تاراج

قطار شهر ها را

هواپیما قاره ها را

سفینه سیاره ها را

به هم نزدیک می کند


اینترنت فاصله ها را

ماشین سختی ها را

پول کمبود ها را

از میان بر می دارد


ولی بشر هر روز تنهاتر می شود

چیزی در این میانه به تاراج می رود.

محمود مسعودی

فیش نامه

ایا یا ایهاالساقی کجا رفت کاس و ناول ها
که فیش اول نمود آسان ولی افتاد مشکل ها
گرفتم فیش و گفتم می خورم یک آب هم رویش
ولی از مکر مکاران چه خون افتاد در دل ها
مرا در باغ و ویلایم چه جای عیش چون هر دم
فلان فریاد می دارد بگیرید این اراذل ها
جناح یک برای کشتن دو می زند فریاد
و ملت گرم بازی خوردن از این مسائل ها
خیال کردم که بانک و بیمه از املاک بابا است
بسی مانند ما خوردند و ما گشتیم زائل ها
ندادم سهم بعضی ها و اکنون کله پا گشتم
که شاید عبرتی باشد برای اهل محفل ها
شب تاریک و بیم موج و تخریب سیاسی هم
کدامین پست خالی است از زهر هلاهل ها
برای انتخاباتی که تکلیف است بر ملت
رئیسان فکر زیرابند،سوارموج و شاتل ها
ز بدشانسی ببین کز جمله این نقطه چین خواران
چنین بدقرعه افتاده به هیئت ها و عامل ها
ز یکسو اختلاس و فیش و از سوی دگر غارت
خداوندا کجا رفتند به سهم خویش قائل ها
خدا را فیش من بستان از او ای صاحب دولت
که صدها پته می بینم درون باغ و منزل ها
تو هم بس کن دگر ساده در این دوران بی باده
سیاست بی پدر باشد، جهان سرشار باطل ها

"ساده" سرود تیر 95، با تشکر از خواجه ی شیراز

تبخیر آرزوها

هر صبح شیشه ی گاز دار آرزوهایم را باز می کنم

جرعه ای می نوشم

و پا در خیابانی خسته می گذارم

با عابرانی خسته تر از خودم مسابقه ی بوق می گذارم

در هوایی سرشار از خیانت های بشر نفس می کشم

در سلولی:

به ملاحت  لبخندهای زورکی

به وسعت حبس های انفرادی

به قدمت تاریخ شهرنشینی

به حکمت لقمه ای نان ،با خودم کلنجار می روم

گاهی برای خودم لطیفه ای می سازم

و به تنهایی ام می خندم

گاه دست عابران را می فشارم

و ضربانشان را می گیرم

گاه با نگاهشان خیال می بافم

گاه با آهنگ قدم هایشان شعر می گویم

خلاصه :

زندگی را بی توقف بر سنگفرشی یکنواخت می گسترانم

و تا آخرین جرعه خودم را سر می کشم

و خسته تر از صبح به لانه بر می گردم

تا دهان باز جوجه ها را با بوسه ای ببندم

با خودم می اندیشم، عمر تبخیر آرزوها است

در هوایی که خوب و دلخواه نیست

کاش می شد به کوه ها برگشت

کاش می شد به رودها پیوست

محمود مسعودی