ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ای وای تو و چشـــــم تو و حال عجیبت
کافر شده ایمان من از شرم نجیبت
با ناز چو شیطانی و بی ناز چو شیطان
ابلیس فــــــــرومانده از این رسم غریبت
این شهـــــر پر از فتنه که دربند تو باشد
ای وای جـــــوانی که شود یار و حبیبت
من قصه مــرغی که فتادست به طوفان
از آن بتر آن کو که خورد گــــــول و فریبت
برگیر ز سر روســــــــــــری نصفه و نیمه
کامل شود این آتش ســـــوزان و لهیبت
لعنت به پدر مادر شیطان هــــــوس باز
شیطان شده ام تا که برم گاز ز سیبت
"محمود مسعودی"
یار می آمد و در دل هیجـــــــــان می افزود
از آیینه
می دانید تنها بدآموزی آیینه چیست:
تکثیر من در شکست اوست
از آینه آموختم:
میزان و جهت انحنا و انعطاف عامل بزرگ و کوچک شدن است.
با شکست آیینه تکثیر می شوی
ولی حتی با سرهم کردن آن هم آن آدم اول نخواهی شد
از آینه های کوچک انتظار تصویر تمام قد نداشته باش
یادت باشد چه آینه روبرویت باشد چه پشت سرت
با شکستن وی محو خواهی شد
آیینه ها هم حتی پشت و رو دارند
رو بهت صاف و صادق
پشت بهت کدر و نالایق
میون کـــــــــوچه و میدون بنالم
نباشد ناله ام را گر جـــــــــوابی
بنالم تا که شم بی جون بنالم
نگه بر آسمــــان ها دارم ای دوست
دلم در کهکشان ها دارم ای دوست
کجا بودی که غیبت کــــــــرده بودی
ز دست تو فغان ها دارم ای دوست
زمستان هر چه باشد با بهــــاری تازه میآید
ز سختی ها همیشه برگ و باری تازه میآید
همین کافیــــــــست از افتادن آن برگ پاییزی
که فردا عـــــــــــاشقانه با اناری تازه میآید
"محمود مسعودی"