تنها مال من

دلم بسیار می خواهــد که تنها مال من باشی

عروس قلب  دلتنگم به گردن شال من باشی

به چشمم اشک اگر آید به روز سخت دلتنگی

بگیری اشـــــک هایم را ،الف تا دال من باشی

به روز شادمانی همنشین خنـــــــده و شادی

به روز سخت بیماری خودت تبخال من باشی

زنی هی بر ســــرم شانه ،شبیه در و دردانه

به من آغــــوش بگشایی فقط باحال من باشی

خیابان در خیابان در پی  بــــــــوی تو می آیم

که می گفت کــولی تنها فقط در فال من باشی

اگر مـــــــومن شوم ایمان و عشق و آرزوهایم

والضالین اگرگــــردم تو هم در ضال من باشی

شکــــوفه تا گل و دانه به شاخ و برگ شاهانه

شکـــــوه میوه ی شیرین و حتی کال من باشی

خـــــودت گفتی که می آیی بهاران با رخی تازه

ولی پاییز هم باید گل خوشحـــــــال من باشی

دلم بسیار می خـــــــــواهد بنوشم آرزویم را

که شیرینم شوی روزی ،شبی حلّال من باشی

"محمود مسعودی


من از یاد تو سرشارم

در این شب ها
 که دلتنگی
 مرا بر هر در و دیوار می کوبد
و عوعوی سگان
از راز یک دیدار می گوید
در این شب ها
 که دبّی
 در میان آسمان شهر پیدا نیست
من از یاد تو سرشارم
چه باز آیی میان کشتزارانی
که بذرش دادی و آبش
چه هرگز
نگذری از جوی بی تابش
چه تنها در خیالم
کهکشان هفتمی باشی
که من هرگز نمی دانم
ره و صبح و سرانجامش
من از یاد تو سرشارم
کنار پنجره 
روی همان میز قدیمی
رو به شهری دودمان برباد
برایت قهوه میریزم
بیادت شعر می خوانم
بدستت می دهم
احساس پرواز میان ابرهایم را
و آهسته به چشمت زل زده
در گوش می گویم
من از یاد تو سرشارم
برایت فال حافظ را 
بدون شرح می خوانم
برایت شعر نیما را 
میان جنگلی از درد می خوانم
به روی
شاخه های سبز غافل مانده
از رودی که راهش کج شده
سوی کویر نامرادی ها
ز یک پروانه
که در پیله ی تنهاییش
حتی جوانی را به پای مرگ می ریزد
تمام قدرت خود را میان لحظه ها
جاری نموده
برای صد و شاید بیش می گویم
من از یاد تو سرشارم
من از یادت نمی کاهم 
گرم یاد آوری یا نه*
محمود مسعودی
------------------------
*گرم یادآوری یا نه--- گرفته شده از اشعار نیما

پزدومورف

دل دیوانه ام گاهی تریس را زلف می بیند
اگرچه گوشه ی صفحه نشان قلف می بیند
تراف و موج دیتا را چو امواج خروشانی
خودش را روی رمپی در کنار گلف می بیند
گروسی استراتا را شبیه سیب گیسویش
برایت اسپات چشمش را نشان لطف می بیند
وقتی انتی کلین تیپک و سرحال و تپل باشد
تاپ انتی کلین ها را چو توپ گلف می بیند
 گهی آنلپ گهی اینلپ به روی ماسه ی ساحل
خیالی می شود گاهی برهان از خلف می بیند
به ناگه می رود شاید ببوسد روی دیتا را
رئیس از ره رسیده و خلاف عرف می بیند
 تعجب می کند اما دو چشمش سخت می مالد
نمی گوید سخن شاید مرا آمورف می بیند
دلی که با ردیف و قافیه همساز می باشد
گمانم لایه بندی هم به جبر و عنف می بیند
خلاصه در عجب هستم چه خواهد شد سرانجامش
دلی که جای رفلکتور ردیف زلف می بیند
عجب نبود اگر دیدی که از دست می رود ساده
خودش می گفت خودش اینجا پزدومورف میبیند
محمود مسعودی
این شعر در واقع یک شعر ژئوفیزیکی است و در آن از کلمات خاص تعبیر و تفسیر لرزه نگاری استفاده شده است.