به هر نامی که ممکن هست دانشگاه می سازند

به هر نامی که ممکن هست دانشگاه می سازند
اگر جا کم بیارن شـــــــک نکن در ماه می سازند
نه تنها دولتی ،بلکه پیام نـــور  و دانشگاه آزادی
به اوج قله ی کـــــــوه و به قعــــر چاه می سازند
شبانه‌روزی و کاربـ ردی و پـــردیس و فــرهنگی
برای مفلس و پـــــــولـــــدار و اهل آه می سازند
ندارم شـــک  سواد و علم و دانش لازم است اما
چو بی مایه فطیر است ملتی گمـــــراه می سازند
مقاله‌ست مشکل استاد و دانشجوی مدرک‌جـــو
برای چاپ و چاپیدن هــــــزار ایستگاه می سازند
برای انکه بیکاری نباشد بین فارغ گشتگان علم
ز نــــو استاد و شغل و رشته دانشگاه می سازند
وکیلی وعـــــــــده داده رای اگر دادید من را هم
نشد تصویب هم با پارتی و اکــــــــراه می سازند
اگرچه ظاهرا راه سعادت هست و خـــــــوشبختی
و لیکن سمت ترکستان گهی پـــــرتگاه می سازند
بجویید علم را در چین و ماچین ،مهـــد و گهــواره

ولیکن عـــــــــده ای زین راه ،هم بیراه می سازند

فقــــــــــط روستای ما مانده ندارد دفتر و دستک

که آنجا هم به زودی منزل و خــــــرگاه می سازند

نــــــوک بینی خود را دیده اند این مملکت سازان
که بهر کسب مـــدرک دفتر و دستگاه می سازند
محمود مسعودی

مثال قطره آبی

چنان گاهی  فشارم می دهد دیوار این زندان

که می ترسم فرو ریزد ز دیوار دهان دندان
چنان در بطن و دهلیزم ز خون فریاد می آید
که هر دم می توان فهمید ز رنگ زرد بی وجدان
قلم در دست من می خشکد و خشکیده می گردد
لب و دندان ،دهان و حلق و شاید بانی الحان
 میان مخچه با مخ جنگ سخت تن به تن دارم
صدای غرش شمشیر می آید میان مغز یک انسان
زبان لال است و چشمم کور  و گوشم کر
به هر سو می رود عقلم که جوید ردی از کفران
کدام قانون فیزیک و کدام پیوند شیمی را
شکستم تا شدم در خویش سرگردان
نه درد اشتیاقی هست نه ترس روز پایانی
شرابی تلخ باید خورد بدون ترس از ایمان
گره گردیده بغضی بین راه ماندن و رفتن
نه بیرون می جهد از دل نه می افتد به جان جان
جهان در پیش چشمم مثل فیلمی بی توقف است
که هی می چرخد و می کوبدم سندان
چه ساده می رود از دست آدم زندگی گاهی
مثال قطره آبی می چکد از لای انگشتان

محمود مسعودی( ساده )