تبخیر آرزوها

هر صبح شیشه ی گاز دار آرزوهایم را باز می کنم

جرعه ای می نوشم

و پا در خیابانی خسته می گذارم

با عابرانی خسته تر از خودم مسابقه ی بوق می گذارم

در هوایی سرشار از خیانت های بشر نفس می کشم

در سلولی:

به ملاحت  لبخندهای زورکی

به وسعت حبس های انفرادی

به قدمت تاریخ شهرنشینی

به حکمت لقمه ای نان ،با خودم کلنجار می روم

گاهی برای خودم لطیفه ای می سازم

و به تنهایی ام می خندم

گاه دست عابران را می فشارم

و ضربانشان را می گیرم

گاه با نگاهشان خیال می بافم

گاه با آهنگ قدم هایشان شعر می گویم

خلاصه :

زندگی را بی توقف بر سنگفرشی یکنواخت می گسترانم

و تا آخرین جرعه خودم را سر می کشم

و خسته تر از صبح به لانه بر می گردم

تا دهان باز جوجه ها را با بوسه ای ببندم

با خودم می اندیشم، عمر تبخیر آرزوها است

در هوایی که خوب و دلخواه نیست

کاش می شد به کوه ها برگشت

کاش می شد به رودها پیوست

محمود مسعودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد