویند  مگه ما از آتشنشانی ، بهزیستی و هزار یک جای دیگه چه کم داریم. راستی  اصلا شما چکاره ای سر پیازی یا ته پیاز . از اینگونه موارد زیاد دیده ام نمی خواهم نام ببرم که به کسی زیاد بر بخورد شما هم بدون شک دیده اید.

دوستی داستان جالبی در مورد بعضی رشته ها تعریف می کرد که مرورش خالی از لطف نیست. . می گفت یک نفر می خواست درس بخونه گفت چه رشته ای بخونم که نوبر باشه و با بقیه متفاوت باشه و کمتر هم فارغ التحصیل داشته باشه. رندی راهنماییش کرد برو رشته اژدها کشی بخون . رفت دنبال این رشته دید داخل کشور نیست گفت می رم خارج کشور . رفت لیسانس گرفت برگشت دید براش کار نیست گفت می رم فوق می گیرم رفت خوند و برگشت گفتند ما برا شما کار نداریم . گفت می رم دکترا می گیرم دکترا را گرفت و برگشت گفتند کار نداریم ولی جلسه گرفتند و گفتند نمی شه آخه دکترای مملکت بیکار باشه دیدن هیچ کاری ندارند تصمیم گرفتند یک دانشگاه بزنند و وی تدریس کند. بعد مدتی فارغ التحصیلان بیرون آمدند . برای اینها چه کنیم فوق لیسانس و دکترا گذاشتند . بعد فارغ التحصیلی گفتند چه کنیم تصمیم شد دانشگاه آزاد بزنند و بدنبال آن پیام نور و سپس کاربردی بعد غیر انتفاعی نوع اول و نوع دوم و حالا دیگه به شهرداری و بهزیستی و .... رسیده که دانشگاه می زنند احتمالا مرحله بعد دهیاری روستای ماست که دانشگاه می زنه ودهیار محترم در مورد روش های نوین   ... تدریس می کنه  خدابخیر کنه آینده جوانان مدرک به دست و بیکار و دختران لیسانس بدست در جستجوی شوهر را.

آنقدر نزدیک شد لب های جانان بر لبم

آنقدر نزدیک شد لب های جانان بر لبم
تا که آمد از خیال بوسه یی جان بر لبم

خیره شد چشمم در آن لب های عشق انگیز پاک
مهر خاموشی زد آن چشم درخشان بر لبم

خواندم از تصویر جانان دوش خط آرزو
زان نگه نقش تبسم خورد پنهان بر لبم

روز و شب در کلبه ی ویرانه ای دیوانه وار
اشک در چشمم به رقص و نام توران بر لبم

هر زمان در آشیان آرزو چون کودکان
لرزه ریزد دردمندی های هجران بر لبم

درد اگر درد تو باشد، ای حبیب بی وفا
کافر عشقم گر آید نام درمان بر لبم

مرحبا چشمم، که از لطفش همه شب تا سحر
نور پاشد بوسه های اشک غلطان بر لبم

همچنان "امید" آن دارم که برگیرد لبش
دوش آن مهری که زد لب های جانان بر لبم


"مهدی اخوان ثالث"

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم

معلوم نشد صدق ِ دل و سرّ ِ محبت
تا این سر سودا زده بر دار نبردیم

ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را بر سر بازار نبردیم

با حسن فرو شان بهل این گرمی بازار
ما یوسف خود را به خریدار نبردیم

ای دوست که آن صبح دل افروز خوشت باد
یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم

سر سبزی آن خرمن گل باد اگر چند
از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم

بی رنگی ام از چشم تو انداخت اگر نه
کی خون دلی بود که در کار نبردیم

تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست
از آینه ای منت دیدار نبردیم 

 

هوشنگ ابتهاج

دوری ز خویش خویش از آن دلتنگ می شوی .

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود 

بر گرد خودم ساعتها می گردم ولی دلتنگی ناجور رخنه کرده در وجودم .  

گاهی دلم برای خودم تنگ می شوم  

احساس می کنم گم گشته ام  در این بی کرانه عالم فانی  

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود  

می خواهم که پاره کنم تار و پود خویش  از پیله خود تنیده برون آیم  

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود  

از بس که بیراهه رفته ام گم کرده ام خودم درون ناگفته های خویش 

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود  

دلتنگی کشنده که جان می فرساید و دل می ترکاند و زهره پاره می کند 

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود  

با هرچه هست و نیست سر جنگ می شود  

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود  

اگر چه خسته از رنگست ولی با قصه شبانه خویش همرنگ می شود 

گم گشته ام کسی هست پیدایم کند یا حداقل صدایم کند کسی هست.   

پیری از راه رسید به سوالم پاسخی در خور داد:

دوری ز خویش خویش از آن دلتنگ می شوی .