دو نیمه

در نیمه راه زندگی اکنون دو نیمه دارم

نیمی به کوه مانده ،نیمی به شهر رانده

نیمی به شعر و تصویر،نیمی به جبر و تقدیر

نیمی گل و طبیعت ،نیمی به عقل و تدبیر

آن خود که عاشقم بود همخانه با دلم بود

آن خود شکسته درهم ، نه زخم هست نه مرهم

نیمی به خویش مانده ،نیمی ز خود رمیده

نیمی حصار دیروز ، نیمی اسیر فردا

نیمی به بی قراری ،نیمی به پایداری

در بی قراری من ،جنگ است بین خودها

من صلح می پسندم آنها تلاطم من

من انبساط خاطر ،آنها تراکم من

شکی نمانده اکنون ،این جنگ کشته دارد

شاید شهید باشد، شاید هلاک گردد

شاید میان نقشه نقشی برآب کردد

محمود مسعودی

بی تو ای عشق

بی تو ای عشق در این غربت زندان چکنم

گر دهندم همه ی ملک سلیمان  چکنم

وفتی اینجا همه سنگند و هوا بی باران

اینهمه بذر ز احساس گل افشان چکنم

صنعت و علم بهم ریخته اوضاع  بشر

اینهمه شعر و غزل در سر بی جان چکنم

چون درختی که به زیر خس و خاشاک فتد

خاطرات خوشم از عهد بهاران چکنم

من بدون تو در این بادیه ی شهر نشان

در غروبی که رسد صبر به پایان چکنم

من و این شهر نه انگار که هم را دیدیم

من کافر شده با نسل مسلمان چکنم

مسجد و مدرسه وقتیکه ندارد سودی

گو به من با کتب مانده به میدان چکنم

می نویسند که عشق از سر و رویم جاریست

من فرومانده به یک نقطه ز ایمان چکنم

بی تو ای عشق تمام کلماتم مرده است

گو که با مرگ غم انگیز عزیزان چکنم

آنهمه قول و غزل کز نفسم می بارید

همه تخریب شده با تب هجران چکنم

غافل از هر چه خدا گفت و طبیعت فرمود

من گم گشته در این صنعت سیمان چکنم

شاعری خسته ز دودم، به خیابان تا کی

درد دل را به که گویم به خیابان چکنم

"محمود مسعودی"