یه وقتایی هست

یه وقتایی هست می خوای بری بالای یه بلندی فریاد بکشی. 

 یه وقتایی هست زنگ می زنی به دوستت فوت پدرشو تسلیت بگی، بهت می گه قدر پدرتو بدون ولی تو نمی فهمی چی می گه...  

یه وقتایی هست که تازه می فهمی قدرشونو دونستن یعنی چی 

 یه وقتایی هست یه .همکارت بهت می گه واسه پدر مادرمون کاری نکردیم، تو با خودت می گی حالا وقت هست، همه کار می کنم واسشون...  

یه وقتایی هست که دیگه وقت نیست.  

یه وقتایی فکر می کنی اگه از دستشون بدم چی، ولی باورت نمی شه که واقعا می شه از دست داد... یه وقتایی می شه که از دستش می دی و می گی کاش فقط یه روز دیگه بود، بهش می گفتی چقدر دوسش داری. می گی کاش یه سال دیگه بود که واسش خیلی کارا می کردی. 

 یه وقتایی هست می خوای زمان برگرده عقب. می دونستی یه روزی این روز میاد ولی باورش نمی کردی، وقتی میاد تازه می گی چه زود، کاش وقت بود. 


 

امروز متن بالا رو تو فیسبوک یکی از دوستان دیدم . آره پدرش از دستش رفته بود متن بسیار تاثیر گذاری نوشته بود که حسابی آدم رو تحت تاثیر قرار می داد . 

دلم گرفت خیلی گرفت. اشکم در اومد ولی از مشیت الهی و قانون طبیعت گریزی نیست  

 آره یه  وقتایی هست که نیست یه وقتایی هست که فریاد بلندی آدمی خیلی نارساست

یه وقتایی هست که باورش مشکله ولی هست. 

 یه وقتایی هست که نمی خوای قبول کنی اتفاقی افتاده ولی افتاده .

 یه وقتایی هست که هست ولی او نیست . 

 یه وقتایی هست که فکر نمی کردی میاد می دونستی روزی میاد ولی قبولش نداشتی .  

یه وقتایی هست که می خوای نباشه ولی هست. 

کاش آدم اونوقتا که حتما میاد و گریزی ازش نیست حداقل افسوس کمتری داشته باشه . نگذاریم حتما بیاد و بفهمیمش کاش زودتر بتونیم درکش کنیم تا کمتر حسرت به دل باشیم. 

قبول کن گاهی اشک باید جاری بشه

قبول کن گاهی باید دلتنگ بشی بغضت بگیره و یک دفعه منفجر بشه تا با انفجارش اشک  از چشمات جاری بشه. تا اینکه نمونه وتبدیل به خون بشه باورکن اشک قابل تحمل تر از خونه تازه بعد از اشک کلی هم شاداب و سرزنده می شی .  

قبول کن بعضی وقت ها نباید جلوی خودتو بگیری باید راه اشکو باز کنی تا جاری بشه و دلی رو سیراب کنه این دل اغلب دل خودته که بعده اشک و سیراب شدن دوباره جوونه ها توش رشد می کنه و می تونی دوباره بهار رو احساس کنی.  

قبول کن بعضی وقت ها اگر اشکه نیاد بیرون خفت می کنه.   

قبول کنون این اشک انگار از تک تک سلول های  بدنت عبور کرده املاح مخرب رو چمع کرده و آورده بیرون. 

قبول کن بعضی وقت باید اشکت دیده بشه تا عشقی بارور بشه ، نهالی جوونه بزنه ،دلی تلنگر بخوره . 

قبول کن ابرای سفید چشمات گاهی باید بارونی بشه و گرنه تبدیل به ابر سیاهی می شه که غرش می کنه و رعد و برقش شاید یکی رو بسوزونه.  

قبول کن چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید پس بعضی وقت ها چشماتو تو کارواش اشک هات جلای حسابی بده تا همه جلاشو ببینن . 

قبول کن اشک ها گاهی بسیار مقدس هستند باید آنها را پرستید پس خود تو از چیزی که اینقدر می تونه بهت آرامش بده محروم نکن .  

قبول کن گاهی بدون دلیل باید بباری شاید بدون دلیل نه فقط تو دنبال دلیل نگرد، راحتش بگذار حتما که نباید درس فلسفه اشک رو پاس کرده باشی. این تنها درسیه که بدون گرفتن هم می شه پاسش کرد. 

قبول کن که هر سدی یه ظرفیتی داره بیشتر از ظرفیت دلت توش نگه ندار . سرریزو چشماتو بکش تا اشکات جاری بشن . اگر بیشتر از ظرفیتش نگه داره یک دفعه می شکنه و شهری رو ویرون می کنه.  

قبول کن آیینه راستگو هست وقتی توش نگاه کردی گفت یه چیزی تو دلته بهش دروغ نگو با اشکات بهش واقعیت رو بگو . هر چند هر چی دروغ بگی اون بهت دروغ نمی گه.  

قبول کن نمی تونی به خودت دروغ بگی وقتی دلت می گه بارونی هستم نمی تونی منکرش بشی . با اشکت به خودت راست بگو.  

 

زر و زور و تزویر بر ضد خلیج همیشه فارس

 الخلیج الفارسی

این داستان خلیج همیشه فارس ما هم از اون داستان هاست . تاریخ می گه خلیج فارسه سازمان ملل سند منتشر می کنه می گه فارسه از روز روشن تره که خلیج فارس فارس بوده و خواهد بود، ولی گوگل  و بینگ اسمش رو از نقشه ها شون حذف می کنند . البته گوگل ارث از خیلی وقت قبل  یک طرف نوشته  خلیج فارس اونطرف دیگه خلیج ع... تا یک کم عادت کنیم بعد هم از توی گوگل مپ کلا بر داشت دو روز دیگه هم اسم جعلی را می گذاره اونجا و این داستان هم به همین جا ختم نمی شه و ادامه پیدا می کنه سایت های دیگه نقشه های دیگه شبکه های رادیو و تلویزیونی دیگه اونوقت می بینی ظرف یک دوره زمانی در حالیکه تاریخ ، سابقه  همه چیز میگه خلیج فارسه ولی تموم دنیا به اسم خلیج ع. می شناسدش. 

  

persian golf

ولی چرا اعراب به خودشون اجازه دادند اینکار رو بکنند و چرا موفقیت هایی داشتند. به عقیده من اشکال از خودمونه ما هی دور خودمون می چرخیم و اسم خیابون و مدرسه به نام خلیج فارس می کنیم . هر چند وقتی تو رادیو و تلویزیون یک موج راه می اندازیم و بعد فراموش می کنیم . اونا چکار می کنند اونا از یک طرف پول دارند و پول خرج می کنند از طرف دیگه با تمام دنیا بده بستون دارند و راضی شون می کنند بازهم هر دو اینها کارایی نداره اگه خودمون آگاهانه عمل کنیم . ولی مشکل اونجا پیش میاد که ما با تمام اونایی که توی تعیین روابط دنیا تاثیر گذارند مشکل داریم . یک تعداد که دشمن ما هستند نه تنها همکاری می کنند که هر گونه کار دیگه هم  می کنند . یک تعداد هم که دشمن نیستند دنبال منافع خودشون هستند اگه بده بستون خوبی نداشته باشیم اون کاری که باید بکنند نمی کنند. یک سری هم که خنثی هستند بود و نبودشون فرقی نمی کنه . 

خلیج فارس  

خلاصه اعراب از زر و زور تزویر برای این قضیه استفاده می کنند و ما خود با رفتارمون به این تغییرات کمک می کنیم .

 

باید خاطره ای دوباره ساخت

                       در کویر خاطرات خویش سرگردان شدم، 

                                                 بعد عمری دگرباره گرفتار غم هجران شدم   

می دویدم در کویر  و خاطراتم یک به یک،  ز پشت تپه های  غفلتم رخ می نمودند. 

نگه چون کردم آن یار قدیمی ،حبیب و یار و همکار قدیمی  مرا از پشت غفلت ها صدا می کرد.  

به روی ماسه های گرم و سوزان قدم چون می زدم  اندیشه ام را از من جدا می کرد 

 قدم ها یم ، نفس هایم  به شماره افتاده بودند .یک به یک تپه ها را سر زدم ولی ندیدم  اثری از بارانی  که ویران کند زندان مرا . ندیدم برکه آبی که سیرآب کند جان مرا .  

نشستم بر کنار آب شور در عمق کویرم ،  نه روی خوردن یک جرعه که تشنگی را می فزاید نه تحمل که تاب آورم تشنگی را . مانده ام تنها در کویر خاطراتم، همه یاران مبهم و تارند  و رخ پنهان. 

  آه مرا چه می شود این سرگردانی مرا به باد فنا خواهد داد. من  ماندم و خاطراتی که مرا به عمق کویر برده اند و تنها رها کرده اند. خاطراتم در این گرمای سوزان ترک خورده اند و آب شور است ، چکنم . 

 

وقتی کویر ، سرگردانی مرا دید انگار دلش به حالم سوخت  در آخرین لحظه گفت خاطرات دیروز را می توان سبز کرد امروز . اکنون من ماندم و خاطرات و آب شور و امید سرسبزی . باید خاطره ای دوباره ساخت باید پرده های خاک گرفته را کنار کشید، شوری های زاییده زمان را شیرین کرد آنوقت سبزی دوباره به سراغت خواهد آمد.

ریزگرد و خورشد

فکر می کنید این سفید گرد چیه :

خورشید پشت ریزگرد

نه این ماه شب چهارده نیست  اصلا شب نیست ولی اینقدر از ماه شب چهارده تعریف کردند که بعضی ها هم که خیلی ارج و قربشون از ماه شب چهارده بیشتره هم هوس کردند ماه شب چهارده باشند و ریزگرد به سر و صورتشون مالیدند . ایشون خورشید اینروزها و بسیاری دیگر از روز های خوزستان و مناطق غربی هست که این ریز های گِرد اهل گردش ، رنگ و نور و جلا و قدرت و همه چیزش رو گرفتند . در این روزها از خورشید فقط اسمش می مونه ما آدمای ریزگرد خور که دیگه جای خود. آدم دلش برا خورشید کباب می شه توی اینروزها می شه شیر بی یال و دم ، خوار شدن بزرگان خیلی سخته . هیچکی هم نیست به داد خورشید وخورشید خانم برسه .

 یه روزایی می گفتند خورشید پشت ابر نمی مونه حالا باید ببیند که چه راحت خورشید پشت ریزگرد می مونه. خوش به حال این ریز گرد ها که ریز شدند تا بتونن بگردند و از عراق و عربستان  تا تهران را راحت  سفر کنند  . بعضی ها هم که انگار هر چیزی از عراق و عربستان میاد رو باید آزاد بگذارند تا هرکاری دلشون می خواد بکنند. حداقل به فکر این خورشید بنده خدا باشید کور شد  از دست این ریزهای گرد .فردا اگه بمیره کی جواب اینهمه آدمو میده . چه جوری می خواهید برق این مملکت رو روز و شب تامین کنید تازه برا حموم  آفتابی روستای ما هم باید کلی لامپ اضافی روشن کنید اونم تو روزگار ی که همه چی به یارانه بستگی داره.

اینروزا وقتی خورشید اینجوری می شه آدم احساس می کنه اونم از خجالت چشماشو گرفته تا مردم راحت تر ریزگردها رو قورت بدن و ازش خجالت نکشن . بعضی ها هم که انگار نونشون تو ریزگرده  دعا می کنند زودتر ریزگردها به تهران برسند تا نشه تکذیبش کرد و مجبور بشن اقدام عاجلی بکنند ، بعدشم تندی یک سفر به عراق راه می اندازند دوری می زنند مصاحبه ای می کنند و تلاش می کنند مردم را عادت بدهند تا در مقابل ریزگردها مقاومت بیخود نکنند و لذتش را ببرند. تنها کار خوبی که تو این سال ها  انجام شد  و جای تقدیر داره کلمه نامانوس ، دراز و بدقواره گرد و غبار به کلمه باکلاس ، امروزی و خوشگل ریزگرد تبدیل شد تا حداقل مردم نگویند مسئولین هیچ کاری نکردند.   تازه خدا رو چه دیدی شاید این هم یکی از حکمت های خدایی باشه تا عناصر کمیاب و نایابی که هیچ جا نمی شه پیداش کرد به خورد بشر بدهد. هر کار خدا حکمتی داره ما هم بالاخره بنده شیم کار بی حکمت نمی کنیم. خلاصه اگر به فکر خورشیدخانم نیستید به فکر خورشید خدا باشید خدا فردای قیامت یقه تونو می گیره.

تشکر را عشق را محبت را به زبان آوریم.

خیلی وقت ها نمی توانیم و خیلی وقت ها نمی خواهیم حرف دلمان را به زبان بیاوریم،  انگار زبان مان سنگین است یا حرف ها سنگین است شاید هم هیچکدام غرورمان سنگین است  شاید هم دلمان سنگین است .گاهی دل هست و دلیل نیست ،گاهی دلیل هست و دل نیست ،گاهی هیچکدام نیست . گاهی من هستم او نیست ،گاهی حرف هست و کلمه نیست، گاهی که کلمه ها هستند به جمله در نمی آیند،  گاهی جمله ها عقیم اند در بیان حرف ها ، گاهی حرف ها عقیم اند در بیان احساس . گاهی احساس ها را پنهان می کنیم ،گاهی پنهان ها را بیان می کنیم ،گاهی بیان ها دل می شکنند ،گاهی دل های شکسته ها رمیده می شوند. خیلی وقت ها فکر می کنیم باید از ما تشکر شود ولی هیچوقت فکر نمی کنیم دیگران هم نیاز به تشکر ما دارند . گاهی فرصت ابراز عشق و تشکر را از دست می دهیم به امید فردا،گاهی فردا ها  هرگز نمی آیند، گاهی آمده ها زود می روند ، گاهی رفته ها بر نمی گردند. کاش پیش از آنکه رفته ها بر نگردند ، کاش پیش از آنکه زبان ها ناگویا گردند و گوش ها ناشنوا ،تشکر را  عشق را محبت را به زبان آوریم.   

 

مهر مادری

چه خوش باشم که مادر در برم هست 

                                     دو دست مهربانش رهبرم  هست   

                                                                 محبت معنی جز او ندارد   

خوشم که سایه او بر سرم هست 

 مرا با عشق  جانان آفریدند 

                                 محبت را فراوان آفریدند  

                                                                 محبت مادر من بودو باشد  

                                                                          که در جسم منش جان آفریدند 

اگر عالم سراسر مهر باشد  

                                 اگر دنیای ما پر سحر باشد  

                                                                اگر پیر و جوان مهرانه گردند 

                                                                                       فقط مادر مرا در شعر باشد 

اگر مادر نبودی هیچ بودم 

                               اگر مهرش نبودی هیچ بودم 

                                                                تمام لحظه ها یم عشق مادر 

                                                                                اگر یک دم نبودی هیچ بودم  

زمان عشق تو بی اندازه داده  

                                     جهان مهر تو را بی بازه  داده 

                                                               بشر عشق تو دارد رهنمایش 

                                   بهشت حق  تو را آوازه داده  

بیا قدرش یدان تا هست در دست 

                                      که ناگه باز مانی ز آنچه او هست  

                                                                      نمی دانی تو قدر مهر ماهش 

مگر که واگذارد  دنییی پست  

ببین آواز مادر بس عجیب است  

                                     به لالایی او مهری غریب است 

                                                 مرا در خواب و در بیدار مادر  

که  مهر مادری خیلی نجیب است  

تمام عشق دنیا را به یک سو  

                                   تمام لطف عقبی را دگر سو 

                                                               ز لطف و عشق این دنیا و عقبی 

صفای مادری بینم به هر سو 

مرا نه گل نه گلدون آفریدند  

                               مرا نه شمع نه شمدون آفریدند 

                                                              ولی مهر خدایی مادری داد 

که من را عاشق اون آفریدند 

من از لطف خدا  بهترندانم  

                            من از حرف خدا سر تر ندانم 

                                                          خداوند بهترینش را نصیبت  

که هیچم از بهشت برتر ندانم 

بیا محمود دل بردار و برگیر  

                            صفا و مهر عالم را ز سر گیر  

                                                          که عمر ما بسی کوتاه باشد 

 قدم های پر از مهرش به سر گیر 

 

 

فرصت دیدار

یکی صبحی هوای کوه و صحرا را درون سینه پروردم 

                                به عمق بستر گرمم دو پای تنبلی را سخت بر بستم     

                                                          نهادم پا به راه کوه و از خویشم برون جستم

                                                                         نهادم پای در کوه ز هر چیزی رها گشتم 

 رها کردم تمام فکر ت و عقلم  طبیعت را  

                                              تا که برگردم به اول روز های آفرینش

                                                        به روزی که پدرهای من و ما با طبیعت همنشین بودند 

  دلم دادم به آب و شرشر آبشار زیبایش   

                نهادم دل به گل های قشنگ و رنگ و رویایش  

                                  نهادم دل نسیم صبحگاهی و نوازش های رعنایش

                                                                 نهادم پای در راهی که دل برگشت نمی خواهد 

روان گشتم بسوی قله ادارک بی پایان   

                                          قدم چون بر همی دارم دلم از من جلوتر بود  

                                                                           حواس ششم از من رهاتر بود 

                                                                                                خدا را در هر قدم دیدم 

 نور و ذره و دره

 

   هوا شیرین وشور انگیز  

             گاهگاهی نوری از پس کوه سرک می کشید به دنیای من و  عمق درخت و دره  

                                                                          همچو تیری که روان است به عمق ذره 

    رفتم و رفتم تا که گل ها همه بی چاک و گریبان بودند

                                    پیرهن پاره ز بهر ذره ی نور همه عریان بودند 

                                                               خورشید نوازش می داد همه ظاهر و باطن ها را 

   گفتم چه خبر هست اینجا  

                         شاید در خواب ابدیت خویش خواب می بینم  

                                                                         خواب افکار پریشان دیار

                                                                            و یا روز حشر است و فرصت دیدار نگار

کاش هر روز دلم اینجا  بود نه نه دلم اینحا هست 

                                                        کاش فکرم  گذرم و اندیشه ام اینحا بود 

 زیبایی کوه زیبایی دره زیبایی گل  

همه الطاف خداوند به ماست اگر اندیشه و فرصت دیدار دهیم بر خودمان

هماندم نوبهار من

بیا ای بلبل  عاشق که یارم نیست  یار من           ببار ای ابر تنهایی که بارانیست  تار من  

نگفتی هیچ یار من  ولی   بسیار    بشنیدم           نبودی  غمگسار  من خیالت بود یار  من  

ندیدی هیچ رخسارم ولی زلفت رها کردی           تو بودی در خیال من ندیدی حال زار من  

نظر را گر رها کردی نگاهت سوی دیگر بود          نبودی در حصار من حصارت بود  غار من 

برون آور ز دل شعری اگر باقی بود   مهری          نبودی شعر خوان من ولی مهر تو دار من  

امیدم بود بر لطفت ولی لطفت نهان کردی          نبودی بر دلم مایل ولی عشق تو نار من 

ز بعد  عمر  کوتاهم  کنون هم بر سر  راهم          چو بودی مغرب جانم نماز عشق کار من  

تو خود دانی نمی خواهم زبان شکوه آغازم         که گر آغاز هم بینی نمی گردی خمار من 

اگر محمود و گر احمد  نبودی هیچ  یار  من           چو دیدم گاه بیگاهی  هماندم نو بهار من 

 

اگر صلح و اگر هم جنگ

 اگر میخانه گر مکتب اگر رنگدانه  گر  بی رنگ                اگر تک و اگر مجموع اگر صلح و اگر هم  جنگ 

 اگر عشقم و گر معشوق می دانم و می دانی            که دلشادم به بوی تو اگر بر خاک و گر بر سنگ 

 اگر صالح اگر  مصلح اگر شعر و  اگر   شاعر                 خدایا شکر باید گفت به هر لحظه به  هر آونگ 

 اگر می ترسم ار شادم اگر در عشق  آزادم                  امیدم هست کامش را  اگر صلح  اگر در  جنگ 

 اگر محبوب ما گردی تو که مطلوب ما هستی                تو را در دل نگه دارم چه با نشتر چه با  آهنگ 

 اگر امروز  و  گر فردا  اگر  روز  اگر    شب ها                 نمی گیرم دل از رویت اگر با رنگ و گر بی رنگ 

 اگر فرهاد و گر مجنون اگر رامین گر  خسرو                  به راهت سر نهادم من چه در خار و چه اندر سنگ 

 اگر پروانه و ر شمعم اگر سوزم و   گر سازم                 غلام عشق می مانم اگر شوخ  و اگر هم شنگ 

 اگر مانی و گر راهی  نه  راه  رسم  مه باشد               که برگیرد  دل از یارش  اگر  باران  ببار د  سنگ    

 اگر محمود سردادست و گر راهی دگر زادست              همه با عشق می جوشد اگر کور اگر هم  لنگ

مرا این آفریدند

اگر شور و اگر شیرین مرا این آفریدند                اگر بی رنگ و گر رنگین مرا این آفریدند  

اگر دنیا همه دشمن شوند و تیز گردند             خدایا شکر می گویم مرا این آفریدند

گذر کن

گذر  کن تا گذرگه  تازه  گردد          خبر کن تا که شب غمازه گردد  

شب و روزم به یکدیگر در آمیز         خطر کن تا که عشق اندازه گردد 

 

 

 

گذر کن تا که عاشق را غبار از روی برگیری      حذر بگذار تا دل را ز اغیارش به سر گیری  

گذر را با حذر ترکیب کن و برگیر نقاب از روی     خطر کن تا که دوران جوانی را ز سر گیری  

 

 

دم بر نمی آید مرا

دم بر آمد از  دمت دم  بر نمی آید  مرا  

اشک من خشکید دیگر نم نمی آید مرا  

در چنین روز آرزویم   محو دیدار تو  بود    

روزها بگذشت و دیگر آرزویی بر نمی آید مرا 

جان من میل تو و میل تو قصد جان من 

 با همه  دلتنگیم  جان  بر نمی آید  مرا  

روز اول در فراسوی دوچشمت دیده ام 

  چشم پرخونی  و کامی که  نمی آید مرا

من به دیدارت به خواب صبحگاهی راضیم 

 وین عجب کین کمترین هم برنمی آید مرا 

صد هزاران امتحان در راه عشقت داده ام 

دیگر  این  درد فراقت  بر نمی آید  مرا 

گرچه می گویند هر جوینده ای یابنده است  

جستمت در هر نگه غم سر نمی آید مرا 

 گرچه شاهی بر دل ویران بی   مقدار من 

 من ندانستم کنون هم بر نمی آید مرا 

تو ندانستی که محمود از فراقت چون کشید  

عاقبت  گفتی  که از دستت  نمی آید مرا 

تا دمی که جان سپارم سوی مقصود وجود 

 غم  به  غم بگذارم  و دم  بر نمی آید مرا  

سال 74 

خمارت گشته ام من

کاش در غربت  چشمان  بلورین  نگار            بود  حرفی  غیر اندیشه  آزار بهار  

کاش در عمق نگاهت دل من پیدا بود           بود هر گونه نگاهی پی تیمار خمار  

 

 

خمارینا خمارت گشته ام من                    خمار چشم و تارت گشته ام من 

اگر چشمت نگیری از نگاهم                       همی دانی که زارت گشته ام من 

 

  

 

خمارت بودم و ماندم نفهمیدی                   نگارت بودم و ماندم نفهمیدی  

نشستم بر سر راهت شبانه                    شکارت بودم و ماندم نفهمیدی   

 

 

مرا پایی برای ماندنم نیست                 مرا دردی برای خواندنم نیست  

تمام  خوبرویان  رخ  نمایند                 مرا عشقی برای زادنم نیست 

 

من ماندم و خاطرات

من ماندم و خاطرات بی پا و سرم     

او رفت و دلم ماند و دوصد درد سرم 

 

دل بود و امید و یار  خوش گفتارم 

دل رفت و بماند عشق  پیرانه سرم

چو من شاعر شدی رفتی

تو با آن عشق شیرینت چسان حاضر شدی رفتی 

گذشتی بر سر آتش چو من شاعر شدی رفتی 

 

وصال حور می جستم تو را دیدم زخود رستم 

تو که حور دلم بودی به من ظاهر شدی رفتی 

 

مراد دل همی جستم ز رخسار و زعشق تو 

 چو عشقم را بیان کردم زمن ساتر شدی رفتی 

  

مرا کم بود در غربت دلی خوش در هوای تو 

چو پیدا کردمت اینک تو خود ساحر شدی رفتی 

 

منم هر لحظه بر سویت خمار تار گیسویت  

عیان ناکرده گیسویت بسی قاهر شدی رفتی  

 

تو که ما را نمی دانی و اندر دل نمی خوانی 

چرا اکنون به ما خود عاشق طاهر شدی رفتی 

 

خمار زلف و گسیوتم تو خود دیدی و می دانی

ولیکن رحم ناکردی بسی جائر شدی رفتی 

  

مرا در درد می خواهی و رویم زرد می خواهی 

نکردی رحم بر رویم چسان حاضر شدی رفتی  

 

تو را محمود می بیند ولیکن حاصلی نبود  

چو دیدی عزم تو دارم بسی ماهر شدی رفتی  

زندگی همینه باور کن

زندگی همین سال هاست که بسیار طولانی به نظر می آیند و در آخر سال تازه می فهمی چقدر کوتاه هستند . 

 زندگی همین ساعت ها است که می گذرانی و هدرش می دهی و روزی می فهمی که دیگر نداریش. 

 زندگی همین دقیقه هاست که افسوس دیروز را می خوری و از دقایق غافلی .  

زندگی همین ثانیه هایت که هر چند تاش یک نفس تو را تشکیل می دهد و وقتی در یکی از این ثانیه ها نفست بالا نیاید قدر ثانیه ها را می فهمی. 

زندگی همینه همین که تو داری این مطلبو می خونی و ازش می گذری و میری سایت بعدی  

زندگی همینه باور کن در لحظه ها زندگی کن و حالشو ببر . دنبال زندگی نگرد تو مشتته

قطره های آسمونی

طراوت قطره های باران 

قطره های آسمونی پاک بی آلایشند کاش می شد قطره ای در عمق این دریا شدن  

قافیه عشق

بر باد بود هر چه در این معرکه جز عشق         باطل شود آن شعر بحز  قافیه از عشق 

شعر  و  غزل  و  قصه  و  دلداده و  دلبر           بر باد دهد دهر بجز از غزل و قافیه عشق  

 

 

معرکه عشق عجب معرکه و میدانی است    که در آن عقل و صبوری ز ره می مانند  

کاش گردون گردشش را کند سازد

کاش گردون گردشش را کند سازد تا که رخسار غزال بی مثالم را ببینم بیشتر  

کاش گردش چرخ فلک در دست من بود که بر گردانمش بر روز های دلخوشی  

کاش گردش گردون نه بر حسب و حساب بل به دست عاشقان بی حساب می بود و بس 

کاش گردش و گردون و چرخ روزگار با حساب عاشقان چرخد آن هم  چرخشی که هرگز هم پایان ندارد.

مجنون توییم

محزون توییم ای دل پژمرده میاسا    مغلوب توییم از پی آن قصه برون آ  

ما را زجنون تو  خبر هیچ  نباشد      مجنون توییم  از دل  آزرده برون آ 

 

 

ما عاشق صبحیم  ز شب هیچ ندانیم   

  چون شب گذرد عاشق آن صبح روانیم 

ما را ز ازل عشق بسی قافیه دادست    

 ما قافیه خوانیم  و بجز عشق نخوانیم 

انتقال آب خزر به کویر مثل رویا است

این روز ها طرحی که سالهای سال است ذهن دولتمردان دور های مختلف را مشغول کرده است با حضور ریاست جمهور در مازندران کلید خورد ولی آیا این طرح زیاد رویا پردازانه نیست.خواستم چند سوالی را برای خودم و برای  برای ثبت در تاریخ خودم اینجا بنویسم. 

گفته می شود: آب برای انتقال شیرین خواهد شد.با توجه به شوری بالای آب خزر شیرین کردن آب آن هم برای استفاده از مصارف کشاورزی و صعتی به صرفه است؟ 

با توجه به ژئومورفولوژی مسیر عبور که باید از البرز عبور کند عبور از این ارتفاعات امکان پذیر  و اگر امکان پذیر است به صرفه اقتصادی دارد؟ 

آیا با توجه به زمین های منطقه کویری زمین کافی و مناسب در منطقه برای این انتقال وجود دارد؟

آیا تغییرات و مشکلاتی که اینگونه پروژه ها بر طبیعت تحمیل می کند در نظر گرفته شده است؟

آیا در مورد مشکلات حقوقی برداشت این حجم آب از خزر که بین ۵ کشور مشترک است اندیشیده شده است؟ 

آیا واقعا می توان تصور کرد دو سال دیگر جشن اتصال کویر به دریا برگزار خواهد شد؟  

از خزر تا کویر

 

اگر جواب تمام سوالات فوق به گونه ای باشد که این طرح اجرایی گردد و روزی وقتی از کویر عبور می کنی مست سرسبزی شوی نام این دولت در تاریخ ایران برای همیشه ثبت خواهد شد. 

منتظریم........ 

زندگی قدر و قیمت توست

زندگی یک مشکل است با آن روبرو شو. زندگی یک معادله است موازنه کن. زندگی یک معما است آن را حل کن. زندگی یک تجربه است آن را مرور کن. زندگی یک مبارزه است قبول کن. زندگی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن. زندگی یک سوال است آن را جواب بده. زندگی یک موفقیت است لذت ببر. زندگی یک بازی است برنده و پیروز شو. زندگی یک هدیه است آن را... دریافت کن. زندگی دعا است آن را مرتب بخوان. زندگی درد است آن را تحمل کن. زندگی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی . زندگی هدیه ای است که خدا در هنگام تولد به ما تقدیم می کند. زندگی آغاز یک راه است بسوی افتخار و سربلندی، یا انحراف و سرافکندگی. زندگی پرواز است به سوی پیشرفت و روشنایی. زندگی جوانه زدن است به امید درختی تناور و پر از میوه.   

زندگی گرچه یک آغاز است ولی پایان آن نامعلوم و رویایی است. زندگی یعنی عشق، اراده، امید و توکل. زندگی مانند پلی است برای نزدیک شدن به خدا. زندگی به کوه بلندی می ماند آن را فتح کن. زندگی برای هر انسانی آینه اخوت می باشد. زندگی شاخه گل است آن را پرپر نکنید. زندگی را اگر با خدا در نظر بگیری همیشه با عزت و سربلندی همراه خواهد بود. زندگی زیبایی و لذت بردن از نعمت های الهی است. زندگی یعنی کمک کردن و یاری دیگران در سخت ترین شرایط که برای آنان پیش می آید. زندگی دشتی است که سبزه های آن نمایانگر زیبایی اند و دریایش نشان از عمر دارد بلندیهای آن شدائد زندگی است و سرانجام پاییزش فانی بودن این دنیا را به نمایش میگذارد. زندگی روشن ترین تفسیر خداست. زندگی گاهواره ای است که لالایی عشق را می سراید. زندگی زیباست اگر زیبا ببینیم. زندگی عینی ترین، ملموس ترین و واقعی ترین جلوه حیات است. زندگی غزلی است که مطلعش تجربه است. زندگی نهالی است که با صبر بار می دهد. زندگی اندوخته ای است که زندگان قدرش نشناسند.   

زندگی همان است که می اندیشی. زندگی پازلی از ترکیب همین ثانیه هاست. زندگی دایره ای است که به شعاع همت فرد رسم شده است. زندگی سالی است که هزار فصل دارد. زندگی عملی است که به توان بی نهایت تجربه می شود. زندگی عمارتی است که سازنده اش سخت کو شانند. زندگی بهشتی است که تو سازنده ی آنی. زندگی نارگیلی است که پوشش سخت و درونش شیرین است. زندگی فیلمی است که کارگردانی اش به دست ماست. زندگی ماحصل تلاش امروز است. زندگی فرمانروایی بر سرنوشت است. زندگی کاشت صداقت، و برداشت موفقیت است. زندگی لیموناد است، شیرینش را انتخاب کن. زندگی همین ساعات شیرینی است که سریع می گذرند. زندگی بالندگی است، پس درنگ مکن. زندگی نتیجه ای است که از حل معمای ثانیه ها حاصل می گردد. زندگی تمرین صبوری است. زندگی زیباترین شاهکار حق در عرصه خلقت است. زندگی کاشتن ثانیه هاست پس بهترین ثانیه ها را بکار.  

 زندگی قدر و قیمت توست، غنیمتش شمار. زندگی عرصه کارزار است، مردانه در آن قدم بگذار. زندگی یک تعالی به قدر همت است. زندگی برد و باخت نیست، بردن در عین باختن است. زندگی الهام است برای آنان که جهت زیستن برانگیخته شده اند. زندگی بازاری است که متاعش عمر آدمی است. زندگی ترکیبی از تنوع است، پس متنوع اش ساز. زندگی شهد گلی است که زنبور زمانه آن را می مکد. زندگی تئاتری است در حد واقعیت و ما بازیگران واقعی این تئاتر هستیم. زندگی راه است، ایمان و اندیشه راهنمای آن. زندگی تکثیر ثروتی است که نامش محبت است.