تاریخ جز تکرار،چیزی نیست

م می خواهد قلم بردارم و بنویسم

 آدمیت را چه شده است

 انسانیت را چه شده است

 برما چه گذشته است

 اشک امانم نمی دهد نفسم می گیرد دلم می تنگد

 ولی با یک پرواز اندیشه

 با یک مرور تاریخی

 می بینم همه چیز طبیعی است

 انتحارهای هر روزه

 انفجارهای هر گوشه

 بمب و مرگ و موشک و اتم

 همیشه ی تاریخ بوده

 روزی با شمشیر و قمه و منجنیق

 و روزی با توپ و تفنگ و تبلیغات و جیغ

 همیشه عقده های سیاست

 سوار بر خریت و حماقت

 در پوشش رسالت و ملیت 

با هدف کسب خاک و ثروت

 بر سر کودکان و زنان بی گناه آوار شده است

 تاریخ جز تکرار، چیزی نیست

 محمود مسعودی

نه مرا طاقت دوری

نه مرا طاقت دوری،  نه تو را  لطف  حضوری

 نه تو را نامه و مهری نه مرا شور و سروری 

شب مان دراز گشت و  سحری نیامد  از راه 

نه  تو  را  قرار   صبحی،  نه   مرا   ز  ماه  نوری 

به که گویم این قیامت که تو کرده ای بپایم

 که  نه  می برد  جهنم،  نه  امید باغ  و  حوری

 نفسم گرفت از شب که سیاه بی دلیل است

 به کجا نوشته اند  این،که من  و تو  و صبوری

 چه توان  نمود  ساده، که  نشد  ز خود  پیاده 

دل  تنگ   بی دلیلم   که شده  صاحب  غروری 

محمود مسعودی 


یک زمین یک زندگی

یک زمین ،یک زندگی، یک روزگار

 یک بشر، یک عمر ،چند فصل بهار

 حیف نیست آغشته گردانیم شان

 با دروغ و حسرت  و  حرص  و  نقار

محمود مسعودی