یاد بیرجند

یاد بیرجند در دلم هر روز غوغا می کند
در رحیم آباد چشمت شور پیدا می کند
بین میدان ابوذر تا خیابان حکیم
با شهیدان نگاهت شعر نجوا می کند
قلب هی می کوبد و در گرگ و میش انتظار
هر طرف می جوید و هر دم خدایا می کند
کوچه های ساده ی دانشکده وقت غروب
خیمه ی عاشق کشی در شهر برپا می کند
شوکت آباد وجود من هنوزم خاکی است
گرد و خاک پای یاران را تقاضا می کند
در خیالم لحظه ای زیبا توقف کرده است
عاشقی در زیر  باران را تماشا می کند
من هنوز آن کاج سبزم پا به پایت مانده ام
سوزنی برگم که دنیا را مصفا می کند
برگ گل در دفتری کز مهربانی داشتم
با نگاه قرمزش اندیشه یغما می کند
چتر باران دیده ام بوی تو را دارد ولی
عقل گاهی بر سر بوی تو دعوا می کند
در میان گرمی خرداد و تیر امتحان
گرمی حس تو را دارد به دل جا می کند
یادم آید در میان سرخی باغ انار
بهتر است اصلا نگویم، یار حاشا می کند
بعد تو من ماندم و یک کوله ی پرخاطره
یاد بیرجند در دلم هر روز غوغا می کند
محمود مسعودی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد