یاد بیرجند

یاد بیرجند در دلم هر روز غوغا می کند
در رحیم آباد چشمت شور پیدا می کند
بین میدان ابوذر تا خیابان حکیم
با شهیدان نگاهت شعر نجوا می کند
قلب هی می کوبد و در گرگ و میش انتظار
هر طرف می جوید و هر دم خدایا می کند
کوچه های ساده ی دانشکده وقت غروب
خیمه ی عاشق کشی در شهر برپا می کند
شوکت آباد وجود من هنوزم خاکی است
گرد و خاک پای یاران را تقاضا می کند
در خیالم لحظه ای زیبا توقف کرده است
عاشقی در زیر  باران را تماشا می کند
من هنوز آن کاج سبزم پا به پایت مانده ام
سوزنی برگم که دنیا را مصفا می کند
برگ گل در دفتری کز مهربانی داشتم
با نگاه قرمزش اندیشه یغما می کند
چتر باران دیده ام بوی تو را دارد ولی
عقل گاهی بر سر بوی تو دعوا می کند
در میان گرمی خرداد و تیر امتحان
گرمی حس تو را دارد به دل جا می کند
یادم آید در میان سرخی باغ انار
بهتر است اصلا نگویم، یار حاشا می کند
بعد تو من ماندم و یک کوله ی پرخاطره
یاد بیرجند در دلم هر روز غوغا می کند
محمود مسعودی

روستای من ،دهات من ،ده ام

بوی ریحان بوی پونه بوی یاس

بوی کوچه بوی خونه بوی ماس

بوی سبزی های باغ پشت جو

بوی آب مانده در عمق سبو

بوی کاگِل های باران خورده را

بوی سنگ فرش لجن آلوده را

بوی دیگ شلغم بابا کَلُو

بوی پُختیک های کَندوک جلو

بوی آب مانده در استخر ده

بوی خاک تازه در هنگام مه 

بوی چشمه،بوی بید و بوی نی

بوی کاریز،بوی دلو و بوی هی

بوی گوسفندان صحراهای خشک

بوی بره،بوی توبره ،بوی مشک

بوی هیزم ،بوی کنده ،بوی ره

بوی دود و بوی عود ،بوی زه

بوی هفت سنگ و لَپر بازی و زو

تُشله بازی،گُله بازی ،های و هو

بوی افطاری و احساس اذان

بوی ماهی های بی نام و نشان

بوی خورشیدی به وقت صبحدم

که کند زنده زمین و خاک و دم

بوی سقف چوبی خانه ی اتاق

بوی کشک سوخته روی اجاق

بوی طفلی در میان کوچه ها

می دود بر سنگ و خاک و بوته ها

بوی بازی های فصل کودکی

دسته جمعی،یارگیری ،تک تکی

بوی دعواهای دائم ناتمام

بوی یاری،بوی احساسی مدام

بوی توت نوبر اردیبهشت

بوی گل هایی رسیده از بهشت

بوی صبح زود هنگام گله

بانگ می آید ، گوسفندان یله

بوی آبگوشت محرم می دهی

بوی انسان های همدم می دهی

بوی احساسات پاک یک دهات

بوی ناب آدمی خوشنام و ذات

بوی خاک مَلّی خوش رنگ و بو

بوی کرکوهای بند پشت کو

بوی باران بوی باران بوی باران می دهی

بوی گل های بهاران می دهی

من دهاتی یی دهاتی زاده ام

ساده ی دل بر حقیقت داده ام

روز و شب با خاطرات زنده ام

عشق تو دارم ز تو پاینده ام

روستای من ،دهات من ،ده ام

من به یادت تا قیامت ساده ام

محمود مسعودی

گوش من از طعنه ی مردم پر است

هرچه ذهنم از مه و انجم پر است

گوش من از طعنه ی مردم پر است

من به عشق و فکر خود شادم ولی

کوچه از افکار دست چندم پر است

محمود مسعودی

چه زیبا می شد این دنیا

چه می شد  فرض می کردیم :

خیابان خانه ی ما است  و

دریا حوض و جنگل باغ زیبایی.

زباله  را میان خانه هامان ننگ،

میان حوض مان بد رنگ،

میان باغ مان ناجور و بد آهنگ می دیدیم.

چه می شد بوته را  گلدان،

نهال و غنچه را فرزند،

نوازش گر نمی کردیم، سر و دست و امیدش را نمی بستیم.

چه می شد کوه ها را پلکان عشق،

تمام دره ها را عاشقانی راهی دریا،

درختان را دعاگویان عاشق پیشه ای تا سرزمین نور می دیدیم.

چه می شد دشت و صحرا را حیاط منزل و ویلای تابستان،

اگر جارو نمی کردیم ،خراش صورتش افزون ،دلش را خون نمی کردیم.

چه می شد جای این چند متر تمام سرزمین ها خانه ی ما بود.

چه زیبا می شد این دنیا:

اگر هر کس درون خود پلیس مهربانی عاشق و محو طبیعت داشت.

محمود مسعودی

(روز طبیعت به فکر طبیعت باشیم)

بجوش ای شعر

دلم میخواد 
دوباره مثل اونروزا
تو باشی و من و یک حس صبحگاهی
تو  باشی و من و حالی که  می خواهی
همان حالی که می دانم و همان حالی که می دانی
ولی افسوس
 منو اینجا عقیم کردن
دلم زیر گلیم کردن
سکوتم معنی سرد غروب قطب را دارد
نمی دانم کجا و کی
دوباره فرصت یک عشق خواهم یافت
خدا را داد من بستان
دلم در شعر و خود در دود می گردم
زبانم لال، من اینجا عاقبت نابود می گردم
چقدر دنیا بدون تو غم انگیزه
ببار ای عشق
بجوش ای شعر
"محمود مسعودی"