خواهد گذشت

زندگی با بیش و کم خواهد گذشت
خوش نشینی یا دژم خواهد گذشت
سفره گر خالی و گرسرشار نان
بر سر و قلب و شکم خواهد گذشت
شاعری ،صنعتگری یا محتسب
اهل عشقی یا درم خواهد گذشت
گر سحرخیزی و گر خمر مدام
خرسواری یا بلم خواهد گذشت
مفلسی یا پادشاه شرق و غرب
اهل خست یا کرم خواهد گذشت
ناگهان گویند فردایی نماند
لا بگویی یا نعم خواهد گذشت
خوشدلی تنها شراب زندگیست
عمر آدم لاجرم خواهد گذشت

سیب سرخ و سبز جنگل یار ماست 
نور خورشید تو در گفتار ماست
شاعری تنها نمودی ساده است
عشق هر سو بنگری در کار ماست
28 شهریور 93 کوهسار تهران

زندگی سفری همیشگی

زندگی سفری همیشگی است
از حالی به حالی
از شهری به شهری
از خانه ای به خانه ای
از شغلی به شغلی
از حسی به حسی
همیشه ،همه جا و در همه حال
 مسافر بودن را بخاطر داشته باش
و عاشقی را فراموش نکن
که این دو رمز زیبایی و پویایی حیاتند
با اولی دم را غنیمت می دانی 
و با دومی بارورش میکنی

به بیرجند دلم

ز چشمت می روم اما به دل سوگند می ماند

دلم در کوچه و ساباط ها دربنـــد می ماند

تمام لحظه هایی را که با او همسفر بودم

میان آب هایی در دل یک بنــــد می ماند

امانم می رباید اشک های خفته در ذهنم

که عناب لبت دور از من و فرزنـد می ماند

بیاد صبح های زعفرانی شعر خواهم گفت

خوشم با حس شیرینی که درلبخند می ماند

بیاد باغرانت قله ها را فتح خواهم کرد

ولی نام تو در اندیشه ام چون قند می ماند

اگر چه ساقه و برگم هوای تازه می جوبد 

ولیکن ریشه ام در عمق این برکند می ماند

چنین گردید تقدیرم که با یاد تو خوش باشم

که یادت چون گلی بر سینه ی دلبند می ماند

مرا از مردمت مهر و ز کاجت حس سرسبزی

به سان خون درون هر رگ و آوند می ماند

ز بیرجند می روم اما دلم بیرجند می ماند

به بیرجند دلم* صد دانه صد  پیوند می ماند

"محمود مسعودی(ساده)"

اخرین روز در بیرجند


*ترکیب "بیرجند دلم "را در یکی از اشعار زیبای شاعر محترم آقای حسینی مود دیده بودم

به بیرجند دلم در شب رحیم آباد.........


دربدر قافیه ها

اشک در چشم من و شعله ز چشمان تو بود
سوز در شعر من و فتنه ز پیکـــــــــــان تو بود
هر چه کردم نشد از دیده ی پر خـــــــــون بروی
شعر در فکر من و چشمـــــه به مژگان تو بود
شبی از دست تو رازم به خـــــــــــدا می گفتم 
شور در ساز من و نطفه به دامـــــــان تو بود
بس که در آتش حرمــــــان تو می سوخت دلم
دل ز یاران من و کشتــــــه به میدان تو بود
قالب مردم چشمم به تو حیــــــــــران شده بود
صبر در کار من و خدعـــــــــه به پیمان تو بود
شمع می کشت مرا کاتش پروانـــــه ی عشق
روی در روی من و عشـــــوه به مهمان تو بود
رفت این عمر گـــــران در طلب یـــــــــــــار جوان   
دود هیزم ز من و حجلـــــه به سامان تو بود
آنکه عمری به رهـــــــــــــت دربدر قافیه هاست
سخت در کار خود و ســـــــاده به زندان تو بود

به تای تحسینت

قسم به لعل لبت، به چشم سیمینت
قسم به زلف کجت،به شرم سنگینت
تو را ز نوش لبم مست خواهم کرد
قسم به تاب و تبت، به تای تحسینت

ناز و پاز

الا دختر که ناز و پاز داری 
د تو خونه سه چار تا غاز داری
کبوتر با کبوتر باز با باز
مو نی دارم تو طبل و جاز داری

نماشم شد سحر شد گل نیومد
خروس ور بال و پر شد گل نیومد
نماز صب دعا کردم بیایی
جوونی مو به سر شد گل نیومد

نماشم رفت و امشب هم سحر شد
تموم عالم از دردم خبر شد
خیالت در بغل بویت در اغوش
نصیبم از تو خوابی بی ثمر شد
"محمود مسعودی(ساده)"

طعم بوسه

الا دختر که کاسه ماس داری
بدستت غنچه های یاس داری
ز ماس و یاس تو خیری ندیدم
بده بوسه که حق الناس داری


الا دختر که پاچینت بلنده
دهان تنگ تو دایم مخنده
بده چند بوسه از کنج لبونت
که طعم بوسه هایت طعم قنده
"محمود مسعودی(ساده)"

به خودت بد کردی

من نگویم تو به من بد کردی

جوی احساس مرا سد کردی

ولی ای دوست نگفتی که چرا

دست یاری مرا رد کردی

شهد همچون عسل باغ مرا

تلخ دیدی و مرا حد کردی 

من از این گردنه هم می گذرم

گرچه یک چند مردد کردی

سنگ صبر ارچه به خاک آلودست

یکه بودم تو مرا صد کردی

فرصتی نیست بنالم ز جهان

هر چه کردی به خودت بد کردی

"محمود مسعودی(ساده)"

شب وصال

ای شمع ها بسوزید
احساس نو بپوشید
پروانه ها بچرخید
امواج برخروشید
ای بلبلان بخوانید
گلپونه ها برویید
ای چشم ها نخوابید
ای چشمه ها بجوشید
ای عشق ها بجنبید
تا صبح گل بگویید
امشب ترانه ها را
از بر ز نو بخونید
با تار و طبل و شادی
مستانه ره بپویید
دانی که چیست امشب
با دشمنان نگویید
امشب شب وصال است
جز عطر او نبویید
شهد وصال او را
از عمق جان بنوشید
با ساغر حقیقت
تا حد جان بکوشید
سرمست و شادمانه 
تا عرش برخروشید
القصه بار دیگر
فخر عیان فروشید