دلهره باغ

هیچکس با دلم از دلهره باغ نگفت هیچکس اصلا دلهره باغ را جدی نگرفته بود باغ در تب و تاب می سوخت. دیروز پچ پچی بود بین درختان که یکی می آید ولی هیچکس نمی دانست چرا . آنها که خوشبین بودند می گفتند می آید که آبی برساند به لب تشنه ما . دیگری می گفت شاید آمده تا فراری بدهد امراض را  ولی اغلب نگران اره بودند یکی می گفت اره دارد اره یکی که از همه بلند تر بود می گفت من به چشم خودم دیدم اره ی برقی را.  یکی هم صدای خرخری را شنیده بود که شبیه صدای اره است. دلهره باغ هنوز پابرجاست و کسی در راه است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد