عجیب دلتنگم

عجیب دلتنگم
چنانکه بغض نه تنها گلو
که تمام وجودم را می فشارد
بازوانم مدام 
سراغ تو را می گیرند
و گرمای تو را تصور می کنند
عجیب دلتنگم
چنانکه اشک نه تنها از دیدگان
که از تمام سلول هایم سرازیر است
دست هایم مدام 
سراغ تو را می گیرد
و گیسوان تو را به تخیل می کشند
عجیب دلتنگم
چنانکه خیال نه تنها سلول هایم
که تمام ملکول هایم را به تکاپو واداشته است
رگ هایم مدام 
سراغ اکسیژن را می گیرند 
و تو را چون خون گرمی به تصویر می کشند
عجیب دلتنگم
چنانکه کلمه ی عجیب
در مقابل دلتنگیم نارساست
کلماتم مدام
سراغ حروف جدید را می گیرند
تا بتوانند تو را به توصیف کشند
عجیب دلتنگم
محمود مسعودی

به جه آید

دستی که نباشد به تو دستان به چه آید
قلبی که ندارد به تو ایمان به چه آید
من جنگلی ام چشم رضاخان تو تیری
جنگی که نباشد به تو میدان به چه آید
مشروط نخواهیم لبت را که بدانی
مشروطه ز شاهنشه ایران به چه آید
تبریز دلم منتظر شمس نگاهت
آتش که نیفتد به نیستان به چه آید
چنگیز مغول فتح کند شهر نشابور
عطار نباشد به خراسان به چه آید
در قلعه قیامت شده برخیز خدا را
بعد از تو دگر ملک قهستان به چه آید
گر یار نداند که دلم منتظر اوست
بی چشم غزالش تو بگو جان به چه آید
از قصه ی فرهاد برون آمده کوهی
شیرین نشود کام من از آن به چه آید
محمود مسعودی

اردیبهشت نگاهت

اردیبهشت نگاهت
 مرا هوایی می کند
هوای بوسه و مهر سکوت
و طنین دوباره دوباره ی چشمانت
محمود مسعودی

♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥


عجب هوایی دارد 
دره های شمالی ذهنم
در فصل اردیبهشت نگاهت 
و صدای آبی چشمانت
که دل سنگ را نرم می کند
تمام شاخه هایم عاشق شده اند
و تو را با عطر شکوفه ها صدا می زنند
محمود مسعودی