روزمرَگی ملی

روزمرَگی ملی
زلزله ما را می کشد معدن ما را حبس می کند.کشتی ما را غرق می کند.پلاسکو ما را به آتش می کشد.خشکسالی نفس ما را می برد.ریزگرد ما را خفه می کند،.و...و هیچ اتفاقی نمی افتد.
سدهای مان بلای جان مان ،خودروسازی مان عامل کشتارمان ،دانشگاه های مان عامل بیسوادی؟! و بیکاری مان!
و....و هیچ چیز تغییر نمی کند.
سوءاستفاده از موقعیت عادی می شود ،فساد ریشه می گستراند،اختلاس می آید، به بوق کرنا می رود و می رود. و هر روز منتظر کشفی نو هستیم.
بدترین وسایل نقلیه ی روز دنیا را استفاده می کنیم ،عمرمان را در فضاهای مجازی به فنا می دهیم،تولید گران مان را سرخورده می کنیم.
همه کشورها به منافع خود می اندیشند ما به دیگران
همه ی کشورها به آینده می اندیشند ما در دیروز در جا می زنیم و به زور گاهی به حال می آییم.
جناح های قدرت مان هیچ حد و مرز اخلاقی،دینی ،ملی برای تخریب هم ندارند.
 مردم و دولت بهم اعتماد ندارند. مردم و رسانه به همه اعتماد ندارند.
دل مان را به چه خوش کرده ایم به تاریخ مان،به تمدن مان، به نفت مان،به خاک مان،به مغزهای مان، که همه را بر باد می دهیم.
چقدر دلم برای خودم،ملتم و کشورم می سوزد که چه می توانیم باشیم و چه هستیم.
مدت هاست فکر می کنم دولت های مان به شدت دچار روزمرگی شده اند. فکر گذراندن این چهارسال هستند و برنامه ی دراز مدت و ریشه داری برای مبارزه با فساد،رعایت قوانین ایمنی،محیط زیست،عمران و تجارت و ...‌خلاصه فردای کشور وجود ندارد.
در یک کلام دچار روزمرگی ملی هستیم از خود خودمان تا ادارات مان تا شرکت مان تا وزارت مان تا دولت مان.
به کجا چنین پریشان؟!؟
محمود مسعودی

معنای رای متفاوت خراسان جنوبی در انتخابات ریاست جمهوری ۹۶

معنای رای متفاوت خراسان جنوبی در انتخابات 96
با نگاهی به آرای انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ مشاهده می شود تنها در چند استان  رای اکثریت به آقای روحانی نبود . در بین این چند استان از استان قم که بگذریم خراسان جنوبی بالاترین درصد رای را به آقای رئیسی داد و در واقع ایشان را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کرد..
در شهر بیرجند سال هاست که مردم به  نیروهای اصولگرا رای می دهند و چندان کاری به شرایط کشوری ندارند،البته جز دوره ی آقای خاتمی و دوره ی ششم مجلس که جو اصلاح طلبی و کاریزمای خاتمی همه را مدهوش کرده بود..
جدای از مردم مذهبی خراسان جنوبی و اینکه آقای رئیسی نماینده خبرگان آنها بود دلیل مهم تری در این رای مردم وجود دارد که نباید در لابلای توجیهات و تلاطم های زمانه از نظر دور بماند..
موضوع اصلی را باید در جای دیگری باید جست.
مردم این استان بیش از هرجایی چشم و نگاهشان مستقیم به آسمان و بارش سالانه است و آسمان سال هاست خسیس شده است و همان حداقل هایش را هم از مردم دریغ می دارد.خشکسالی های متوالی نفس  حاشیه نشینان لوت را بریده است، قنات های زیادی خشکیده اند یا آبدهی آنها به حداقل رسیده است، آبدهی چاه های عمیق با افزایش عمق آب زیرزمینی کم شده است و در نتیجه محصول کاهش یافته است، صنعت توسعه ی آنچنانی ندارد بعضی کارخانجات به مشکل خورده اند و تعدادی افرادی بیکار شده اند.حتی زعفران و عناب و زرشک که محصول استراتژیک این دیار است و نیاز به آب کمتری دارد تولیدشان کم شده است.روستاییان هر سال درآمدشان کمتر می گردد هر روز تعداد افراد نیازمند به یارانه و کمک های کمیته امداد و بهزیستی بیشتر می شوند خلاصه اینکه هر روز بنیه اقتصادی مردم ضعیف تر می شود در چنین شرایطی مردم کمتر به فکر وعده هایی از نوع وعده های اصلاح طلبان هستند تا وعده های اصول گرایان.
 خلاصه تر اینکه
غم نان اگر در دلت رخنه کرد به آزادی خود تبر می زنی.
اگرچه مردم ایران کار بزرگی کردند و به سه برابر شدن یارانه نه گفتند ولی این نیز خود به شرایط متوسط  زندگی در مناطق مختلف وابسته است.
آقای رئیس جمهور منتخب معنای رای متفاوت خراسان جنوبی یعنی نیاز به توجه بیشتر،نیاز به تفکر،نیاز به اندیشه های نو برای این دیار نه حرف های تکراری و همیشگی..
آقای روحانی عزیز اگر من جای شما بودم در اولین روز کاری دولت جدید به این استان سفر می کردم  همانگونه که آقای احمد ی نژاد برای تشکر از رای اولش این کار را کرد ..البته شما باید برای علت یابی رای آخرتان تشریف بیاورید و بپرسید چرا در حاشیه لوت همچون جزیره ای جداافتاده به شما رای ندادیم. باید بپرسید چرا افکار و عقایدتان به اندازه ی جاهای دیگر نفوذ نکرد.آقای رئیس جمهور کارگروهی راه اندازید  تا رای این دیار را تفسیر کند شما رییس جمهور صد درصد مردم هستید. دیوارهای مرئی و نامرئی را که نگذاشت صدایتان به اعماق دیار قهستان نفوذ کند شناسایی کنید.
آقای رئیس جمهور روحانی قهستان را دریابید.
محمود مسعودی

دلتنگی واقعی

دلتنگی واقعی آدمیزاد از روزی شروع میشه،که می فهمه جدی جدی عمر کوتاهه،آنچه یک عمر شنیده فقط تعارف نیست،چقدر کار ناکرده و راه نرفته داره،چقدراطرافش ناشناخته هست.

چی می تونست باشه و چی هست،چه کارها می تونست بکنه و چه کارها کرده.

اونوقت خواب و خوراک و آرامش ازش گرفته می شه

از یه طرف می خواد عقب مونده ها رو جبران کنه،دنیا رو کشف کنه ،از خیلی چیزا سر در بیاره،خیلی چیزا رو تجربه کنه.

از طرفی:

 بعضی چیزا وقتشون گذشته،برا بعضی چیزها وقت نداره،برای بعضی توان ،و برای بعضی شرایط،اونوقت از همیشه دلتنگ تر میشه 

دلتنگی دست از سرش بر نمی داره، رفتنی نیست،چنبره می زنه رو تموم عقل و فکر و احساسش

تازه می فهمه تموم دلتنگیای یک عمرش،در حد گرم کردن همه نبوده

بگذریم که:

بعضی ها هم هرگز این نوع دلتنگی رو تجربه نمی کنند خوش به حالشون

"محمود مسعودی"

خیلی وقت کم می آورم

از روزی که گرفتار تهران شده ام احساس می کنم روزها بیش از پیش کوتاه شده اند وقت سرخاراندن ندارم

بیشتر از هر چیزی ناراحتم که وقت ندارم به خودم و دلم برسم.

وقت ندارم افکار درون را بر کاغذ برون بسپارم.

هر چه کمتر بنویسم در دلم بیشتر تلنبار می شود

اینروزها حسابی ذهنم درگیر است

بیش از پیش احساس می کنم عمر آدمی چقدر کوتاه است .

چه حرف ها که ناگفته می ماند ویا نصفه و نیمه رها می گردد.

اینروزها وقت کم می آورم خیلی وقت کم می آورم

فلسفه ی نامگذاری ریزگردها

چندین سال است که داستان ریزگردها جدی شده است ولی هر بار که ریزگردها راه می افتند می آیند، سریع بزرگان هیئتی رو برای مشاهده ریزگردها به جنوب و غرب می فرستند تا بدانند دروغی و توطئه ای در کار نیست و از طرفی به چشم خود ملاحظه فرمایند و اگه زورشون رسید جلوشون رو بگیرند، ولی ریزگردها همونطور که از اسمشون پیداست ریزند و اهل گردش بنابراین از زیر دست و بال هیئت محترم در میرن و به گردش خودشون ادامه می دهند و هیشکی رو هم ادم که سهله هیچی حساب نمی کنن. بنابراین هیئت محترم دوباره بر می گردن تهران و گزارش طویل و شاید هم عریضشون رو به بایگانی اسناد می دهند و خداحافظ تا سفر بعدی ، شاید هم الان دیگه گزارش رو هم کپی و پیست می کنند و زحمت نوشتن هم به خود نمی دهند.

یادمه یکی دو دفعه هیئت حتی تا عراق هم رفت که جلوشونو بگیرند ولی نشد که نشد.حداقل اگه برا مردم فایده ای و برا ریزگردا ضرری نداشته هیئت محترم زیارتی می کنند،

خب آقای رئیس، آقای وکیل بجای دعوا با هم و گردن این و اون انداختن یه فکری جدی تر بکنید . حتی بچه دو ساله هم حالا فهمیده از دست این هیئتا کاری بر نمیاد.

اوایل که نام ریزگردها انتخاب شده بود متحیر بودم که بزرگان علم و ادب چگونه بدین نام خوشکل و زیبا رسیدند. با گذشت زمان  بر همگان مبرهن گردیده است که چه نام با مسمایی انتخاب کرده اند.

ریز گرد دو بخش دارد 

بخش اول ریز 

اول اینکه ادم به یاد "فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه"  می افتد. تمام مردم با پوست و در چند سال آینده با گوشت و استخوانشون این تند و تیز بودن را درک کرده و خواهند کرد. بگذریم که اینا حتی از فلفل هم ریز ترند و حتما تیز تر

دوم اینکه ادم بیاد "ریزه میزه "می افتد و اینکه اینا از بس ریزه میزه هستند از دست مسئولین در میرن . خداوکیلی اونا هم تقصیری ندارند خوب ریزه میزه اند.

سوم اینکه آدم بیاد ترانه "خانم ریز میزه راه میره قر می ریزه "می افتد/ از آنجا که به هر صورت این ریزگردا از کشورهای عربی می آیند و آنجا هم هر کلمه اگه جنسیت واقعی نداشته باشه مجازی دارد با احتمال زیاد ریزگرد هم کلمه ای مونث مجازی است که اینقدر در حال قرریزی برای ملت و مملکت هست و عده ای هم احتمالا مجذوب این قر و مرا شدن و حواسشون پرت شده است و شاید هم گوش شیطون کر خوششان آمده است.

یه چیز دیگه هست که با انتخاب نام ریز گرد از ابهت آنها کاسته می شود و نه تنها حساسیت مردم کم می گردد بلکه حس ترحم هم برانگیخته می شود.

بخش دو آن گرد است

اول اینکه نمی دانم گِرد هست یا گَرد و یا هر دو ولی ولی هر چه باشد با مسما انتخاب شده است و تلاش می کنم تشریح کنیم

در صورتی که گِرد باشد می خواهد بگوید این ها علاوه بر ریز بودن گرد هم هستند  تقصیر کسی نیست اگه به دام نمی افتند ریزند و گرد، قل می خورند و می روند خوب انصافا اگه می تونید شما به دامشون بندازید.

به نظر می رسد گَرد هم انتخاب معقول منطقی و حساب شده ای است و ازنام اون ماده ی مخدره ای گرفته شده است چون از طرفی در کوتاه مدت باعث تحرک و در درازمدتباعث تخریب قلب و ریه و ... بقیه می گردند.

حالت سوم گرد گرفته شده از گردان و چرخان است که در هوا می چرخد و می گردد تا بر بخت و اقبالا چه کسی یار باشد تا بر دوش وی بنشیند

حالت چهارم برگرفته از گردش است در این صورت هم بسیار با مسما است چون می خواهند بگویند هدف این ریزگردها گردشگری است و خدای نکرده قصد بدی ندارند اومدند گردشی بکنند و بشینند حالا شده تو قلب و ریه یا شکم و کلیه یا روی زولبیا و بامیه و اگر جای گیر نیامد در خیابان یا بادیه 

غرض اینکه به این ریزهای اهل گردش نباید کاری گرفت اگه دلتون برا ریزه میزه بودنشون نمی سوزه حداقل به فکر توریسم باشید. 

و غرض تر اینکه کسی بیش از برگزاری جلسه و حداکثر اعزام هیات به آنها کاری نداشته باشد . 

همه ی اسامی با مسما هستند

ریزگِرد:شیئی ریز و گرد که به هیچ صراطی مستقیم نیست و از زیر دست و بال مسئولین در می رود

ریزگَرد: شیئی ریز و پودری که شبیه گرد (ماده ی مخدره)است و امروز آن بلا و فردای آن بلایی بزرگتر است

ریزگَرد:شیئی ریز و گردنده(گردان و چرخان) که در هوا دور خودش می گردد و می چرخد و قر می دهد

ریزگَرد:شیئی ریز و اهل گردش که از زمین برای گردشی چند روز به هوا برخاسته است تا در محل مناسبی بنشیند


و این بود فلسفه نامگذاری نام ریزگردها


 مثلا طنز نوشتم انتخاب با خودتون خواستید جدی بگیرید خواستید هم مثل همیشه اصلا نگیرید

آدم را چه می شود؟

روزگاری در کتاب ها می خواندم فلان پادشاه فلان تعداد آدم را کشت، جوی خون راه انداخت، از جمجمه ی ادم ها مناره ساخت و .......

واقعیتش باور کردنش سخت بود می گفتم خوب جنگ بود حالا سر هر چی بود آدمها کشته می شوند . ولی باور کردن مناره ساختن با جمجمه ادم ها و بیرون اوردن حدقه چشم مردمان شهر هیچوقت در ذهنم بعنوان یک فعل جاری شده نقش نبست. 


ولی امروز جدای از دلایل و عقاید و دسیسه هایی که پست سر یک گروه قرار دارد چه راحت سر آدم ها را در میان جمع می برند ، می پزند و شاید می خورند و بقیه عکس می گیرند.

چه راحت شلیک به آدم ها بازی می شود سر ادم ها اسباب بازی و جسم آدم ها له و لورده ادوات جنگی.

چه راحت صدها نفر را در یک گودال جمع می کنند و با شلیک گلوله های پی در پی برای همیشه حدف شان می کنند.

جه راحت تاریخ هزاران ساله شهری را که تا دیروز نماد شهر بود و هزاران نفر به دیدار آن می رفتند تا تاریخ را در آن جستجو کنند تنها با چند کیلو ماده ی منفجره هیج می شود. یک بنا 100 طبقه را با خرج کردن پول بالاخره می توان از نو ساخت ولی یک بنای تاریخی با هیج عددی قابل بازگشت نیست.

چه می شود که انسان ها اینقدر متفاوت می شوند.

چگونه در این حد  عقل و احساس رو می کشند

چه می گذرد در ذهنشان ،که وجدانشان را کامل از کار می اندازد

چرا کودک و بزرگ ، پیر و جوان ، زن و مرد در ذهنشان تفاوتی ندارد.

فرزندان آدم را چه می شود؟

ضجه های یک کودک ،یک زن ، یک انسان که می تواند دل کوه را آب کند برایشان صدایی عادی در مسیری هر روز می شود که با نفیر تنها یک گلوله خاموشش می کنند و ادامه ی راه.

ادم را چه می شود؟

شنیدم بسیاری از حیوانات به اندازه ی نیازشان حیوان می کشند ولی آدم ها نه تنها سربازان میدان جنگ را که به هر صورت توجیه پذیر است کودکان  و پیران ناتوان مردم عادی یک شهر را می کشند.

چه می شود که نه تنها تمام اتفاقات بالا می افتد که این صحنه ها به راحتی عکس برداری و فیلم برداری می شوند و بعنوان افتخار و مدرک پیروزی و برای ترساندن دیگران در فضایی جهانی پخش می شوند و نه یکبار و ده بار و هزار بار که ملیون ها بار دیده می شوند.

آدمیزاده را چه می شود که از آدمیت تهی می گردد . چه می شود که بعد انسانی از بشر جدا می کردد و بعد حیوانی آن هم از نوعی که عقل و هوش دارد می ماند و می تازد.

جه چیزی انسان را اینقدر از درون تهی و در برون قوی می کند.

چه چیزی اینقدر مغز را منجمد می کند که تفکر که وظیفه ی ذاتی آن است می میرد.

چه چیزی باعث می شود انسان دارای قدرت و عقل و نفس از حیوان دارای قدرت و نفس پایین تر شود و به یک ماشین دارای قدرت تبدیل شود.

آنچه این روز ها می بینم باعث شده تمام خشونت های تاریخ را باور کنم.

از دیگر فجایع تاریخ نمی دانم ولی این بار همه ی آنچه گفتیم برای خدا ، رسیدن و قرب او و بهشت اوست.

خدای من تو دیگه کی هستی؟نمی دانم باهاشون همدستی یا از دستت در رفته موضوع یا در پرده رازهاییست که نه تو دانی و نه من یا ،یا، یا  .......

خدایا مرا ببخش من به اندازه ی عقلی که به من داده ای می فهمم.نه بیشتر و به اندازه ی احساسی که به من داده ای زجر می کشم نه کمتر


سومین سالگرد وبنویسی

امروز 30 تیر ماه سومین سالگرد وب نویسی و این هفتصد و هفتاد و هفتمین (777)زاده ی وب نویسی هست.

جدای از کیفیت مطالب هرگز فکر نمی کردم دلتنگی ها ،دلناگرانی ها من باعث این تعداد دلنویسی در وبنویسی گردد .

لازم به ذکر است حدود 99 درصد مطالب وبلاگ تولیدی و نطرات ، عقاید و دلنگاری های شخصی من است.

احساس شخصی من این است که دلنوشته ها  از ابتدا تا کنون روند تکاملی را طی کرده است .

بعضی مواقع تصمیم می گرفتم مطالب اولیه و قدیمی را پاک کنم ولی بعنوان بخشی از یک روند آنها را حفظ کردم.

از همه ی دوستانی که به وبنویسی سرزدند چه آنانکه ردی به یادگار گذاشتند و چه آنان که با نگهی و بی نظری از ما گذشتند سپاسگزارم.

اینترنت افیونی مدرن

اینترنت افیونی مدرن

ماده ی مخدر یا همان افیون چه می کند: آری معتاد می کند

معتاد کیست : کسی که از لحاظ جسم و روحی به ماده ای یا چیزی وابسته می شود بطوری که تمام زندگیش را تحت تاثیر قرار می دهد ، گاهی آدمی آنقدر غرق می شود که انگل جامعه و عذاب خود می گردد.

افیون ظاهری دارد و بواطنی

ظاهری آن همان حال و روز معتاد است و مشکلات روحی و چسمیش

ولی باطن ها و به عبارتی لایه هایی دارد که هر کس به فراخور اطلاعات و تفکرش در می یابد.

اولین قدم فراتر از ظاهر ،مصائب شخص و جامعه است که گریبان خودش ، خانواد و فامیل را می گیرد، لایه ی دوم هدر رفتن انرژی یک نیروی جامعه در کوتاه مدت و دراز مدت است و هزینه های مادی و معنوی که شخص و جامعه متحمل می شود جه برای اصل اعتیاد و چه درمان آن و عواقبی که برای یک ملت و یک جامعه دارد .... و در اخر اینکه بدانیم در دامی بزرگ هستیم که قدرت های سیاسی و اقتصادی دنیای امروز در طول سال ها برایمان چیده اند، اغلب ما ظاهر و یا حداکثر جند لایه را می بینیم خیلی کم به عمق قضیه و در مقیاس جهانی فکر می کنیم

حالا چند نکته را برای ورود به بحث افیون اصلی داشته باشیم

افیون نشئه ای دارد که نه تنها مصرف کننده احساس بدی ندارد که از آن لذت می برد

اصل افیون ها برای درمان هستند و نیاز جامعه و مردم و وقتی به بیراه می افتند و فرهنگ استفاده از آنها را نداریم بلای جان خود و جامعه می شوند.

می خواهم بگویم اینترنت افیون است ،افیونی است قوی تر و مخدر تر از هر ماده ی مخدری که زمین به خود دیده است.

چرا؟

 اینترنت  اگر درست استفاده شود بسیار مفید است ،درمان درد است و راهگشا ولی وقتی از حدش می گذرد افیون می شود.

1- جامعه ی هدف اینترنت از هر افیونی وسیع تراست

2- سرعت گسترش اینترنت از هر افیونی بیشتر است و مردم و دولت ها به این سرعت افتخار می کنند.

3- دولت ها برای جلوگیری از گسترش افیون ها تلاش و هزینه می کنند ولی درمورد اینترنت برای توسعه اش هزینه می کنند.

4- گسترش افیون در بین مردم جزو نکات منفی آن جامعه است و گسترش اینترنت جزو نکات مثبت جامعه

5- سن شروع اینترنت از روز تولد است و سن گسترش دیگر افیون ها خیلی بالاتر .

6 دیگر افیون ها حداقل به ظاهر ممنوع هستند و کسی تشویق نمی کند ولی همه اینترنت را تبلیغ می کنند برایش کلاس می گذارند و هر کس مصرف کننده ی بهتری باشد قویتر است.

اینترنت افیونی مدرن و به روز

حالا بیایید لایه های بعدی را ببینیم

کودکانمان بدون تحرک پای اینترنت می نشینند.

بزرگانمان بدون تفکر در اینترنت می چرخند.

بدون کمترین تلاشی همه جا در اختیار ما است و به بهترین اطلاعات دسترسی داریم

از سه بند بالا می توان فهمید تحرک ،تفکر و تلاش را از مردم می گیریم.

از طرفی لذت این افیون باعث می شود آنجنان غرق شوی که گذر زمان را ندانی و تازه دلخوش و سرمست باشی.

با این کودکان و بزرگان فردایمان چه خواهد شد.

و اما لایه ای عمیق تر و وسیعتر

وقتی هر کاری را بدون فرهنگ آن یاد بگیرید بلای جان خواهد شد و شما را از کارهای بزرگتر باز خواهد داشت. اینترنتی که افیون شود جامعه را از تفکر باز خواهد داشت و انرژی جوامع را صرف هیچ خواهد کرد و ما همیشه معتاد خواهیم ماند و دیگران هر روز افیونی جدید برایمان رو خواهند کرد . ما سرمایه هایمان را بدان ها خواهیم داد و آنها هر روز فربه تر و ما هر روز معتاد تر خواهیم شد.

ما غرق در دنیای اطلاعات خواهیم شد از این غرق شدن لذت خواهیم برد و آنها غرق در غرق کردن ما و از غرق کردن ما منفعت خواهند برد.

ما هر روز معتاد تر و آنها هر روز فربه تر خواهند شد

افیون اینترنت هر روز نوع جدیدی را رو می کند مبادا که دلزده شویم.

افیونی قویتر و خطرناک تر از اینترنت در دنیای امروز نمی شناسم.

یکبار دیگر اسیر سرپنجه های باز های جهانی هستیم در حالی که در دنیای افیون زده ی اینترنت غرقیم

افیون اینترنت توهم توطءه نیست سیاست سرگرم کردن ملت ها برای چپاول درازمدت است.


یارانه: ثبت نام یا انصراف مسئله این است .

می گویم یارانه ثبت نام یا انصراف ؟

می گوید چرا انصراف؟

می گویم خجالت بکش چرا ثبت نام؟

می گوید : بگو ببینم آقای کلان نگر چرا نباید ثبت نام کنم مگه من....

می گویم به هزار دلیل که رسانه های جمعی و غیر جمعی گفتند و می گویند و خواهند گفت.

می گوید من اگر هزار و یک دلیل بیارم برا ثبت نام چی:

هر کی مال و منال و درآمدی داره از یه راهی در آورده یا تو بازار زحمت کشیده یا درس خونده زحمت کشیده یا از آسمون باریده رو سرش به دولت چی .دولت به هر کی زیادی می ده خوب نده. من یارانه می گیرم خودم هم می دونم کجا خرج کنم.

دیدم این بحث فایده ای ندارد باید تا آخر اولین ماه بهار موند تا دید ماه ها و سال های بعد چه بهاری داره:

ولی به فکر فرو رفتم چرا هیچکس راضی نیست از یارانه انصراف بده. یا حداقل از ته دل انصراف بده( یا می ترسه یا جوگیر می شه یا ....).

به ذهنم رسید این آقایان وزیر و وکیل و شاید بزرگتری که این روزا چپ در راست در حرکاتی سمبولیک انصراف می دهند در دوره قبل چه درآمدی داشتند که به همین دلایلی که الان از زیر دست اونا به رسانه ها می رسه انصراف ندادند و یا چکار می کردند که از این دلایل مغفول مانده بودند.

با خودم فکر کردم به نظر می رسه یه علت سختی انصراف نبود اعتماد کافی بین دولت و مردم در مصرف این مبالغ است . اینکه گاهی صداش از حاتم بخشی ها و رانت خواری ها و اسامی مشابه در میاد هست و گرنه هر کسی  حاضره برای آینده ی خودش و مملکتش جون بده پول که چیه.

به مغزم خطور کرد کاش دولت ما هم اطلاعات جامعی مثل بسیاری از نقاط دنیا می داشت تا:

تا آقای دکتر احمدی نژاد خوشه هاش دونه می داشتندتا مجبور نشه دم همه رو ببینه و حالا برا کلی افراد که به پول یارانه عادت کرده اند جداشدن اینچنین سخت باشه

تا آقای روحانی مجبور به سیاست چماق و هویچ باشه و از انواع روش های مبتنی بر علوم روانشناسی ، مدیریتی ،سیاسی ،ژورنالیستی ، افتصاد خرد و کلان و .... استفاده کنه تا افراد از یارانه شون که حالا حق مسلمشون شده بگذرند. حتی تهدیدی سه برابری بکنه که جز تهدید چیزی نیست.

تا آقای .....(رئیس جمهوری بعدی) نمی گفت تو رو خدا انصراف بدید و گرنه ..

ولی از این حرفا گذشته من معتقدم اینجا از اون جاهایی هست که باید جو گیر شد حتی اگه بعدا و در کوتاه مدت به چندین نقطه ی مختلف هم فشار بیاد نفع جوگیر شدن و انصراف در دراز مدت بیشتره

پس ایهاالناس اگه امروز جوگیر نشید کی می خواد بشید

آیها الوالدین برا بچه ها تون می خواهید چی تعریف کنید.

ایهاالرعیات اهل اعتماد باشید به آقای روحانی که هم درس دین خونده و هم درس حقوق ،تو کارگاه سیاست بوده و هم دوست و رفیقای اقتصاد دان داره اعتماد کنید.(اگه بعدا راضی بودید که چه بهتر اگر نبودید اینم روش)

ای شما که سر دوراهی گیر کرده اید راهی رو برید که بتونید در ظاهر فردا قیافه شو بگیرید .من با باطن آدما که کار ندارم اگر صد جا هم سوختید سوختید می تونید یه کارایی بکنید.

آقا 45 هزار تومن که 45 ملیون تومن نمیشه. با یک کم انعطاف یه کم غرغر یه کم تحمل حل میشه میره.دولت هم قول داده افزایش ها با شیب مناسبی اعمال بشه که مردم سختی ها شو احساس نکنند و به تدریج عادت کنند.

از ما گفتن انتخاب با شماست:

آخرشم این ترانه یادم اومد:

سر دو راهی می شینم،

بازم یه ترانه ی دیگه یادم میاد

نمیشه از تو گذشت به سادگی :

مین های لوت مار ضحاک شده اند بجنبید،

یکماه پیش که دوستان امیر طالبی گل نام تنگه ی رتیل را تنگه ی امیر نهادند و روز پرکشیدنش را روز لوت، خواستم بنویسم امیدوارم آخرین تنگه باشد که نامش را عوض می کنیم ولی ترسیدم بنویسم که تصورش هم سخت بود ولی خیلی زود لوت حرفش را زد که خواهان تحرک و تفکر است ،خواهان تغییر و تحول است ، در چند ماه گذشته برای زنده نگهداشتن آن عزیز دوستانش در بیرجند و تهران و تنگه امیر خیلی کارها کردند ولی مین ها سرجایشان ماندند و کسی برای مین ها هیچ کار نکرد،این بود که آنها خود دوباره دست به کار شدند تا شاید کسی بفهمد که شوخی ندارند. من نه امیر طالبی را می شناختم و نه حمیدهاشمی را ،ولی مردی لوت و نامردی مین و عشق لوت و کینه ی مین و عاشقان لوت و راهیان کویر را می شناسم. آقای وزیر و رئیس و آقای وکیل و وصی و آقای فرمانده و فرماندار،لوت این روزها آرزوی جوانان به تنگ آمده از دود شده است به دادشان برسید . لوت تشنه است نه تشنه ی خون، تشنه ی احساس مسئولیت ،لوت را باید کاشت نه مین که محبت، چرا کسی به داد لوت نمی رسد چرا کسی به داد خون نمی رسد، آیا باید سرمایه ها مان را در ریگزارهای دوبی بریزیم و افسوس بخوریم. دیگران در کویر تفکر می کارند و پول درو می کنند و ما مین می کاریم و خون ، آقایان آنچه سال ها در کویر کاشته بودیم اکنون تناور شده و چون مار ضحاک فقط با خون آرام می گیرد تو را خدا بجنبید ،جوانان و دوستداران را دریابید ، نگذارید دامان لوت بیش از این آلوده گردد .

می ترسم دوباره این ولوله از چامعه کویر نوردان و حداکثر محیط زیستی ها فراتر نرود و بجای مین ، صورت مسئله پاک گردد بجای مین گذارنده دنبال مجوز دهنده باشند. تو را خدا مسئله فراتر از مجوز و مقصر و این چیزهاست .

می دانم هیچ اتفاقی نمی افتد فقط برای آرامش خودم نوشتم چون هنوز هم دلم برای کویر می سوزد که انگ می خورد و هیچکس به دادش نمی رسد.
دیروز امیر طالبی و امروز حمید هاشمی و دوستانش، فردا؟
 "محمود مسعودی(ساده)"

تفکرات پوپولیستی بلای جان جامعه

اصطلاحاتی است که ادم وقتی معنی آنها را می فهمد می بیند چقدر گویا هستند

یکی از این ها اصطلاح پوپولیستی یا عوام گرایی هست که در دیکشنری به معنای(روشی سیاسی است در طرفداری کردن یا طرفداری نشان دادن از حقوق و علایق مردم عامه در برابر گروه نخبه). در کشورهایی مانند ما این جور داستان ها با خون و پوست شان عجین شده است. چه از رئیس جمهور قبلی ما که هشت سال با همین کارها از مردم رای گرفت و علیرغم تمام شعارهایش مردم پسندش با آن تورم لجام گسیخته و اقتصاد در به داغان حکومت را به خلفش سپرد و رفت و چه این رئیس جمهورمان که علیرغم تمام تلاش های متفاوتش سعی می کند گوشه ی چشمی به این موضوع داشته باشد و سبدی پرکند تا سبدش بی کالا نباشد.

در سوی دیگر  کسانی که خود را اسطوره های اخلاق و ورزش می دانند چنان در پیش چشم مردم تیشه به ریشه ی هم می زنند که انگار قصد کندن علف هرز هزار ساله را دارند. مرد مدعی اخلاق لباس رفتگران می پوشد تا نگاه جامعه را جلب کند و حداکثر استفاده را از گاف کرده یا نکرده ی حریف ببرد.  و آن دیگری عکسی را همچون مردان سیاست بهانه کرده و بر دیگری می تازد و او نیز با توسل به محیط مثلا ضد آمریکای کشور گرین کارت را نشانه فلان می داند و ....

هر وقت لازم می شود سرمایه داری به میان آورده می شود و عامل کلی از اشتباهت معرفی می گردد . گو اینکه یکباره از زمین روییده و اصلا هیچکس تا حالا از وی خبر نداشته است .

در بسیاری از کشورها افرادی در دنیای سیاست و اقتصاد از این راه ها نان می خورند و حکومت می کنند و ما گاهی با هورا و گاهی با هوی  بی را  تشویقشان می کنیم .

ای وای ما مردمان که جوگیر شده، بادشان کرده و بزرگشان می کنیم و ای وای این بزرگ شدگان که نه تنها  رسم بزرگی نمی دانند که دوباره بر دوشمان می نشینند و سواری می گیرند تا ایستگاه بعدی.

از آن روز می ترسم

تصور کنید:

وقتی از آدم کوه و کویر ،طبیعت را بگیرند و در میان خیابان های شهری دود آلود رهایش کنند.

وقتی از قلمدار و قافیه پرداز، نوشتن و شعر را بگیرند و در میان آپارتمانی رو به آپارتمان رهایش کنند.

وقتی از  عکاس، دوربین و عکس را بگیرند و در میان راهروهای اداره ای رهایش کنند.

وقتی از زمین شناس زمین را بگیرند و او را در سیاهچال های صفر و یک رهایش کنند

چه خواهد شد ؟

حالا تصور کنید :

از شخصی همه ی اینها را بگیرند ، به عبارتی از احساس  حس را بگیرند آس یا همان آس و پاس خواهد ماند.

چه خواهد شد؟

همچون پرنده ای بی پر از آسمان به زمین خواهد چسبید

همچون سربازی بی تفنگ در میدان جنگ رها خواهد شد

همچون عاشقی بازنده در تخیلات خویش گم خواهد شد

همچون ذره ای سرگردان در فضایی بی نهایت شناور خواهد شد

من از آن روز می ترسم.


اندر حکایت وزارت ازدواج و طلاق

بعد سال ها غور و تفکر در احوال کودکان ،جوانان و بزرگسالان مسئولین دریافتند یکی از مشکلات اساسی مملکت نبود وزارت ازدواج و طلاق است که باعث اجتناب مجردان ازازدواج و نزدیکی متاهل به طلاق گشته است.

مسلما با کار های کارشناسانه ای که صورت گرفته است  بر همگان واضح و مبرهن گشته است که این وزارت فوایدی بیش از تمام دستگاه های عزیز و لذیذی که در راه تقدیس ازدواج و تکفیر طلاق فعالیت می کنند دارد.

از جمله با استقرار این وزارتخانه کلی ابنیه بی مستاجر مانده اجاره خواهند شد ، کلی جوان بی یار مانده  سرکار خواهند رفت، کلی مشغله ایجاد خواهد شد و ....

این وزارتخانه ی نوپا زمانی که پا گرفت می تواند با اصلاح ضربتی فرهنگ ازدواج و طلاق جلوی ازدواج های خیالاتی و طلاق های از سر بی مبالاتی را بگیرد تا راه نیفتند الکی به محضر بروند و دفتر ها را بی دلیل و بی سبب سیاه کنند و خرج روی دست مملکت بگذارند.

این وزارت برای ایجاد پیوند های مقدس ،با همکاری وزارت صنعت قفل های ازدواج  را گشوده خواهد کرد تا بخت هیج جوانی بیش از این  قفل نماند.حتی می توان قفل ها را دیجیتالی نمود که از راه دور قابل کنترل باشند و به محض پیدا شدن گزینه ی مورد نظر قفل هابطور صد در صد اتوماتیک گشوده گردند.

با همکاری وزارت کار و بر اساس کار کارشناسی بیکاری را از بیخ خواهند کند تا اینقدر جوان سرکار نباشند  با افزایش وام های خوداشتغالی برای سرکار گذاشتن نفر دوم از هیچ کمکی دریغ نخواهند کرد.

با تماس های مکرر با بانک ها بر بالا بردن وام ازدواج تا چندان ملیان تامان اقدام خواهد کرد و آن را بارها و بارها در تمام بیست و چند شبکه ی سیما و صدا  هفت روز هفته  24ساعت شبانه روز اعلام خواهند کرد تا مبادا کسی از ترس بی پولی از خیر ازدواج بگذرد و حداقل نتواند گناه را به گردن وام بیندازد. برای پرداخت این وام هم کلیه مدارک را در صف خواهند گذشت تا به محض تصویب بودجه به ترتیب ثبت نام از ... در صورت عدم همکاری بانک ها ی عامل خود همچون بسیاری دیگر از دستگاه ها اقدام به راه اندازی بانک ازدواج و طلاق خواهد نمود تا حداقل تعدادی دیگری از بیکاری درآیند و تعدادی هم به نان و نوایی برسند.

با همکاری وزارت خانه های آموزش عالی در جهت ارتقای مدرک زوجین برای همسان سازی مدارک که یکی از معضلات امروزین ازدواج است از طریق ایجاد دانشگاه ((گسترش تفاهم)) اقدام خواهندکرد ، ریاست این دانشگاه بر عهده ی وزیر محترم خواهد بود که مادر زادی استاد است و پدرزادی شم مدیریت بر نسل جوان را خواهد داشت.

با همکاری وزارت ورزش و جوانان، جوانان نامستعد شناسایی خواهند شد تا با ورزش بیشتر مشکلات جسمی و روحی آنان حل گردد تا بتوانند شغل های بیشتری پیدا کنند و  نگران هزینه های کمرشکن در کمرکش زندگی نباشند.

وزارت جدید بدون اینکه گذشته را بشکافد بر موج های آینده نگری سوارخواهد شد و تا زمانی که شخصی ناعاقل پیدا شود و آنرا در وزارت بهداشت فرهنگ و صنعت  ادغام نماید . مردمان متاهل را جایزه خواهد داد  و بر سکوی اولین ها خواهد گذاشت تا مردمان مجرد بفهمند هیچ کاری بهتر از تجرذ نیست و گوششان را بدون اینکه کسی چیزی بفهمد خواهند کشید..


وزیران وکیلان و رئیسان روزگاری         

نشستند  گرد هم در جوکناری

ز هر سویی سخن آمد به میدان         

ز صنعت تا سبد تا مهر ایران

یکی گفتا که شوهر کمیاب است      

 دل    دختر برای او کباب است

یکی گفتا عروس خوب داری؟              

بگفت اری  تو شغل خوب داری ؟

یکی گفتا که در این روزگاران              

چه سخت است ازدواج گلعذاران 

وکیلی گفت دانی چیست مشکل    

 نبود یک وزارت خوب و خوشکل 

ز مجلس ولوله افتاد در شهر

که یافتند مشکل مردان این دهر

قیامی و قعودی  هست لازم

وزیری اهل دل گردد ملازم

کنون هم جملگی بر گرد کرسی

نشستند  و بهم گویند مرسی

عجب فکری نمودیم خوب و زیبا

خودمانیم ، چقدر خوبیم ماها

"محمود مسعودی(ساده)"

عذرخواهی خوب ، بی سوادی بد

این روز ها سبد کالا ورد زبان ها شده .

دوباره مردم حسابی سرشون گرمه ،

دوباره صف راه افتاده ،

دوباره بازار داغ شده،

دوباره من  نیستم تو هستی ،

عده ای سبد در دست و عده ای در حسرت ،

عده ای انگشت به دهان و عده ای نگران ،

عده ای زبان در دهان و عده ای از بن بی زبان ،

برای تفکر و قسمت خوبش تشکر  ولی برای اجرای ناقص و ضعیفش لطفا تفکر.

و دوباره...

ولی یه اتفاق خوب به اسم عذرخواهی یک رئیس جمهور هم افتاد که نباید به سادگی از کنارش گذشت


این روز ها به مدل سابق عده ای بی سواد خوانده می شوند ،

آقا از شما بعیده دیگه ،

شاید تحلیل ها مغرضانه باشد،

شاید افکار از روی اطلاعات کافی نباشد ، 

حتی شاید حرف تان درست باشد

و شاید ...

ولی به شعور و تفکر ملت باید احترام گذاشت، 

تعویض قطب های مثبت و منفی آدمی

بچه ها در آرزوی بزرگ شدنند و بزرگان در جستجوی کودکی

بی پول ها در آرزوی پولداریند و پولدارها در جستجوی سلامت

گمنامان به دنبال شهرتند و مشهوران دنبال آرامش

روستاییان در  ارزوی شهرند، شهرنشینان دنبال سکوت و سلامت روستا

انگار همه ناراضیند

از دست کی یعنی از دست خدا، از دست خود ، از دست طبیعت، از دست ... پس چی

نکند مثبت منفی اشتباه شده، شایدم مثبت منفی را اشتباه می گیریم

به نظر می رسد آدمی هم قطب های مثبت و منفیش در مقیاس های زمانی کوتاه مدت ،میان مدت و بلند مدت عوض می شود.

خوش به حال آنها که حداقل از فاصله ی بین این تعویض قطب ها حداکثر لذت را می برند،

"محمود مسعودی(ساده)"

چقدر حقوق می گیری؟

حتما دقت کردید ما ایرانی ها تا با هم آشنا می شویم از اولین سوال های مان این است که چقدر حقوق می گیری ؟

ما ادم ها از قدیم الایام عادت داریم بجای لذت بردن از داشته هایمان هی خودمان را بادیگران مقایسه کنیم

بچه که بودیم مادر ادب مان را بابچه همسایه، نمره هامان را با بچه ی عمو ، فعالیت ما را به بچه خاله  و .... مقایسه می کرد و تا فرصت گیر می آورد به سرمان می کوفت که فلانی اینچنین است و تو چنین ،

شاید از همین جا بود که ما ایرانی ها بر خلاف خیلی از ملل دنیا دائما دنبال اینیم که بگوییم فلانی پولدار است و من بی پول ، فلانی بیشتر از حقش دارد و من کمتر از حقم ، فلانی خوش شانس است و من بد شانس، فلانی ...

از تمام این مقایسات چه گیرمان می آید گاهی پله ای می شود برای جستجو و تلاش بهتر و بیشتر ولی اغلب فقط برای دق دادن خویش و شاید عذاب وجدان طرف مقابل  است . بجای لذت بردن از داشته هایمان نداشته هایمان را شب و روز یادآوری می کنیم و خودمان را عذاب می دهیم. البته گاهی که این به پیش دیگران ابراز می شود یا طرف جبهه می گیرد و جواب های نه چندان جالب می دهد که حس منفی گوینده را افزایش می دهد یا اگر هیچ نگوید خوشی و داشته هایش زهر مارش می شود.

کاش ما هم یاد می گرفتیم

حقوق و درآمد یک شخص مسائل خصوصی است و لزومی ندارد اولین سوال ما باشد چقدر حقوق می گیری؟

مقایسه ها تلاشی برای جستجوی راههای بهتر باشد نه برای مظلوم نشان دادن خودمان و زهر مار کردن دیگران


من و باران و شب و بند دره

من و باران و شب و بند دره

خاطراتی داریم که فقط :

تک درخت لب بند

چشمه ی پای به بند

وان کمینگاه قشنگ

زیر شرونه ی بند

گل زیبای سپید

شاخه ی سرخ امید

دل تنهایی بید

 و خدا می داند


وقتی در کویر باشی که نه دریایست و نه دریاچه ای، نه رودیست و نه رودخانه ای ، چشمه ها و قنات ها چشمشان به آسمان است تا جوی تشنه ای را سیراب کنند، بندی در میان دره ای  نام پر ابهت بند دره به خود می گیرد دریایت می شود که باید تمام دلتنگی ها و شادمانی هایت را با او تقسیم کنی.چه پرآب باشد چه بی آب ، چه تابستان باشد چه زمستان ، چه عاشق باشی و چه عاقل، چه زائر باشی و چه مجاور،چه میزبان باشی چه مهمان ،چه دلتنگ باشی و چه سرمست ، چه بیکار باشی و چه سرکار، چه غنی باشی چه فقیر، اری اینگونه یک  بند که کل آب هایش اندازه یک ساعت آب رودخانه ای هم نمی شود دریایت می شود ، امیدت می شود، مامنت می شود،  در حالیکه هیچ امکاناتی ندارد و چه بهتر که ندارد ، اگر چه بر هرگوشه اش زخمی زده اند ولی هیچ جایش را ترمیم نکرده اند.

خدا  بند   دره  دریایه   مایه

امید    عشقبازی های  مایه

همو  نرموک اوی   دره میرک

چو رودی در دل صحرای مایه

"محمود مسعودی(ساده)"


دلم برای کویر می سوزد

به کویر می روند تاآرامش از دست رفته را بجویند.

به کویر می روند تا با دیدن مناظر بکر دلشان تازه شود.

به کویر می روند تا از کویر نشینان انرژی بگیرند .

کسی که به کویر می رود خود می داند چه خطراتی پیش رو دارد.

کویر بادها دارد ولی علی رغم سوزشان نامهربان نیستند.

خاک دارد ولی می آید و می نشینند و زندگیشان را می کنند شاید هم به عنوان هدیه عناصر کمیاب به غذایت بیفزایند.

کویر تشنگی دارد ولی تشنه ات نمی گذارد.

کویر تنهایی دارد ،دوری دارد ،گم شدن دارد، هزار داستان کوچک و بزرگ دارد.

ولی اصالتی در خود دارد که گویی مردمان را به اصل خویش باز می گرداند و گرفتارانش را رها نمی کند.

کویر علی رغم نامی که بر آن نهاده اند گاهی گل دارد .

ولی ناگهان ... و دیگر هیچ

راستی چه کسی باور می کند کویر مین دارد

و من دلم برای کسانی می سوزد که شاید برای همیشه از زیبایی هایی که خالق در دست طبیعت نهاده  است محروم خواهند شد .

دلم برای مسئله هایی می سوزد که هرگز حل نخواهند شد چون صورت مسئله پاک خواهد شد.

دلم برای کویر می سوزد که اَنگ پر پر کردن گل را به وی خواهند داد.

دلم برای تاریخی می سوزد که خواهند نوشت که حتی کویر را هم مین کاشتند.

 دلم برای خودم می سوزد که تنگ رتیل را نخواهم دید چون هیچگاه پاک نخواهد شد.

دلم برای رفتگران محیط زیست می سوزد که حالا باید آموزش مین روبی هم ببینند.

دلم برای مینهایی می سوزد که در غربت کویر گم شده اند و خواهند شد وتنها راه یافتن شان جان زنده ای خواهد بود.

دلم می سوزد برای مجوز های که همانند گذشته صادر نخواهند شد تا آرمش مین ها بهم نخورد.

دلم برای راز های پنهان شده ی کویر می سوزد که سر به مهر خواهند ماند.

دلم برای دره هایی می سوزد که پر از رمز و راز های زمین شناسی و زیبایی شناسی است ولی در تنهایی دیواره های آنها فروخواهد ریخت و دلتنگ تر و تنها تر از همیشه به هم خواهند نگریست.

دلم برای نگهبانی می سوزد که باید مواظب مین ها باشد تا از جایشان تکان نخورند و خدای نکرده روی مین های دیگر نروند.

دلم برای قاچاقچی ها هم می سوزد که بجای یک کار آبرومند و نان حلالی که باید بر سر سفره بگذارند مجبورند با مین ها بجنگند و نان مین آلود به خورد زن و فرزندشان بدهند. 

دلم برای خودم می سوزد که مجبورم حرف هایم را فروبخورم که به کسی برنخورد و گرنه دلم خیلی بیشتر می سوزد.

به گفته ی استاد حقگو تو رو خدا (( در کویر مین نکارید گل نمی دهد گل پر پر می کند))

"محمود مسعودی(ساده)"

فقط برای دلم

می گوید خوب برو دو تا کتاب در مورد فن شعر بخون یاد بگیری توی این دلنوشته هاست روزی سه بار گند نزنی که حتی داد شاعر بزرگی مثل استاد هم در بیاد .میگه بخدا اگه تو بری وزن و ردیف و قافیه یاد بگیری می تونی شاعر بشی می تونی ... می تونی

میگم من شعر نمی نویسم

می گوید بالاخره این به گفته ی خودت دلنوشته هات رو مثل شعر پشت سر هم ردیف می کنی یانه؟گاهی ردیف و قافیه توشون پیدا می شه یا نه؟ گاهی از دستت در میره یه حرفای توش پیدا می شه یا نه؟

می گویم ولم کن بابا حرفی کجا بود شعری کجا بود من فقط می نویسم دلم خالی بشه نترکه . نگاه کن ببین این نوشته های من رو میشه در کدوم قالب گنجوند با قافیه شروع میشه بی قافیه تموم میشه. کلاسیک شروع می شه آزاد تموم می شه، بی وزن شروع می شه یه دفعه اوج می گیره موزن میشه بعد میره تو خلا بی وزن بی وزن میشه،  از این شاخه به اون شاخه می پره.  آخه اینا که شعر نیست . شعر حساب و کتابی داره تو رو خدا شعر و شاعرا رو بدنام نکن .

میگه اصلا می تونی یه سبک جدید ابداع کنی .

می گم اخه نقطه چین حسابی من میگم نمی خوام شاعر بشم تو می گی سبک ابداع کن.آخه شاعر که بشی مسئولیت داری ، حرفت باید دردو بگه، شاعر شدن ظرفیت می خواد، شاعر شدن به ردیف کردن دو تا قافیه و ردیف نیست . 

می گه من برا خودت می گم ها روش فک کن.

اون یکی دیگه ورداشته می گه عکسای قشنگ می گیری ها ، یه کلاس عکاسی برو یا حداقل دو تا کتاب عکاسی بگیر بخون ، اصلا حوصله نداری الان همه چی تو نت هست یه فیلم دانلود کن الفبا رو یاد بگیر تو می تونی عکاس بشی.

می گم ببین من نه عکاسی می دونم و نه می خوام بدونم من می خوام با عکس و عکاسی حال کنم همین .

اون یکی دیگه تازه رسیده میگه تو حیفی نمی ری دکترا دکتراتو بگیر هم حقوقت می ره بالا هم کلاست هم لباست هم پرستیژت هم شخصیتت هم ...

میگم ببین اسم دکترا هیچی بهت اضافه نمی کنه الان بری میدون انقلاب بهت پایان نامه دکترا می دن . اگه از اوناش نباشی براش زحمت بکشی هم باید بعدا کلی زور بزنی ثابت کنی از اون دکترا نیستی.

میگه بالا خره دکتر بشی برای خونوادت بچت برا آیندت خوبه. 

می گم ببین من توی این دنیای خدا سه چیزو دوست دارم زمین،عکس و نوشتن،اینم دو تا پا می خواد یه دوربین یه دفتر و قلم  بقیه دنیا رو ولش ، تو هم فک کن ببین چی دوست داری باهاش حال کن با منم کل کل نکن از کوره در میرم می زنم تو ملاجت از زمین و زمان محروم میشم .

می گه  من برا....

می گم  اُسکت-- stop اینم به دو زبون دیگه.

می گم تو رو خدا دست از سرم بردار من می خوام خودم باشم با تموم دلمشغولیاتم.  ولا

"محمود مسعودی(ساده)"


عجایب زندگی ما ایرانیان(جوگیری- پیغام گذاشتن برای مسی)

این هم یکی دیگر از عجایب زندگی ما ایرانی هاست که خیلی زود و بشدت و غیرقابل کنترل جوگیر میشیم

 از دیشب تا حالا هزار جور کامنت رو فیسبوک بنده خدا مسی گذاشتیم از فحش و ناسزا گرفته تا رجز و هزار جور مزخرفات و نامزخرفات دیگه  اونم به زبان فارسی. و بنده خدا مسی می نویسه برا این مردم متاسفم این کارا خیلی غیردوستانه است.

هزاران کامنت رو صفحه اون خانم مدله گذاشتیم که شبکه 3 بخاطرش تموم برنامهقرعه کشی جام جهانی  را از تلویزیون محو کرد

از کامنتایی که برا زایتسف گذاشتیم تا....

قبلش هم بارها و بارها جوگیر شدیم خواهیم شد و خواهیم شد

عجب ملتی هستیم  ، راستی بقیه هم اینجورین (فکر نکنم چون اونا 2500 سابقه  تمدن ندارن که)

یه جای کار می لنگه قبول دارین؟

بلوغ زودرس زیست محیطی

سال ها پیش که دانشجویی آش نخورده بودم و برای تحقیق و تفحص علمی با چند نفر از دوستان سر به کوه و بیابان گذاشته بودیم. روزی در کوهستانی دور از خطوط عبور بشری بعد از خوردن میوه پلاستیک از دستم رها شد (شاید هم رها کردم) و باد کمین کرده آنرا پران نمود. در همین لحظه بود که یکی از همکلاسی ها را دیدم که بدنبال پلاستیک از لابلای سنگ ها می دود و تا وی را دسنگیر ننمود دست برنداشت و سپس هم وی را در کوله اش زندانی نمود تا به اولین زندان زباله تحویل دهد. بعد از اتمام مراحل دستگیری گفتم این چه حرکتی بود وی توضیحات زیست محیطی برای من داد که من بطور ناگهانی دجار بلوغ زیست محیطی شدم. اگر چه آنروز ابتدا مقاومت کردم ولی بعدا فهمیدم در رعایت محیط زیست لذتی است که در دشمنی با آن نیست.

امروزه به خاطر انواع و اقسام تکنولوژی دانشمندان نگران بلوغ زودرس کودکان و نوجوانان هستند که می تواند در آینده باعث داستان ها و مشکلاتی گردد.امروز با خودم اندیشه می کردم همه بلوغ های زدورس هم بد نیست ای کاش همه تلاش می کردند تا بچه هایمان دجار بلوغ زودرس و حتی پیش رس زیست محیطی شوند . بسیاری از کشور ها به این نقطه رسیده اند ولی ما راهی طولانی در پیش داریم.

همیشه متحیرم دوستان و خواهران و برادران ما که زباله هایشان را به راحتی آب خوردن در کوه و بیابان که هیج در کنار یک برکه ی زیبا که محل تفریح همیشکی دوستانشان است رها می کنند آیا با خود فکر نمی کنند باید شخصی آنها را جمع کند . آیا به این سوال ساده نمی اندیشند؟

ای کاش شهاب سنگی از آسمان می رسیدو همه دچار بلوغ زیست محیطی می شدند ولی چون این محال است همه تلاش کنیم حداقل فرزندمان دچار گردند و به محیط زیست مان احترام بگذارند .

"محمود مسعودی(ساده)"


با قصه ی تکرار کجا کار برآید

و خداوند در وجود آدمیان معجزه ای نهاده بنام عشق که اگر بر جسم خاکی نشیند بدان رنگ و بویی تازه دهد و بهاری بر زمستان جان فرود آید .

عشق را باید دو گونه و یا دو مرحله دید . عشق های زمینی و عشق  آسمانی

در عشق های زمینی زمانی که معشوق در قلب عاشق ورود می کند کلمات و لحظاتش ، نفسات وقدماتش زیبا و معنادار می شود.

یک سلام ساده سرشار از حس زیبایی می گردد. سخنانش شعر می شود نگاه هایش شعله ، سکوتش معما و سرودش مصفا ، گوش هایش شنوا و چشم هاییش بدانچه خواهد بینا و بدانچه نخواهد نابینا ، و اینگونه فعلا خواستن بر تمام وجودش سایه می گستراند.

زندگانی معنایی جز وصال آن جمال ندارد .

معشوق که موجودیست همچون تمام موجودات عالم خاکی با همان صورت و سیما و زبان و دندان و گوش و دهان در جسمی ناتوان که همه دارند موجودی متفاوت می گردد که هر کنش و واکنشش معنا و مفهومی دارد و نشان و نتیجه ای.

و این ها همه با تمام زیبایی هایش عاملی می گردد برای تلاش تا برسد به وصال .

حال تصور کنید در ازدواج های تحمیلی چه اتفاقی می افتد . نه احساسی هست و نه کلمات معنا و مفهوم متفاوتی دارند همه چیز بر اساس رسمی و یا اجباربر آمده از دلیلی عقلی صورت می گیرد وبا حضور غریزه ای ذاتی ادامه می یابد و دیگر هیچ. اگر بپاید عذاب است و اگر بپاشد عقاب. هر چه بگذرد از درون خالی و از برون پوشالی گردد.

صورت دوم و اعلای عشق، عشق به معبود یگانه، خدای زمانه و آن در یکدانه است .

 می توان گفت نماز و روزه بر اساس صرف دین چیزی جز ازدواج تحمیلی و اجباری نیست که فقط ظاهر است  باطن ندارد .

اگر حس عشقی آسمانی بر تو نزول یابد تمام هستی نشانه ی ذات لایزال گردد و ذره ذره ی وجودت به صدا درآید و تمام فرستاده های او از غرش رعد گرفته تا شورش برق ، از شکاف زلزال تا تابش نور از فراز جبال تایید معشوق می کنند و آنگاه ناگهان کمر در مقابل ابهت، عظمت و زیبایی معشوق از مقاومت می ماند و خم می گردد و زبان به تسبیح و تمجیدش گویا می گردد و گرنه نماز و روزه ای که به اجبار باشد، همچون ازدواج تحمیلی هیچ حسی جز ترس از عقوبت و رنج و صعوبت به تو نمی دهد .

بکوش بدانجا برسی که نماز و روزه ات نه از روی اجبار و تکرار باشد که از زیبایی معبود دادار و به تکریم معشوق قهار باشد. بکوش که به عشق برسی نه به مرسومات دین که در آن وصال است و کمال و دراین عذاب است و ملال .

صومی و صلاتی که به اجبار برآید

از ترس عذاب است و به تکرار برآید

 حجی و زکاتی که به اطوار بر آید

از شوق بهشت است وچه دشواربرآید

گر سینه ی تو جایگه عشق خدا شد

هر لحظه زبان در پی اصرار برآید

تنها نه به پنج است صلات رخ ماهش

هر دم به صلات است و به اقرار برآید

تنها نه شکم خالی از بهر وصال است

خالی چو شود فرصت انذار برآید

حجت نه فقط بهر پرستیدن یار است

هر طوف، سماعیست کز انکار برآید

از زلف و رخ یار چه دانیم و چه گویم

گر زلف نجوییم کجا حسرت دیدار برآید

ای دوست جهان حاصل اندیشه ما است

با قصه ی تکرار کجا کار برآید


"محمود مسعودی(ساده)"

از عجایب زندگی ما ایرانیان (فیسبوک)

و از عجایب زندگی امروز ما ایرانیان این است که:

جمعی کثیر به پیدا و پنهان با یک یا جند نام ،

از وزیر و وکیل و رئیس ،ورزشکار و سیاستمدار مان گرفته تا کودکان و نوجوانانمان

شرکت ها ،سازمان ها و گرو ه هایمان افکار خویش در فیسبوک عرضه می کنند .

جوانانمان اکثریت قریب به اتفاق تا نیمه شبان در فیسبوک عمر و جوانی هدر می دهند .

زوج هایمان عکس های محرم و نامحرم خویش را در آن به نمایش می گذارند.

انواع انجمن ها از شعر و ادب گرفته تا شهر و روستا و محیط زیست در آن فعالند.

و عضویت در آن غیر مجاز است.

از عجایب این است که هر کسی از خرد و کلان بخواهد به راحتی با فیلتر شکن دسترسی دارد و ما هنوز داغ فیلتر بر پیشانیش نهاده ایم

روزی نیست که در اخبارمان خبری بر له یا علیه آن نباشد تا آنان که از آن بی خبرند زودتر بشتابند  ولی آنرا ممنوع می دانیم.




خرافات یا خر آفات

در زبان محاوره و حتی رسمی هر گاه چیزی از حد تصور و انتظار ما بزرگتر باشد یک خر به آن اضافه می کنیم و مثلا می گوییم خرمهره، خرمگس ،خر...

امروز داشتم با خودم فکر می کردم این خرافات هم احتمالا همان خر آفات بوده است که به مرور زمان در نوشتار ساده شده ولی تاثیر و کار کردش مانده، چون خرافات واقعا در ملت هایی مثل ما بزرگترین آفت در مقابل پیشرفت و ترقی جامعه است . بزرگترین دلیل برای درجا زدن است و به همین لیل به آن می گویند خر آفات

"محمود مسعودی(ساده)"

کلید روحانی قفل زنگ زده ی تابوی آمریکایی را شکست

از همان روز های اول معلوم بود که کلید روحانی کلیدی قدرتمند است که در گشایش قفل های که در طول سال ها بویژه هشت سال گذشته زده شده است توانا عمل خواهد کرد. این روز ها آرامشی که بر بازارها حاکم شده بر بسیار موارد از جمله طلا و دلار تاثیر گذشته است. موج امید همچنان در ذهن مردم سرحال و سرزنده به پیش می رود. گفتمان ایران با دنیا و دنیا با ایران عوض شده است. و این آخری که امروز بود کلید روحانی در تابوی آمریکا در حال گشودن قفلی 34 ساله است. اگر چه اولین قدم بود ولی شاید تا چند وقت پیش گفتن از مکالمه تلفنی ریس جمهور ایران و امریکا باور نکردنی می نمود ولی حالا انجام شده است. روحانی با حفظ احترام ، عزت و اقتدار  ایران راه جدیدی را گشوده است.

آنقدر که ما در این سی و چند سال از نداشتن رابطه با آمریکا و آتش زدن پرچم ضرر کرده ایم بعید است از داشتن رابطه ی سیاسی و اقتصادی و احترام به نماد یک ملت ضرر کنیم. در نبود را بطه ی مستقیم بسیاری آتش بیار معرکه بودند. امریکا یک ابرقدرت است با تمام ویژگی های یک زورمدار باید با این کشور با درایت برخورد کرد نه با دشمنی و تحریک. آمریکا هم در طول این سال ها یاد گرفته است که ایران کشوری منحصر به فرد است و باید برخورد با وی منحصر به فرد باشد چونکه از روش های معمول مانند تهدید و تطمیع و تحریم به نتیجه ی مطلوب نخواهد رسید.به عبارتی هر دو کشور به نقطه ای رسیده اند که نیاز به گفتگوی مستقیم را به جای شاخ و شانه کشیدن احساس کرده اند . این مذاکرات می تواند به گونه ای پیش رود که هم اهداف ملی حفظ شود و هم به نقطه ی مطلوبی برسیم . با اطمینان می توان گفت روسیه انگلیس چین و فرانسه چیزی متفاوت با آمرکا نیستند جز اینکه مقیاس آنها کوچکتر است .پس بهتر است دنبال منافع ملی از راه ارتباط و گفتگو باشیم تا دشمنی و دشمن تراشی.

چه خوب شد که شروع این ارتباط بجای مصافحه با مکالمه شروع شد تا بتوان با گفتن و شنیدن راهی جدید گشود. امریکایی ها در این چند روز سعی کرده اند حسن نیت شان را حداقل در این مرحله نشان دهند . از سخنان اوباما در سازمان ملل تا  بازگرداندن یک شیئ عتیقه قدیمی ایرانی  و تماس تلفنی با دکتر روحانی در ترافیک نیویورک و دقایقی قبل از خروجی دکتر از خاک آمریکا. باید خوش بین بود نیمه پر لیوان را دید و بادرایت نیمه ی خالی را مدیریت کرد که خالی نماند.

امیدوارم با گشودن قفل هسته ای و قفل رابطه با آمریکا بهانه از دست بدخواهان گرفته شود تا کشور بیشتر درگیر ساختن اقتصاد و پایه ریزی رفاه مردم گردد که حق مردم  صبور ایران بیش از این است.


دکتر روحانی بعد از مکالمه در هواپیما برای بازگشت به ایران



اوباما بعد از مذاکره در حال اعلام مذاکره تلفنی در کنفرانس خبری

شیر پنجشیر

به یاد دارم در زمان اشغال افغانستان اخبار همیشه  از نام احمد شاه مسعود در افغانستان پر بود او که سال ها با روس های متجاوز در دره پنجشیر جنگید و شیر پنجشیر لقب گرفت. در نبرد با دشمن و صلح با تجاوزکار هدفمند بود.در نهایت با رشادت هایش افغانستان آزاد شد، هر چند بعد از مدتی مجاهدین به برادر کشی افتادند و طالبان سر برآوردند. تنها دو روز قبل از  حوادث 11 سپتامبر در 18 شهریور 1380 توسط دو نفر عرب در لباس خبرنگار ترور شد و خبری مردم جهان را شوکه کرد آری تحجر طالبانی وی را شهید کرد. آن روز چقدر تاسف خوردم و سوگمند شدم. اگر چه او قهرمان ملی افغانستان شد ولی جای خالیش هر گز پر نشد . شاید هم اینگونه بهتر شد که او به قلب مردم رفت و برای همیشه نماد مقاومت یک ملت در مقابل تجاوز شد و هرگز نخواهد مرد .روز مرگش روز شهید و تعطیل رسمی مردم افغان شد.

و این هم توصیف همسر مسعود از وی: او مردی برجسته، خوش ذوق، فرهیخته، شیفته شعر و ادبیات و تاریخ و قهرمان جنگ بر ضد شوروی و مقاومت عیله طالبان بود که دختر ساده و بی تجربه‌ای مثل من را که در آن زمان 17 ساله بود به همسری گرفت و به او عشق ورزید.

شیر  پنجشیر مرد  مردان جهاد

تاخت  بر دشمن ز  روی اعتقاد

سال ها با کافران سر پنجه بود

همنفس با مردم و سرزنده بود

جز تحجر کس بر او  غالب نشد

جز شهادت بر تنش جالب نشد

یاد او در قلب مردم  زنده است

نام پاکش تا قیامت  زنده است

قهرمان قلب مردم گشته است

نور گشته  تا  ابد  تابنده است

احمد و مسعود و شاه و سربلند

خود  بود  گویای مردی  ارجمند


نظام کدخدا و رعیتی حاکم بر قرن 21

گاهی احساس می کنم دنیای ما بیش از یک دهکده ی مدرن با قوانین عصر حجری و دارای کدخدا و رعیت نیست

کدخدایی که مباشر ، مشاور ، معاون ،سرباز و داروغه هایی دارد و عیان و نهان تصمیم گیرنده جهان است و هر که همراهش نگردد را بر نمی تابد و دشمن همیشگی او می گردد تا تسلیمش گردد.

کدخدایی که خود می تواند سازند نگهدارنده و استفاده کنده بمب اتم باشد و در یک لحظه شهری را ویران و نسل ها را به تشعشع آلوده کند ولی بقیه حق تلاش برای داشتن خود آن و یا استفاده های صلح آمیزش را ندارند .

کدخدایی که می تواند در گوشه ای چشمش را بر سلاح شیمیایی و قربانیان ببندد و حتی اجازه محکوم کردن دولت استفاده کننده را ندهد ولی در گوشه ای دیگر آنرا بهانه کرده و حمله نظامی کند.

کدخدایی که می تواند هواپیماهای با سرنشین و بی سرنشین خودش را در هر زمان و مکان به عمق سرزمن مخالفان و  موافقانش بفرستد و شهرواندنشان را بکشد  خانه ها را خراب کند کسی هم  حق اعتراض ندارد.

کدخدایی که می تواند دیگران را تروریست (درست یا نادرست) بنامد و آدم ها را بکشد ، دولت ها راتحریم کند ، ملت ها را به ادعای آزادی و حقوق بشر تخریب کند ، فرهنگ ها را مورد هجوم قرار دهد.

کدخدایی که می تواند بگوید دنیا یا با ماست و یا بر علیه ما و شق سومی وجود ندارد

کدخدایی که معتقد به دموکراسی کامل است ولی می گوید دموکراسی یعنی رای و رای یعنی رای کدخدا

کدخدایی که نخبگان رعیت را به کار می گیرد تا حاکم آنها گردد و با استعداد های رعیت تکنولوژی بسازد ، به خود آنها بفروشد و هر وقت خواست با دست خود قطع کند تا تسلیم شان کند

کدخدایی که کشورهای مختلف رابه سرپنجه هایش تبدیل کرده است و هر جا لازم باشد با دستی در آستین پنجه ها را بسوی که می خواهد می چرخاند.

کدخدایی که هر کجا لازم باشد برچسب تروریست می زند و هر گاه لازم باشد بر می دارد تا مجوزی برای هر اقدامی باشد.

کدخدایی که برای هر زخمی بر شهروندانش دنیا را به جنجال می کشاند ولی چشم بر کشتار رعیت می بندد چون لازمه حیاتش فروش سلاح ها است و تا کشتار نباشد فروشی نیست.

کدخدایی که فکر می کند به کمک تکنولوژی قلعه ای ساخته که کسی را یارای نفوذش نیست و وقتی کسی سنگی به شیشه ی قلعه اش پرتاب  می کند کشوری را به آشوب می کشد تا بگوید من کدخدایم و حرف حرف من است.

با این اوضاع دنیا چیزی غیر از نظام کدخدایی مدرن مجهز به تکنولوژی قرن بیست و یک است؟

سوریه از امروز تا فردا

مدت هاست که مخالفان بشار اسد از سریال بهار عربی استفاده کرده و خزانی را در سوریه آغاز کردند که با مقاومت رژیم سوریه پایانش زمستانی سهمگین با بهمن های عظیم خواهد بود. در این میان مثل همیشه بعضی کشورها  بر طبل جنگ کوفتند و همه گونه آنها را تقویت کردند. کاری به جنبه سیاسی حکومت اسد ندارم که چقدر دموکراتیک هست یا نیست که در جهان عرب دموکراسی معانی و تعریف های خاص خودش را دارد. اگر چه که اسد هم نمونه ی خفیف تری از قذافی و مبارک و بن علی است. نمونه ای که مقبول و هم پیمان ما است .

بحث من پیامدهای این جنگ فرسایشی است.

از بعد بین المللی این جنگ بدون هیچ شکی به نفع اسرائیل و حامیانش هست و بیش از هر کسی وی و حامیانش آتش بیار معرکه هستند تا این برادر کشی طولانی شود . که هر طرف تضعیف شود به نفع آنهاست و هر کس کشته شود یک دشمن بالقوه آنها از بین رفته است.چه بهتر از اینکه مسلمانان خود به دست خود از میان برداشته شوند و بدون هیچ هزینه ای برای آنها  خطرات بالقوه ی اسرائیل را کم کنند .

از بعد رشد و توسعه : بعد از جنگ  سوریه باید سال ها وقت و انرژی و سرمایه صرف کند تا به نقطه قبل از جنگ برگردد که این خود سال ها تمرکز آنها را از هر چیز دیگر خواهد گرفت. در این زمینه باید گفت بسیاری از کشورها امروز برای گرفتن پروزه های مختلف عمرانی و بدست آوردن پول در فردای سوریه سرمایه گذاری می کنند.

از بعد مذهبی هر روز که می گذرد بر شکاف های مذهبی افزوده می گردد و گروه های مذهبی در مقابل هم قرار می گیرند و حالا به اصطلاح انقلاب به جنگ دو گروه مسلمان که هر یکی دیگری را کافر می داند بدل شده است که هر روز تخم های کینه بیشتری را در سرزمین شام می کارد. تخم هایی که در فصل کاشت اینگونه قربانی می گیرند چه برسد به روزی که بارور شوند . اگر چه به نظر می رسد فصل باردهی آنها شروع شده است. تضاد هایی که نه تنها سوریه که کل مسلمانان منطقه را بیش از پیش روبروی هم قرار داده است.

از بعد قومی محلی: بعید به نظر می رسد بتوان حکومتی یکپارچه دوباره در سوریه سرپا کرد به خصوص که تجزیه کردن کشورها و ایجا کشورهای کوچکتر با سیاست های متفاوت و گاه متضاد در دستور کار کارگردانان امروز ماجرا قرار دارد. کشورهایی که در موارد لزوم خواهند توانست در صورت نیاز نقش کنترل کننده همدیگر را به دستو کارگردانان بازی کنند

کشورهای کوچک ضعیف بسیار راحت تر در دست کداخدایان دنیا شکل می گیرند و شکل عوض می کنند تا کشورهای بزرگ و قوی. گروه های کرد ،علوی و سنی هر کدام به گونه ای دنبال کشوری مستقل خواهند بود.

از بعد حاکمان آینده : نبود رهبری کاریزماتیک که همه دور وی جمع شوند،رشدنیافتگی تفکر دموکراسی در بین گروه ها مختلف و تفاوت اهداف و دیدگاه ها ی گروه ها باعث خواهد شد که فردایی مشکل پیش روی حکومت های آینده سوریه باشد.

از بعد اجتماعی و انسانی: آینده سوریه بعد از اسد را باید قتل عام و نسل کشی تصور کرد که علویان قربانی اصلی آنها خواهند بود . فاجعه ای که به راحتی قابل دیدن است . از طرف دیگر تخم های کینه در آینده این منطقه بارور خواهد شد و سال ها سوریه روی آرامش نخواهد دید.

از بعد منطقه ای حزب الله که همیشه به دلایل و بهانه های مختلف مورد حمله امریکا و هم پیمانانش بود با بهانه ای جدید برای مدت ها از همه طرف مورد هجوم قرار خواهد گرفت. ایران هم پیمانی استوار و مقاوم را که به نوعی خط مقادم وی در مقابله با تفکرات اسرائیل بود از دست خواهد داد. روسیه یاری استراتژیک که یادگار دوران جنگ سرد است را به اردوگاه رقیب خواهد سپرد. اسرائیل اگر نگوییم همپیمانی بدست خواهد اورد ولی حداقل یک دشمن را از میان برداشته خواهد دید. این شرایط به شدت موازنه قوا را به نفع غربی ها بهم خواهد ریخت که خود جغرافیای سیاسی جدیدی را در منطقه تعریف خواهد کرد.

امیدوارم هر جه زودتر این غائله پایان یابد البته نا با پیروزی یکی از دو طرف که با توافقی که منافع همه را تامین کند تا از پیامدهای این داستان غم انگیز کم شود. هر چند که این آرزو را نمی توان چندان بر اسب مردا سوار تصور کرد.

حضور وزرا در فیسبوک

خیلی خوبه که وزرای محترم اینقدر به ارتباط متقابل  علاقمند هستند و در صفحات اجتماعی بخصوص فیسبوک عضو شدند تا بطور مستقیم از حرف دل مردم مطلع باشند.

بعد از آقا محمد جواد ظریف وزیر محترم خارجه و آقا اسحاق جهانگیری معاونت اول محترم حالا آقا بیژن زنگنه هم فیسبوک تشریف آوردند.

البته بنام همه وزرای محترم صفحاتی در فیسبوک هست که به نظر می رسه بقیه توسط افراد دیگری از هوادارن تاسیس شده ولی این سه نفر انگار خودشون از اهالی فیسبوک هستند.

اگر چه این به شدت مایه مسرت ما و بسیاری از اهالی داخل و خارج شده است  ولی فقط نگرانم که به زودی بر علیه این بزرگواران اعلام جرم بشود چون فیسبوک فیلتر است و استفاده از فیلترشکن و رفتن به این سایت ها هم جرم است.

البته این می تواند دو نتیجه کاملا متضاد داشته باشد:

یا کمربند فیسبوک سفت تر می شه و این بزرگواران هم دچار اتهامات می شوند.

یا هم کمربند شل تر می شه و شاید هم فیسبوک آزاد بشه

البته حالت سوم هم همین حالت فعلی که در حالت شل کن سفت کن بمونه . هر کی بتونه بره .

البته مطمئنا اصل فیسبوک و شبکه های اجتماعی نه تنها بد نیستند که خوب هم هستند.

کاش راهی پیدا می شد فیلترینگ فیسبوک هم موضوعی و موردی می شد مثلا اینکه صفحات غیر اخلاقی و غیر اسلامی یا صفحات با افکار سیاسی معاند فقط فیلتر می شد خیلی خوب بود .

من شخصا در فیسبوک دوستان خوبی پیدا کرده ام  و اطلاعات خوبی بخصوص در مورد شهر خودم کسب کرده ام . آشنایی با این دوستان و کسب این اطلاعات بدون این فضای مجازی اگه نگم محال بود بسیار سخت بود.

آرزوی یک روز به عنوان عید فطر در همه عالم

من نه متخصص دینم نه متخصص نجوم که در موردچگونگی تعیین و اعلام عید فطر نظر بدم و علاقه ای هم ندارم، اگرچه متعجبم که با این همه تکنولوژی نوبنیاد و باز بودن راه اجتهاد آیا نمی شودراه بهتری از جستجوی هر ساله ماه آسمون ها در زمین جستجو کرد.

ولی حرفی که می خوام بگویم این است که به عنوان یک مسلمان دوست داشتم سراسر دنیای اسلام یک روز را عید می گرفتند . آنوقت عید فطر روزی بود که بخش عظیمی از جمعیت جهان در حال شادمانی بودند.

که اگر این اتفاق می افتد برای مسلمانان حس اتحاد برای غیر مسلمانان حس احترام و برای دشمنان حس اقتدار مسلمانان رو به دنبال داشت. 

دقت کردید گاهی در یک شهر و حتی در یک خانه دو روز متفاوت عید است .

چرا از یه جایی شروع نمی کنیم؟

آنچه در تحلیف دکتر روحانی بر جسته بود

در مراسم تحلیف دیروز بعضی موارد خیلی به چشم آمد.

1- کلی رئیس  و روسای خارجی اومده بودن که بر خلاف دوره های قبلی کلاس مراسم رو حسابی بالا برده بود.

2-معرفی وزیر وزرا در همون روز انجام شد که نشون داد آقای روحانی با برنامه هست و دوست نداره وقتو از دست بده

3- جای روسای جمهور سابق و سابق تر خالی بود

آقای احمدی نژاد که فکر آبروی یک ملت را پیش خارجیا نکرد و در مراسم تحلیف نیومد (دلیل هر چه باشد از آبروی ملی برتر نیست)

آقای خاتمی هم که به خاطر مصالح ملت و برا اینکه شکافی گسترده نشه  و تخم کینه ای دوباره کاشته نشه یا رشد نکنه حتی خودش هم بهتر دید که نباشد .  (که اگر می بود باز هم در بین مردم و دنیا نمود دیگری داشت)

4- حرفای آقای روحانی محکم ،قشنگ ،گویا و از همه مهمتر حساب شده بود. پایبند بر عهد و پیمان و قول و قرارهایش و استوار در مقابل زیاده خواهان داخلی و خارجی

5- کفه ی تجربه ، سابقه و تخصص ، شخصیت وزرای معرفی شده حسابی سنگین بود که ناخودآگاه آدمو امیدوار می کنه .

6- وزرا بر خلاف دوره های قبل از همه سلایق انتخاب شدند که نکته مثبتی برای دولت اعتدال  است و برای هیچ یک از جناح ها جایی برای کمک نکردن به دولت  و ملت و مملکت نمی گذارد.


به امید روزهای پر از تدبیر و تدبیر های پر از امید

ایران سرفراز ایران سربلند  مانی تو سرفراز مانی تو سربلند

تبریک به کلید و دکتر روحانی برای ورود به قفل و پاستور آنچنانی


کلید روحانی که بیش از یک ماه است منتظر ورود به قفل مشکلات بود امروز با قدرت به این محدوده ناامن و سخت وارد شد. ورود آقای روحانی را به پاستور و جلوس ایشان را بر این پست پر طمطراق که همچون تمام پست ها بر هیچکس وفا نکرده است تبریک می گویم . حالا نور امید از روزن تدبیر به فضای داخلی و خارجی مملکت باریده است و به وضوح هر کسی به تناسب دیدگاه خودش نور امید را می تواند ببیند. آقای دکتر که 40 روز شده منتظر است کلید تدبیر را از روزنه های امید وارد کند امروز بالاخره به مطلوب رسید. امیدواریم قوای شناخته شده و ناشناخته ی کشور هم ایشان را کمک کنند تا روزنه ی امید تبدیل به دریایی از امید گردد و دوباره سبزینه های شادی و رفاه و امنیت در خاک ایران رشد کند و به بار بنشیند که این صحرای متلاطم و دچار خشکسالی زیبنده ی ملت بزرگی چون ایران نیست.

دکتر روحانی خود بهتر از هر کسی می داند که در چه راهی قدم نهاده است و خود قفل ها را بهتر از هر کسی می شناسد که نماد تلاشش را کلید قرار داده است. اگر کلید ها درست انتخاب شوند و دندانه های آن توسط ناخیرخواهان پنهان و آشکار تراشیده ،شکسته و یا کج نگردد و یا قفل ها توسط همان ناخیرخواهان به ظاهر خیرخواه محکم تر نگردد بی شک تدبیر پیروز خواهد شد و امید خواهد آمد.

به زودی تجزیه و تحلیل بر قامت کلید ها نقش خواهد بست و هزاران ایراد بر قد و بالای آن ها گرفته خواهد شد . و به زودی قفل ها به کمک قفل زنندگان داخلی و خارجی تلاش خواهند کرد خود را نا اشنا به کلید ها نشان دهند تا بتوانند چند روزی حاکم باشند و آب به آسیاب دوستان و حامیان شان بریزند. در این شرایط فقط باید به تدبیر دل بست، به شمع امید دل بست تا محبوب موفقیت ایران را در برگرفت.

قفل ها کم نیستند به هر رنگ و مدل و اندازه ای که فکر کنید هستند ولی مهمتر از قفل ها قفل بانان هستند که باید به زبان خوش ، تدبیر و یا زور آنها را متقاعد کرد که دوران قفل بستن گذشته و دوران دوران کلید است.

مطمئنم فضای نورانی امید باقی خواهد ماند وتبدیل به یک جشن  و پایکوبی خواهد شد.البته باید معقول و منطقی و صبور بود قفل ها به مرور زمان بسته و محکم شده اند و دل بستن به باز شدن آنی آنها تفکری خلاف تدبیر و عقل است. بی تابی کردن بر باز شدن سریع قفل ها کلید دار را وادار به نسخه های کوتاه مدت خواهد کرد و تحمل بعنوان بخشی از تدبیر است که باید توسط ملت به کار بسته شود تا هجوم تدبیر به سیل مشکلات کارا و توانا گردد.

و در آخر امیدوارم بعد از  4 سال مردم حلاوت انتخاب اصلح را بچشند و به فکر تصحیح نباشند که در آنصورت باید گریه ای بلند تر و طولانی تر از گریه ها در خود خفه شده امروز داشت.

درود بر کلید بر نور و بر امید

دعا می کنم کلیدها قفل گشا . تدبیرها توانا و امیدها پویا باشند

دعا می کنم قفل ها به فرمان ،قفل زنان ناتوان و مشکلات بی جان باشند

دعا می کنم دوستی و شادی بر فضای ملی حاکم گردد و از فضاهای قهرآلود و عتاب آلود بگذریم تا همگان تغییر فضا را احساس کنند.

دعا می کنم عشق به فردای وطن بر تمام عشق های زودگذر ریاست ،مادیت ، فامیلیت و جاهلیت  پیروز گردد تا بتوان قد فراز داشت و در جهان پر از حیله و نیرنگ و زرق و برق بر خویش و ملیت خود بالید.

راه طولانی بهار عربی تا بهار دموکراسی

این روز ها شرایط کشورهای عربی که مثلا بهار عربی را از سر گذرانده بودند گویای آن است که کشورهای جهان سومی چه راه طولانی تا رسیدن به دموکراسی در پیش دارند. روز هایی سخت و گاهی کشنده که برای رسیدن از رژیم های خودکامه تا دموکراسی گریزی از آنها نیست . در این دوره ها از تعویض و تغییر حاکمان و راه اندازی و تعطیل احزاب و دخالت تا کودتای نیروهای نظامی ، اعلام رضایت و نارضایتی ملت و گاهی خونین شدن این اعلام ها گریزی نیست . همه اینها جزو راه و هزینه هایی است که برای رسیدن به دموکراسی باید پرداخت. رسیدن به دموکراسی کار ساده ای نیست چون برای سال ها در خون و فرهنگ ملت ها حکومت های دیکتاتوری با رنگ و لعاب مختلف حاکم بوده است و فرهنگ و علائق شخصی افراد هم اینگونه پرورش یافته است.
شاید اگر به طور لحظه ای و کوتاه مدت به حوادث مصر، لیبی ،تونس و سوریه نگاه کنیم متاسف و متعجب شویم ولی در مقیاسی بزرگتر دقیقا در داخل روند رسیدن به دموکراسی هستیم . در این روند بعضی مسائل و دخالت ها می تواند کند کننده ، تند کننده و یا منحرف کننده مسیر حرکت باشد ولی همه واقعیت های این مسیر گذار است .واقعیت هایی که گاهی تلخ هستند ولی باید به آنها تن داد تا به نهایت و مقصود رسید.
دموکراسی فقط یک نظریه حکومتی نیست که فقط حاکم با رای مردم انتخاب شوند . دموکراسی یک فرهنگ است که هر شخصی علیرغم نظر متفاوت با همسایه اش به نظر وی احترام می گذارد و برای محیط بسیاری از کشورها با عقاید و تعصبات مذهبی منطقه ای ، قومی و... این به راحتی امکان پذیر نیست. تمام آنچه از سر می گذرد تمرین دموکراسی است که گاهی غلط گاهی درست و گاهی گران است ولی تا این تمرین ها انجام نشود ملت به تبحر کافی برای حکومتی مبتنی بر حقوق برابر و مناسب برای همگان نخواهد رسید.
به نظر من این بهارعربی باید بارها خزان شود تا بهار دموکراسی عربی فرا رسد . البته این بهار ها گاهی آنچنان هم بهار نیستند و به عبارتی نسبت به اینکه کجای مسیر ایستاده باشی می توانی آنها را بهار یا خزان ببینی ولی در نهایت باید از این بهار و خزان های درهم تنیده گذشت تا به نقطه ثباتی رسید که آرزوی ذاتی بشر است.

خداقوت به دکتر احمدی نِژاد و همکاران

امروز پایان یک دوره هشت ساله از سکانداری قوه مجریه است .پایان 8 سال ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد

به نوبه خودم به ایشان و تمام کسانی که در این 8 سال تلاش کردند خداقوت می گویم .

دو ویِژگی  ایشان به نظر من از بقیه برجسته تر بود.

1- اول تلاش خستگی ناپذیر ایشان .

فکر می کنم هیچکس در تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیر ایشان شکی نداشته باشد . اگر چه وظیفه هر مسئولی است که حداکثر تلاش خود را بنماید و همه روسای جمهور این تلاش را کرده اند ولی تلاش های ایشان به گونه ای بود که بیشتر به چشم می آمد.

2- جرائت و جسارت ایشان در انجام بعضی اقدامات که دولت های دیگر نتوانستند به آنها نزدیک شوند.


وظیفه هر انسانی قدردانی از کسانی است که برای وی و مملکت زحمت کشیده و تلاشی کرده اند هرچند شاید در موارد کم یا متعددی با آن موافق نباشیم یا مخالف باشیم.

جدای از اینکه در این 8 سال بر مردم و بر کشور چه گذشت این دولت و این برهه از زمان هم تاریخ شد و با گذر زمان مطمئنا منطقی تر و واقع بینانه تر خواهیم توانست در مورد آن قضاوت کنیم.


خداقوت

جای خالی ربنای استاد شجریان


صدای ربنای استاد شجریان به نظر می رسد ندایی است که فراتر از کره خاکی تو را فرا می خواند ،حسی غیر از یک صدا و یک دعا  به تو می دهد. احساس می کنی پر پرواز تو است. در انتهای یک روز روزه داری و امساک انگار تو را به ملکوت وصل می کند.

این ربنا با تمام قدرت و قوا فریاد می زند خدا حالا که به من توفیق دادی از من نگیر و صدای شجریان این صدا را انگار از زمین بالاتر می برد و تو را هم همراه. و جای بسی تاسف است که دیگرانی این وسیله توفیق را می گیرند.

ربنای شجریان در هر کجای ایران یعنی رمضان یعنی روزه یعنی اتصال

ای وای که راهی که آدم ها را به بالاتر از زمین و خاک وصل می کند به خاطر سیاست و لجاجت قطع گردد.

کاش بسیاری می دانستند همین ربنای خالی گاهی از ساعت ها سخنرانی روزه دار را به خدا نزدیک تر می کند .

ای وای سیاست که اینقدر در دین ریز شده است که بخاطر وی صدایی ملکوتی قطع می گردد.

شاید تصمیم گیرندگان نمی دانند بخاطر تلنگر هایی که این دعا می توانست بر دل مردمان بزند و نزد باید بازخواست شوند.

برای من بعنوان یک شهروند هیچ توضیحی قابل قبول نیست هر چند برای شمای سیاستمدار دلیل بسیار است.

آرزو در آرزوی وصال امید

این روز ها آرزو از همه خوشحال تر است

می دانید چرا

چون اسم امید ورد زبان رئیس جمهور جدید و همه مردم ایران شده است و همه به امید فکر می کنند حالا آرزو همه جا قیافه می گیرهپد و به وصال امیدوار شده است. وی می گوید اگر تدبیر پا پس نکشد و در صحنه بماند امید ناکام از دنیا نخواهد رفت و ماخواهیم توانست کلبه ای بسازیم . می دانید آخه سال هاست ما را به نام هم کرده اند ولی امید همیشه از دور مرا نظاره کرده است و من هم تنها توانسته ام امیدوار نگهش دارم . البته ما با توجه به اهداف بلندی که داریم کارمان با پول یارانه تمام نخواهد شد و حتما رئیس جمهور باید شغل خوبی حداقل برای امید ایجاد کند.اونوقت ما خودمون پول داریم و حتی برا خودمون مسکن درست می کنیم نیازی هم به وام ازدواج نداریم. آرزو می گوید امید خیلی امیدوار است ولی خوب همه چی به تدبیر مربوط است و وی هم گفته است حرف برادر بزرگترش تدبیر را قبول دارد و گفته من از حرف وی بیرون نیستم. حتی وی گفته مشکل اصلی اصلی ما در همه این سالها قهر بعضی افراد مسئول با تدبیر بوده است که باعث شده است ما از هم دور بمانیم و بخاطر این موضوع امید بنده خدافراری شده بود و نه من که هیچ کس ایشان را در این سال ها ندیده است. من مقاوم هستم و همیشه می مانم شاید رنگ و بو و مدلم فرق کند ولی همیشه هستم  ولی امید کم طاقت است اگر تحویلش نگیرند خیلی زود فرار می کندالبته بعضی ها هم خیلی زود او را رها می کنند.

آرزو در سخنان پایانی خود با ظرافت در یک دعا به نکته جالبی اشاره کرد وی گفت

تو رو خدا تدبیر رو فراموش نکنید تا امید زنده بمونه و گرنه ما بهم نمی رسیم



دل به تدبیر و امید باید بست


استادی داشتیم که سال ها در دانشگاه های خارج کشور استاد بود و تقریبا موقع بازنشستگی به ایران برگشته بود و استاد ما شده بود. روزی بر سر انجام کاری در یک پروِه اختلاف نظرمان جدی شد. گفت ببینید ما مردم ایران تا همه چیز را خودمان تجربه نکنیم قبول نمی کنیم. می گویی آقا بخاری آتش دارد و سوزنده است می گوید  قبول ندارم و باید تجربه کنم و بعد سرش را داخل بخاری می کند و می سوزد بعد با کلی سوختگی می گوید آره راست گفتی.

من بارها در زندگی شخصیم به این رسیدم ولی خیلی سخت است که در سطح ملی به همچین نتیجه هایی برسی.

دوستی داشتم می گفت سال 84 من طرفدار یک نامزد و همسرم طرفدار نفر مقابل بود وقتی در پایان روز شخص مورد نظرم رای نیاورد و همان شب منزل ما اتفاقی جمع بزرگی بر سر سفره مهمان بودند همسرم به یمن پیروزی شیرینی بین حضار پخش کرد من هم بلافاصله خرما بردم .وی می گوید اکنون همسرم از من می پرسد آخه تو از کجا فهمیدی و من از خودم می پرسم چه جوری من با این عقل ناخالص نابالغم فهمیدم ولی بزرگانی که دستشان به جایی می رسید کاری نکردند و سرمملکت را در بخاری کردیم.

کاش این بار عقلانیت بر رفتار سیاستمدارانمان حاکم گردد  و قبل از سوختن خود و دیگران راه های رفته را دوباره نروند.

کاش این بار زودتر متوجه شویم که برای مدیریت جهان باید خودمان سازمان مدیریت داشته باشیم .

کاش حق های مسلم را اولویت بندی کنیم و حق مسلم مردم را در داشتن حداقل های زندگی در اولویت اول قرار دهیم.

کاش یادمان بماند بوی نفت ، نان را از سفره هایمان فراری می دهد و نان آلوده به نفت قابل خوردن نیست.و کاش آب را بر سر سفره نگهداریم که نان در گلویمان گیرنکند و خفه شویم.

کاش این بار نظر نخبگان را بپرسیم تا منفی مثبت ها را اشتباه نکنیم و بعد از 8 سال با تحمل سخت ترین شرایط با کلی منفی تازه به نقطه اول برگردیم.

کاش این باربجای سهام عدالت به مردم سهام عزت بدهیم.

کاش نوع امواج ناشی از احساسات به غلیان آمده را بهتر بشناسیم که همیشه اوج و حضیض دارند و تاریخ مصرفی و زود هم تمام می شود ولی آنچه که دراوج کرده ایم و در حضیض باید می کردیم همه تاریخ این ملت می شود.

کاش دولت امید تدبیر را فراموش نکند تا مجبور شود بعد چهار سال تمام عالم و آدم را مقصر بداند غیر از خود و دولتش را.

آیا پرشین بلاگ هک شده است؟

از جمعه بعد از ظهر یکدفعه سرویس دهی سایت پرشین بلاگ قطع شد و صفحه زیر برای سایت اصلی و وبلاگ های پرشین بلاگ بالا  می آید . آیا واقعا این سایت با این همه کاربر ی که در آن وبلاگ دارند هک شده است . امیدواریم موضوع جدیی نباشد و پرشین بلاگ که سابقه این نوع اقدامات را دارد هر چه زودتر مشکل را حل کند؟

هر وقت خواستم

هر وقت در زندگی خواستم مشکلاتم را بر گردن دیگران و قضا و قدر بیندازم دیدم پای خودم در میان است .

هر وقت در زندگی خواستم از مشکلات و سختی هایم گلایه کنم دیدم فقط از خودم باید گلایه کنم.

هر وقت در زندگی خواستم دیگران را به خاطر رفتار نامناسب شان سرزنش کنم دیدم من هم بخشی از روندی بوده ام که وی را به این نقطه رسانده است.

هر وقت خواستم در موضوعی خودم را تبرئه کنم دیدم در بهترین حالت هم من بخشی از این اشتباه هستم که برای آرامش خود و دیگران  آنرا منکر می شوم.

هر وقت در زندگی خواستم به دیگران نصیحتی بکنم تازه متوجه می شدم چقدر احتیاج داشتم خودم را نصیحت کنم.

آدم و حوا از یک زاویه متفاوت

گاهی که زیادی به داستان و آدم و حوا فکر می کنم با خودم می گویم آخه خداجان این چه کاری بود آدم کرد همه رو آواره  زمین خاکی کرد.

با خودم می گویم آیا واقعا خدا به فکر آدم بود که شیطان رو فرستاد سرشو از راه ببره بعدم از بهشت اخراجش کنه. بالاخره این شیطان یا با اطلاع خدا رفته  یا بی خبر . اگه خدا بگه خبر داشتم خوب پس همه چی زیر سر خودشه . اگه خدا بخواد بگه می خواستم امتحانش کنم ، ولی اونکه آدم خوب می شناخته و می دونسته از چه آب و گلی درستش کرده و بنابراین می دونسته در مقابل این جور چیزا مقاومت نداره

از اونطرف اگه خدا بگه نمی دونستم که عذر بدتر از گناه می شه.

خداجان حالا آدم اومد زمین خیلی آدم شد آدم که نتونست سیب حوا رو تو بهشت که اون همه حوری و پریه نخوره می تونه این دنیا که علاوه بر حوا هزار تا سوسن و سنبل هم هست مقاومت کنه تازه اینجا علاوه بر سیب، هلو و گلابی و خیلی چیزای دیگه هم هست.

آخه خداجون این چه کاری بود کردی بعضی وقتا می گم نکنه دنبال بهونه بودی . شیطونو فرستادی سر آدمو شیره مالید تبعیدش کردی زمین ، بعدشم گفتی بچه خوبی باش دوباره ببرمت بهشت. تازه شیطون رو هم برا اغفال و جاسوس باهاش فرستادی . یک نگا بکن اونجا آدم نمی دونم گندم خورد سیب خورد چی بود اون بلا رو سرش آوردی، اینجا اومده همه چی می خوره از نون حروم گرفته تا مال مردم کاریش نداری می گه بیا اونجا باهم حساب می کنیم .هر جور حساب کتاب می کنم می بینم با این اوضاع بهشت خالی می مونه.

آخه خداجان این چه کاری بود کردی همه تو بهشت دور هم بودیم خوش می گذشت.

اسرائیل در کنار مسلمانان در جنگ با مسلمانان

امروز اسرائیل به دمشق حمله کرد . مدت هاست مسلمانان وهابی به حکومت سوریه می جنگند. گروه های فلسطینی با حکومت سوریه(که یکی از حامیان اصلی آنها بود) مخالفت می کنند. عربستان ، ترکیه،، قطر، اردن ، مصر و خیلی کشور های دیگر هم به آنها کمک می کنند. کشور های غربی هم که همه گونه کمک می کنند. روزگار و بدبختی ما مسلمانان را ببینید که مسلمانان با غربی ها و اسرائیل در یک سو قرار گرفته اند تا حکومتی را که روزی خط مقدم جنگ با اسرائیل بود را ساقط کنند. سیاست چه می کند از کجا تا به کجا ، مسلمانان چگونه بازیچه دشمنان می شوند که در کنار دشمن شماره یکشان قرار می گیرند. واسفا

آیا واقعا ما آدمای با فرهنگی هستیم

با خودم فکر می کردم آیا واقعا ما آدمای با فرهنگی هستیم . نمی خواد به تعریف فرهنگ فکر کنید منظورم همین کلمه فرهنگ هست که روزی چند بار ازش استفاده می کنیم

گاهی لازم نیست زیاد دور بریم همین حالا اطراف تون رو نگاه کنید :

چند تا را می بینید که دارند حقوق همدیگه رو لگد مال می کنند یکی داره زیر همون سقفی که شما هستید سیگار می کشه ، اون آقایه از پنجره ماشین پوست میوه هاشو وسط خیابون پرت می کنه

توی تفریح گاه ها پر از آشغاله ، اینا از آسمون که نیومدند یا من ریختم یا شما یا ایشون سه نفر که اینجا بیشتر نیست. اگر می خوان برین تو جاده ببینید چقدر به حق و حقوق همدیگه احترام می گذاریم چقدر با سبقت و سرعت جان بقیه که هیچ  به جان خودمون رحم می کنیم.

آیا در دنیای امروز فقط کافیه بگیم ما از چند هزار سال پیش ال داشتیم وبل داشتیم و بعد قیافه بافرهنگی بگیریم . آیا تحصیلات و تعداد تحصیلکرده دلیل بر بافرهنگی است.

روی بنا های تاریخی رو حتما دیدید چقدر یادگاری نوشته . اصلا طرف فکر نمی کنه اگر ادعا داری حداقل مدرک نگذار که بتونن چیزی رو ثابت کنند

بعضی وقتا فکر می کنم ما آبروی فرهنگ رو می بریم ، بنده خدا فرهنگ گیر چه آدمای افتاده . آدمای که همه جوره از وسایل دنیای متمدن استفاده می کنند ادعای تمدن چند هزار ساله هم دارند ولی اصلا به فکر فردا که چه عرض کنم همین امروز خودشون نیستند .

چقدر به محیط زیست درختان و رودخونه ها احترام می گذاریم؟

به نظر شما ما آدمای با فرهنگی هستیم



مدیون 32 حرف

گاهی همه حروف به صف می ایستند تا تو کلماتت را از آنها بیرون بکشی ولی یا قدرت انتخاب از تو سلب می گردد و یا اگر هم انتخاب کنی اصلا به هم نمی چسبند.

گاهی وقتی حروف از به صف ایستادن خسته می شوند از جلویت رژه می روند و عشوه می کنند تا بهتر آنها را ببینی ولی هیچکدام حاضر نیستند از همسایگانشان جدا شوند و به دیگران بچسبند تا کلمه جدیدی بیرون آید.

گاهی گویی همه کلمات را در دیگی ریخته اند و تو هر چه تلاش می کنی کلمات مناسبی را بیرون بیاوری تا جمله شوند نمی شود و اگر بشوند جملاتی خشک و بی روحند که هیچ غمی از دل بر نمی دارند. گویی در دیگ خوب نپخته اند و  خامی آنها تو را رسوا می کند.

گاهی جملات به تنهایی قشنگند ولی وقتی به دنبال هم قرار می گیرند عقیم هستند و کسی حرفت را نمی فهمد. این همان وقت هایی است که حروف را فقط دنبال هم گذاشتی تا کلمه شوند و کلمات را با هزار ترفند به صف کردی تا جمله شوند ولی از اینجا به بعد نمی توان ردیفشان کرد چون باید حرفی برای گفتن داشته باشند.

با این حروف، کلمات و جملات گاهی از خویش درمانده می شوی و از همه آنها بدت می آید.

حالا خوب می فهمی که حروف ، کلمات وجملات به تنهایی بی روحند، این احساس برآمده از درون ماست که بدان ها جان می دهد و آنها را قابل فهم می کند و ناخودآگاه احساس و تفکری که درون آنها ریخته ایم را به شنونده منتقل می کنند و گاهی با احساس و تفکر شنونده در هم می آمیزند و بازخوردی متفاوت می دهند.

فکر کرده اید که چقدر مدیون این 32 حرف هستید.


عجب ملتی هستیم

عجب ملتی هستیم ما:

گرانی ، مشکلات ، درد سرها ، دعواهای مسئولین ، اختلاس  از همه سو احاطه مان کرده ولی همه چیز را جوک می کنیم و به آن می خندیم واقعا که ملت سرخوشی هستیم .  کمرمان زیر بار های سنگین خم می شه ولی همه رو به مسخره می گیریم می گیم و می خندیم و سرشادیم.

این به بازی گرفتن تمام مشکلات و شاید زندگی عامل سرزندگی و شادی ما هست . اگر شک دارید یه نگاه دیگه به پیام های کوتاه توی تلفن همراهتون بندازید به صحبت من می رسید.خدایا این یکی رو از ما نگیر

با زبان بند آمده

در سکوتی بی نهایت چشم در چشم آسمان می دوزم و با زبان بند آمده شکایت می کنم از نامردی هایش از اینکه یکی از دوستانم را از من می گیرد و هیچ نمی شنوم جز اینکه این رسم دیرین من است اگر شکایتی داری از خویش بکن که قدر لحظات باهم بودن را نمی دانی و دوباره بر زبان بند آمده ام قفل سکوت می زند و دیروز فرهاد و امروز آسمان فرهادکش در پیش چشمم رژه می روند.

زندگی هم بازیی بیش نیست

گاهی وقت ها به خودم  یاد آوری می کنم که زندگی هم بازیی بیش نیست اگر چه باید هر چه می توانیم امتیاز جمع کنیم تا به موقع دستمان خالی نباشد ولی هیچ چیز آنقدر مهم نیست که زیادی جدی بگیریم و بخاطرش ناراحت شویم ،گاهی وقت ها یاد آوری می کنم که طرف مقابلت یک کامپیوتراست که فقط بر اساس تعریف هایی که در حافظه اش دارد کار می کند و نباید اقداماتش را از سر خصومت و سواستفاده ببینی. و اینگونه است که خودم را از غرق شدن های گاه و بیگاه نجات می دهم.

کاش کمی منطقی تر باشیم

دو روز گذشته ۲ اتفاق متفاوت ولی از جهاتی مرتبط به هم برام افتاد که در هر ۲ مورد دلم گرفت  ۲ دل گرفتن متفاوت. 

اول اینکه حدود ۲ هفته پیش در خواست تهیه بلیط برای ماموریت  داده بودم از آنجا که به مسافرت رفته بودم پیگیری نکردم درخواست تا کجا رفته تا اینکه روز گذشته زنگ زدم به مسئول تهیه بلیط گفتم بلیط هامو تهیه کردی بنده خدا  نگاهی به لیستش کرد و عذر خواهی کرد که یادم رفته و از این حرف ها من هم که حسابی برنامه هایم به هم می ریخت و از وی ناراحت شده بودم با هاش کلی بحث کردم و حتی به مسئول پیگیری هم زنگ زدم که این چه وضعشه . سرتونو درد نیارم آخرش معلوم شد که نامه از داخل کارتابل یکی از روسا اصلا رد نشده بود و ایشان آنرا حذف کرده بود . مسئول تهیه بلیط هم درخواست من را به یکی دیگه اشتباه گرفته بود و بخاطر تهیه نشدن بلیط عذر خواهی می کرد. خلاصه اینجا خیلی شرمنده شدم که بدون دلیل با وی بحث کردم اگر چه عذر خواهی کردم ولی خودم هم این عذر خواهی را قبول ندارم چه برسد.کاش کمی منطقی تر برخورد کرده بودم.  

دوم اینکه در ارتباط با همین موضوع به دوستم که باید در جریان قضایا قرار می گرفت زنگ زدم هنوز چیزی نگفتم گفت من مثل تو بی معرفت نیستم که تلفن را جواب ندهم . من از همه جا بی خبر گفتم چی شده گفت چند دفعه به همراه و حتی خانه زنگ زده ام و تو قطع کرده ای (دقت کنید قطع و رد نه اینکه زنگ بدون جواب) جالبه که این دوستم می دونست من مسافرت بودم و اصلا زنگ خانه که معنی نمی داد ولی نمی دانم که چی شده بود که من حتی یک تماس ناموفق هم روی همراهم از وی نداشتم چه برسد به رد کردن. من به قسم خوردن بسیار حساسم  به هرصورت مجبور شدم قسم بخورم که من تماسی از تو ندیدم چه برسد به رد کردن. ولی وقتی دلم گرفت که قسم خوردن من را قبول نکرد. و خیلی راحت ادامه حرف های قبلیش را ادامه داد. خیلی ناراحت شدم . در مسیر برگشت از فرودگاه بودم و از آنجا که به علت جاندادن پرواز حسابی دمق بودم یک چراغ قرمز را اشتباهی رد کردم و دو بار نزدیک بود تصادف کنم . جالبه کارم هم یادم رفت که به وی بگویم.  

به هر صورت در هر دو مورد دلم گرفت کاش همه منطقی تر بودیم. 

 ولی من این دوستم را خیلی دوست دارم چون این کارش هم در راستای احساس مسئولیت شدیدی که دارد است.به نظرم مقداری هم دچار توهم می شود و در ذهن خودش داستان می بافد.

صدای تیر در کوهستان

صدای تیر در کوهستان پیچید و صدای نعره ای که به ضجه شبیه بود آنرا ادامه داد  و کوه هر دو  صدا را تکرار کرد ، شاخ های رو به آسمان به زمین در غلتیدند و شیب کوه سرسره ای شد برای آنکه همیشه گذرگاه و چراگاهش بوده است دقایقی بعد شکارچی با تفنگی بر دوش در کنار صید بی جانش عکس یادگاری گرفت و بچه هایش برای همیشه چشم به کوه ماندند ، آنان نه اولین بودند و نه آخرین . کاش کسی به فکر تنهایی آنان  و تنهایی های فردای بشر بود.

دل

دل دادن دل سپردن دل بردن دل بریدن دل کشیدن دل خریدن دل شکستن .  همه اینها در داستان زندگیه انگار دل همه کاره هست همه چی رو به دل می سنجند . این دل چقدر از داستان ها زندگی رو می سازه انگار یه دنیا هست و یک دل. جالبه گاهی دل خون می شه بعدشم خون می خوره و می شه دلخون . آخه این دل چیه که هم می دنش  هم می برنش همه می خرنش هم می شکننش عجب جنسی داره و چنسش  هم چه خریداری داره .  بنده خدا دل چکارا که باهاش نمی کنن .  

تو بازار عشق خیلی اسما رو به خودش گرفته دلبر، دلدار  و دلپسند . این دل گاهی می گیره و چه روزوایی سختی هست  روزایی که می گیره انگار یه چیزی توش گیر می کنه که بهش می گن دلگیر  باز  وقتی می گیره  خوبه گاهی  از بس می خوره می گن دلخور  . گاهی گیرش باز می شه و می شه دلباز و هر چه وقتی می گیره سخته وقتی باز می شه خوبه . خدا نکنه دل بد بشه و بشه دل بد اونوقت با عالم و آدم مشکل داره . خیلی ها هم سعی در جستجوی دل دارن و می شن دلجو می گن خوبه آدم دلجو باشه . 


فکر کن توی چند روز دهنت از دندون خالی بشه

این روز ها دلم تنگه و کلافه هستم  

حدود دوهفته پیش بابام مریض شد بردمش پیش دکتر عمومی گفت هیچی نیست موضوع عصبی و روانییه بردیم دکتر اعصاب و روان اول که کلی ترسید سی تی اسکن گفت بگبرید اینجوری کنید و اونجوری کنید موبایلش هم داد که اگرلازم شد تماس بگیریم. بنده خدا نگران سکته یا آسیب مغزی بود. روز بعد که سی تی اسکن را بردیم و معلوم شد هیچی مشکلی نیست برای هر جای بابام که درد می کرد یک دارو داد. آخرشم گفت یه سری هم به دکتر قلب بزنید. رفتیم پیش دکتر قلب گفت باید اکو بگیریم .رفت که اکو بگیره هم دستگاه روشن شد گفت آررررررره مشکل اینجاست دریچه قلب دچار نارسایی بود و خون پس می زد و همین باعث کمبود اکسیژن و نفس تنگی می شد بعد هم گفت باید برای آنژیوگرافی اقدام کنید . بگذریم رفتیم مشهد پیش دکتر  باتجربه تری  اونجا آنژیو گرفتیم . یک مشکل اضافه شد یک رگ هم گیر دارد همه اینها یکطرف   دکتر جراح گفت چون بعد از گذاشتن دریچه مصنوعی باید قرص وارفارین (ضد انعقاد خون) مصرف کنند تمام دندان هایی که احتمال عفونت دارد باید کشیده شود که بعدا با توجه به مصرف این قرص نیاز به کشیدن یا ترمیم دندان نباشد . بنده خدا هم تو این سن و سال همه دندوناش مشکل داشت خلاصه توی چند روز ۱۰ دندون رو کشیدیم یکی رو پرکردیم دو تا هم ترمیم . دلم خیلی براش می سوزه فکر کن توی چند روز دهنت از دندون خالی بشه ولی چه می شه کرد زندگی همینه برای یک هدف مهمتر باید از چیزهای مهم گذشت . 

دلم خیلی تنگه وفقط هم می تونم اینجا و با وب نویسی درد دل کنم چون بیرون  و پیش بقیه باید خیلی قوی باشم. خوبه این وب نویسی هست وگرنه دلم می ترکید.