تبخیر آرزوها

هر صبح شیشه ی گاز دار آرزوهایم را باز می کنم

جرعه ای می نوشم

و پا در خیابانی خسته می گذارم

با عابرانی خسته تر از خودم مسابقه ی بوق می گذارم

در هوایی سرشار از خیانت های بشر نفس می کشم

در سلولی:

به ملاحت  لبخندهای زورکی

به وسعت حبس های انفرادی

به قدمت تاریخ شهرنشینی

به حکمت لقمه ای نان ،با خودم کلنجار می روم

گاهی برای خودم لطیفه ای می سازم

و به تنهایی ام می خندم

گاه دست عابران را می فشارم

و ضربانشان را می گیرم

گاه با نگاهشان خیال می بافم

گاه با آهنگ قدم هایشان شعر می گویم

خلاصه :

زندگی را بی توقف بر سنگفرشی یکنواخت می گسترانم

و تا آخرین جرعه خودم را سر می کشم

و خسته تر از صبح به لانه بر می گردم

تا دهان باز جوجه ها را با بوسه ای ببندم

با خودم می اندیشم، عمر تبخیر آرزوها است

در هوایی که خوب و دلخواه نیست

کاش می شد به کوه ها برگشت

کاش می شد به رودها پیوست

محمود مسعودی

اردیبهشت نگاهت

اردیبهشت نگاهت
 مرا هوایی می کند
هوای بوسه و مهر سکوت
و طنین دوباره دوباره ی چشمانت
محمود مسعودی

♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥


عجب هوایی دارد 
دره های شمالی ذهنم
در فصل اردیبهشت نگاهت 
و صدای آبی چشمانت
که دل سنگ را نرم می کند
تمام شاخه هایم عاشق شده اند
و تو را با عطر شکوفه ها صدا می زنند
محمود مسعودی

شاعر نمی میرد

شاعر نمی میرد

با کلمه ی مرگ

تنها

خون از رگ هایش به شعرهایش

منتقل می شود

و شعر مرگ نمی شناسد

پس شاعر می ماند

"محمود مسعودی"


بیاد "جمهور سمیعی" که پرکشید