کافی نت فوق تخصصی

اینترنت فوق تخصصی 

کافی نت فوق تخصصی یعنی چی ؟ 

حکایت اینترنت چلاق ما

مشغول کاری داری وبلاگت رو آپدیت می کنی ناگهان اینترنت دچار حادثه می شود می گویی حتما مشکلی در  اتصالات پیش آمده چک می کنی همه چیز درست است تصمیم می گیری به شرکت زنگ بزنی می گویند خراسان جنوبی کلا مشکل دارد، ولی بعضی سایت ها باز می شود جانم آن هم با چه سرعتی ، انگار حادثه فقط اینترنت را چلاق کرده چون بعضی قسمت ها کار می کند و بعضی دیگر نه. تازه یه جورایی با عث بهتر شدن بعضی قسمت ها هم شده است. بازهم تلاش می کنی ولی فایده ای ندارد آخه وقت نداری و باید هرچه سریعتر وبلاگ را آپدیت کنی و مرخصی اداره را هم رد کنی و گرنه غیبت می خوری. بعضی سایت های دیگر را چک می کنی نه انگار بعضی سایت ها کاملا باز و بعضی در خفقان کامل است. هیچ را بطه منطقی هم بین سایت هایی که بالا می آید و آنها که بالا نمی آید پیدا نمی کنی. مثلا  خبرگزاری مهر و فارس بالا می آید و ایسنا و ایلنا نه ، کمیته ملی المپیک بالا می آید و فدراسیون فوتبال نه، سایت تابناک و فردا با سرعت برق بالا می آید ولی برای سایت الف و جهان وعقاب نیوز نه، آنقدر چرخونک  دور خودش می چرخد تا سرگیجه اش می گیرد و با چهره ای سفید به زمین می افتد. نمی دانم این حادثه چیست که هر چند وقتی باعث چلاق شدن اینترنت می شود آقا تو رو خدا به یک دکتر درست و حسابی  نشونش بدین خدای نکرده زبونم لال مرض لاعلاجی نگرفته باشه.  گاهی آرزو می کنی کاش وقتی می ره کامل به کما بره و برای همه سایت ها فقط دور خودش بچرخه و هیچی رو بالا نیاره تو هم نفس راحتی بکشی ولی نه خدانکنه . انگار صاحبش دعای منو فهمید و از ترس پاشو از روی  سیم برداشت اینترنت اومد . ایشالا خدا اینترنت چلاق ما رو شفا بده

نیومد

دو چشمونم به در موند و نیومد کسی که دل برد یا دل ستاند  

 

در دروازه شهرو ببستند نیامد آنکه دل را  از گل و مل وارهاند

مراحل درس خواندن

امروز تصویر جالبی در مورد درس خواندن دیدم از آنجا که این مراحل دقیقا شبیه مراحلی است که خودم طی کرده ام تصمیم گرفتم این تصویر رو اینجا بگذارم. 

دوستی داشتم در دوران دانشجویی که با هم همخانه بودیم. هر وقت می خواست که بخوابد کتاب را باز وی کرد می گفت چند صفحه بخوابم. واقعا هم درست می گفت خیلی وقت ها هنوز به صفحه دوم نمی رسیدیم که خوابیده بودیم. 

مراحل درس خواندن

جمعیت دنیا 7 میلیاردی شد

سازمان ملل اعلام کرد امروز 31 اکتبر مصادف با 9 آبان هفت میلیاردمین کودک زمین متولد شد . یعنی الان 7 ملیارد نفر در این کره خاکی زندگی می کنند. یک سوم این جمعیت تنها در 2 کشور چین و هند زندگی می کنند.

هشت میلیاردمین نفر سال  2025 و ده میلیاردمین نفر سال 2100 بدنیا خواهد آمد. 

آیا منابع زمین هم هماهنگ با این رشد جمعیت رشد می کنند؟ امیدوارم اینگونه باشد و گرنه روز های سختی در انتظار بشر خواهد بود. 

در آئینه

ما در آئینه بجز از رخ یار هیچ نبینیم         

                                                 چون یار ببینیم دگر اغیار نبینیم  

تعارف کردن

 تعارف کردن ما ایرانی ها هم داستانیه 

این شعر ایرج میرزا گویای همه چیز هست 

یارب این عادت چه می باشد که اهل ملک ما
گاه بیرون رفتن از مجلس ز در رم می کنند
جمله بنشینند با هم خوب و برخیزند خوش
چون به پیش در رسند از یکدگر رم می کنند
همچنان در موقع وارد شدن در مجلسی
گه ز پیش رو گهی از پشت سر رم می کنند
در دم در این یک بر چپ رود آن یک براست
از دو جانب دوخته بر در نظر رم می کنند
بر زبان آرند بسم الله بسم الله را
گوئیا جن دیده یا از جانور رم می کنند
این که وقت رفت و آمد بود اما این گروه
در نشستن نیز یک نوع دگر رم می کنند
فرضاً اندر مجلسی گر ده نفر بنشسته اند
چون یکی وارد شود هر ده نفر رم می کنند
گویی اندر صحنه ی مجلس فنر بنشانده اند
چون یکی پا می نهد روی فنر رم  می کنند
نام این رم را چو نادانان ادب بنهاده اند
بیشتر از صاحبان سیم و زر رم می کنند
از برای رنجبر رم مطلقا معمول نیست
تا توانند از برای گنجور رم می کنند
گر وزیری از در آید رم مفصل می شود
دیگر آنجا اهل مجلس معتبر رم می کنند

زیکسو من ز یک سو تو

من و تنهایی و سرمای پر سوز زمستان   تو و تنهایی و شبهای دیجور خراسان 

زیکسو من ز یک سو تو ز تنهایی پریشان  الهی دور گرده روز ها تند و یا خرامان 

 

من اندر سرزمین دور و دوری     به دور از سرزمین خوب و خوبی 

خدایا دور و دوری را علاجی      نباشد جز تحمل جز صبوری 

 

دلم دریا ولی بی تو غمینه   چو اقیانوس ولی بی تو حزینه 

دل و دریا و اقیانوس و دلبر    همه صحراست اگر غیر تو بینه 

 

هوا دلگیر و دل دلگیر و دل گیر    خدا بارون بیاد صحرا بشه سیر 

خدا بارون بیاد دل وا شه ازغم    زمین سبز گرده و غم ها سرازیر 

 

وقتی هوا میگره دل منم میگیره

دیدین وقتی هوا دلش تنگ میشه و بغض می کنه ابرهای سیاه میان جلوی خورشید رو می گیرن هوا تیره و تار می شه . نه میباره که دلش باز بشه نه ابرا دست بردار می شن و از جلوی خورشید کنار میرن. امروز اینجوزیه هوا حسابی دلگیر . نمی دونم آخرش چکا می کنه امیدوارم بباره تا دلش حسابی باز بشه و تروتازه بشه

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست 

استاد خسرو فرشیدورد استاد ادبیات فترسی 

بیاد استاد مرحوم خسرو فرشید ورد استاد ادبیات فارسی که چند روز پیش در تنهایی به دیار باقی شتافت.  

شعر زیر از سروده های مشهور ایشان می باشد. 


این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست 

آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
آوارگی وخانه به دوشی چه بلایی ست دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است 

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست 

 

    روحش شاد

سرهنگ هم تمام شد.

یادمه زمان جنگ ما تنها با ۲ کشور عربی روابط خوبی داشتیم کشور سوریه و لیبی. همیشه در صدر اخبار بودند و علی رغم اختلافاتی که با آنها داشتیم به دلیل اقتضای سیاسی  از کشور جماهیری لیبی  بعنوان کشور دوست و برادر نام برده می شد . در طول همه این سال ها نام سرهنگ قذافی در اخبار بود چون آدمی متفاوت ومنحصر به فرد بود. با انواع و اقسام قیافه ها داستان ها و مسائل سیاسی و شخصی سعی می کرد درصدر اخبار وجود داشته باشد. مردی انقلابی که به دیکتاتور تبدیل شده بود و ۴۲ سال با قدرت کامل بر لیبی حکم رانده بود . با شروع بهار عربی مخالفان وی  هم به پا خواستند ولی او بعد از ۴۲ سال حاضر به ترک قدرت نشد . بعد از ۸ ماه کار به جایی رسید که از لوله فاضلاب بیرونش آوردند و با خفت و خواری وی را کشتند. بعد هم آنقدر جنازه اش ماند که بو گرفت و سپس در بیابانی که کسی نمی داند کجاست دفن شد.  

قذافی دیروز

 قذافی امروز 

هدفم از این نوشتار یادآوری چند سوال بود. 

آیا ۴۲ سال حکومت مطلق به این خفت و خواری آخرش می ارزه؟  

چرا حاکمان حاضر نیستند علی رغم نارضایتی مردم تا آخرین لحظه حکومت را ترک کنند؟ 

چگونه فرد انقلابی مثل سرهنگ قذافی به دیکتاتوری تمام عیار با دم و دستگاه پادشاهی تبدیل می شود؟ 

آنچه به ذهن ناخودآگاه تان می رسد را جدی بگیرید

دیشب قرار شد برای یکی همکاران ماشین به فرودگاه دزفول بفرستیم . به راننده اطلاع دادم که ساعت هفت و نیم صبح فرودگاه باشد . دیشب که برای وی توضیح می دادم وشماره تلفن مسافر را به وی می دادم یادمه گفتم که فرودگاه دزفول . حالا چگونه فکر کرده فرودگاه اهواز نمی دانم ولی به هر صورت در آخرین لحظه که داشتم از وی دور می شدم به ذهنم آمد که نکنه اشتباهی بره اهواز برای همین مجددا گفتم فرودگاه دزفوله ها ولی احتمال می دادم این آخرین جمله را نشنیده باشه. ولی دیگه زیاد اهمیت ندادم . ساعت ۸ صبح زنگ زده می گه من اهوازم ولی ایشون اومده فرودگاه دزفوله . دقیقا همان چیزی که به ذهن ناخودآگاهم رسیده بوده. جدای از اینکه چی شد که این اشتباه اتفاق افتاد می خوام بگم اگه چیزی به ذهنتون رسید حتما قرص و محکمش کنید و انجامش بدید چون حتما اتفاق می افته . این موضوع را برا این نوشتم که بارها برام اتفاق افتاده  

آیا واقعا خدا نقاله بر می داره و زاویه اندازه می گیره؟

امروز یکی از همکاران که آدم معتقد و مقیدی است به کمپ ما اضا فه شد . صبح آمده دفتر می گوید دستشویی اتاق زاویه اش با قبله کم است و کل کانتینر باید بچرخد . از آنجا که مسن بود و وظیفه داشتم احترام ایشان را حفظ کنم برایش توضیح دادم که بالاخره همان مقداری که زاویه دارد کافی است. قبول نکرد گفتم شما یه مقداری کج بشینید می گه دستشویی فرنگی است و کج نشستن مشکل است . گفتم آخه خدا که مثل ما آدم ها مته به خشخاش نمی ذاره می گه نه باید کاروان را بچرخانیم . بالاخره بدون گرفتن جواب گذاشت و رفت . ساعتی بعد برگشت و گفت قطب نما گذاشتم زاویه خوب است و مشکلی ندارد.  

من هنوز دارم فکر می کنم آیا واقعا خدا می خواد همه چی آنچه کرده ای را رها کند نقاله بردارد و بخاطر کم بودن زاویه تنبیه ات کند. من فکر می کنم این مسائل ناشی از این است که خدای به آن بزرگی را با این فکر کوچک خودمان می سنجیم نظر شما چیه؟ 

آیا کلبه شما هم در حال سوختن است؟

 

می گویند روزی مردی در دریا گم شد و در نهایت به جزیره ای متروک رسید ناامید از همه جا کلبه ای ساخت و در آن ساکن شد. با وجود حیوانات وحشی و نبود مواد غذای روز ها را به سختی می گذراند . روزی که از همه چیز خسته شده بود بعد از پیدا کردن چیزی برای خوردن به کلبه برمی گشت از دور دودی مشاهده کرد کلبه در آتشو وقتی نزدیک شد دید که کلبه اش که تنها محل آسایشش بود در آتش می سوزد. شروع کرد به آه و ناله کردن به درگاه خدا که این چه وضعشه منو به این جزیره بی آب و علف آوردی با این شرایط ساخت دیگه کلبه منو چرا سوزوندی . حسابی کلافه شده بود و ناامید. بعد از مدتی دید کشتی از دور ظاهر شد  وقتی رسیدند گفت شما از کجا منو پیدا کردید گفتند ما آتش را دیدیم و فکر کردیم کسی آتش کرده و کمک می خواهد. مردی نمی دانست چه بگوید. 

کشتی کلبه و آتش

خدا همیشه با ماست حتی سوختن کلبه و همه چیزمان شاید راهی برای هدایت و کمک ما

باشد . 

کلبه ام آتش گرفته نه لزوما آتشی جانسوز شاید جان آور 

بازداشت۶ساعته برای اینکه پررو شده اید

در حال اجرای یک پروژه بودیم که می شد گفت یک پروژه ملی بودو باید کابل های ما از محلی عبور می کرد که می گفتند محدوده ای نظامی است . اگر کابل ها عبور نمی کرد حسابی به اطلاعات برداشتی صدمه وارد می شد . کار های اولیه را انجام دادیم ولی به ما اخطار کردند که به منطقه نزدیک نشویم . پرسیدیم به ما بگویید از کجا نزدیک تر نیایم جوابی نداند . از طریق سیستم اداری مجوز گرفتیم ولی مسئولین محلی باز هم اجازه ندادند .  

روز های آخری بود که باید وضعیت این محدوده نهایی می شد .پیمانکار از من پرسید چکنیم فکری کردم و دیدم از طرفی به ما نمی گویند تا کجا کار کنیم برای ما هم هر چند متری نزدیک تر می شدیم اهمیت داشت گفتم افراد در نزدیک محدوده منتظر باشند تا من یک نفر را بفرستم شاید این بار جواب واضحی بدهند . افراد وقتی وارد منطقه می گردند انگار در محدوده ای قرار می گیرند که توسط افراد بازداشت می گردند و گفته می شود باید مسئول شما بیاید . مجبور شدم برای آزادی دو نفر بازداشتی به منطقه بروم در حال گفتگو و قدم زدن با مسئول مربوطه بودم که از فنس وارد محدوده آنها شدیم هنوز فکر می کردم قرار است برویم و داخل اتاق با هم صحبت کنیم که گفت شما خیلی پررو شده اید آهای سرباز چشم های این را ببند. مجال حرف زدن نیافتم که داخل یک انباری 2 در 2 با کلی خرت و پرت و آشغال بودم .  

خلاصه بعد از کلی تلفن و بحث در بیرون از محدوده و تبادل پیام بین مسئولین عالی رتبه در تهران ساعت 5 بعد از ظهر بعد از 6 ساعت آزاد شدیم. البته بنده خدا بعد آزادی کلی عذرخواهی کرد . ولی باز هم نگفت کجا کار کنیم و کجا نکنیم وحتی با حذف بخش مهمی از کار روز بعد دوباره کابل های ما رو بریدند.

دوباره دوری و عشق و صبوری

دوباره دوری و عشق و صبوری   دوباره روز و شب های صبوری 

 دوباره دارم میرم ماموریت  این ماموریت ها دیگه خیلی داره برام سخت می شه 15 روز دوری از خانواده و زندگی . انگار تو یه جزیره دیگه زندگی می کنی که دنیاشون خیلی با دنیای اولی فرق داره. 

دوباره کار و بار و زندگانی              دوباره روز و شب های جوانی  

دوباره روز ها را می شمارم           دوباره عمر خود را می سپارم