مثال قطره آبی

چنان گاهی  فشارم می دهد دیوار این زندان

که می ترسم فرو ریزد ز دیوار دهان دندان
چنان در بطن و دهلیزم ز خون فریاد می آید
که هر دم می توان فهمید ز رنگ زرد بی وجدان
قلم در دست من می خشکد و خشکیده می گردد
لب و دندان ،دهان و حلق و شاید بانی الحان
 میان مخچه با مخ جنگ سخت تن به تن دارم
صدای غرش شمشیر می آید میان مغز یک انسان
زبان لال است و چشمم کور  و گوشم کر
به هر سو می رود عقلم که جوید ردی از کفران
کدام قانون فیزیک و کدام پیوند شیمی را
شکستم تا شدم در خویش سرگردان
نه درد اشتیاقی هست نه ترس روز پایانی
شرابی تلخ باید خورد بدون ترس از ایمان
گره گردیده بغضی بین راه ماندن و رفتن
نه بیرون می جهد از دل نه می افتد به جان جان
جهان در پیش چشمم مثل فیلمی بی توقف است
که هی می چرخد و می کوبدم سندان
چه ساده می رود از دست آدم زندگی گاهی
مثال قطره آبی می چکد از لای انگشتان

محمود مسعودی( ساده )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد