گناهش چیست؟

برای قدرت و جاه و مقام و ثروت و صد اسم نابرده

همیشه کودکان قربانی جنگند

به غیر از یک عروسک را نمی فهمد

به غیر از نام مادر را نمی داند

به غیر از چشم مادر را نمی خواند

به غیر از لای لایی هیچ آهنگی نمی خواهد

ولی یکباره ارامش ز ذهنش رخت می بندد

صدای تیر می آید

صدای نعره مردان نامردی

صدا غرشی از عمق مذهب های بی پایان

صدای خش خش پوتین درون جنگلی بی سر

صدای مرگ می آید

به زیر سقفی از آتش دلش گرمی نمی یابد

اگر این عاقله مردان بی عقلی

اگر این طالبان جنگ و دمسردی

اگر این مردمان تشنه ی قدرت

اگر این تشنگان کشته ی ثروت

سرابی از بهشت هر دو دنیا زیر سر دارند

گناه چشم معصوم و نگاه مهربانش چیست

گناه لرزش قلب و خراش جسم و جانش چیست

گناه آرزوهای پر از احساس و دردش چیست

گناهش چیست ؟گناهش چیست؟

"محمود مسعودی(ساده)"

اندر حکایت وزارت ازدواج و طلاق

بعد سال ها غور و تفکر در احوال کودکان ،جوانان و بزرگسالان مسئولین دریافتند یکی از مشکلات اساسی مملکت نبود وزارت ازدواج و طلاق است که باعث اجتناب مجردان ازازدواج و نزدیکی متاهل به طلاق گشته است.

مسلما با کار های کارشناسانه ای که صورت گرفته است  بر همگان واضح و مبرهن گشته است که این وزارت فوایدی بیش از تمام دستگاه های عزیز و لذیذی که در راه تقدیس ازدواج و تکفیر طلاق فعالیت می کنند دارد.

از جمله با استقرار این وزارتخانه کلی ابنیه بی مستاجر مانده اجاره خواهند شد ، کلی جوان بی یار مانده  سرکار خواهند رفت، کلی مشغله ایجاد خواهد شد و ....

این وزارتخانه ی نوپا زمانی که پا گرفت می تواند با اصلاح ضربتی فرهنگ ازدواج و طلاق جلوی ازدواج های خیالاتی و طلاق های از سر بی مبالاتی را بگیرد تا راه نیفتند الکی به محضر بروند و دفتر ها را بی دلیل و بی سبب سیاه کنند و خرج روی دست مملکت بگذارند.

این وزارت برای ایجاد پیوند های مقدس ،با همکاری وزارت صنعت قفل های ازدواج  را گشوده خواهد کرد تا بخت هیج جوانی بیش از این  قفل نماند.حتی می توان قفل ها را دیجیتالی نمود که از راه دور قابل کنترل باشند و به محض پیدا شدن گزینه ی مورد نظر قفل هابطور صد در صد اتوماتیک گشوده گردند.

با همکاری وزارت کار و بر اساس کار کارشناسی بیکاری را از بیخ خواهند کند تا اینقدر جوان سرکار نباشند  با افزایش وام های خوداشتغالی برای سرکار گذاشتن نفر دوم از هیچ کمکی دریغ نخواهند کرد.

با تماس های مکرر با بانک ها بر بالا بردن وام ازدواج تا چندان ملیان تامان اقدام خواهد کرد و آن را بارها و بارها در تمام بیست و چند شبکه ی سیما و صدا  هفت روز هفته  24ساعت شبانه روز اعلام خواهند کرد تا مبادا کسی از ترس بی پولی از خیر ازدواج بگذرد و حداقل نتواند گناه را به گردن وام بیندازد. برای پرداخت این وام هم کلیه مدارک را در صف خواهند گذشت تا به محض تصویب بودجه به ترتیب ثبت نام از ... در صورت عدم همکاری بانک ها ی عامل خود همچون بسیاری دیگر از دستگاه ها اقدام به راه اندازی بانک ازدواج و طلاق خواهد نمود تا حداقل تعدادی دیگری از بیکاری درآیند و تعدادی هم به نان و نوایی برسند.

با همکاری وزارت خانه های آموزش عالی در جهت ارتقای مدرک زوجین برای همسان سازی مدارک که یکی از معضلات امروزین ازدواج است از طریق ایجاد دانشگاه ((گسترش تفاهم)) اقدام خواهندکرد ، ریاست این دانشگاه بر عهده ی وزیر محترم خواهد بود که مادر زادی استاد است و پدرزادی شم مدیریت بر نسل جوان را خواهد داشت.

با همکاری وزارت ورزش و جوانان، جوانان نامستعد شناسایی خواهند شد تا با ورزش بیشتر مشکلات جسمی و روحی آنان حل گردد تا بتوانند شغل های بیشتری پیدا کنند و  نگران هزینه های کمرشکن در کمرکش زندگی نباشند.

وزارت جدید بدون اینکه گذشته را بشکافد بر موج های آینده نگری سوارخواهد شد و تا زمانی که شخصی ناعاقل پیدا شود و آنرا در وزارت بهداشت فرهنگ و صنعت  ادغام نماید . مردمان متاهل را جایزه خواهد داد  و بر سکوی اولین ها خواهد گذاشت تا مردمان مجرد بفهمند هیچ کاری بهتر از تجرذ نیست و گوششان را بدون اینکه کسی چیزی بفهمد خواهند کشید..


وزیران وکیلان و رئیسان روزگاری         

نشستند  گرد هم در جوکناری

ز هر سویی سخن آمد به میدان         

ز صنعت تا سبد تا مهر ایران

یکی گفتا که شوهر کمیاب است      

 دل    دختر برای او کباب است

یکی گفتا عروس خوب داری؟              

بگفت اری  تو شغل خوب داری ؟

یکی گفتا که در این روزگاران              

چه سخت است ازدواج گلعذاران 

وکیلی گفت دانی چیست مشکل    

 نبود یک وزارت خوب و خوشکل 

ز مجلس ولوله افتاد در شهر

که یافتند مشکل مردان این دهر

قیامی و قعودی  هست لازم

وزیری اهل دل گردد ملازم

کنون هم جملگی بر گرد کرسی

نشستند  و بهم گویند مرسی

عجب فکری نمودیم خوب و زیبا

خودمانیم ، چقدر خوبیم ماها

"محمود مسعودی(ساده)"

آرام ندارم

پنهان  نتوان کرد که آرام    ندارم

آسایشی  از گردش ایام   ندارم

پنهان شده ام در خود  و   غایب

زان لب به لب یار گل اندام ندارم



پنهان نتوان کرد از او  چهره ی  جان را

وز حضرت او قصه ی  پنهان و  عیان را

با کس نتوان گفت چه بگذشت نهانی

در شهر ندیدم به جز از حسرت نان را


"محمود مسعودی(ساده)"

کدام خد؟ا کدام بهشت؟

آی آدم ها

در بی نهایت روزگار چه می جویید

در نهایت این بی قرار چه می جویید

بهشت بهشت بهشت؟

کدام خدا؟ کدام بهشت؟

کدام حق ؟کدام حقیقت؟

کدام راه؟ کدام شریعت؟

کدام عشق؟ کدام معنویت؟

کدامین بهشت :

راهش از خون می گذرد

 از شادی مرگ می گذرد

از بدن های تکه تکه شده

از تن های بی سر شده

از سرو های بر زمین افتاده می گذرد

لحظه ای بیندیشید

همه بازیچه ایم

در دست بازیگرانی نفهم و قهار

در دست مغزهای منجمد

در دست قلب های سنگی شده

در دست دست های آلوده

در دست بازیگردانان خودساخته

اگر خدایی هست که هست

اگر ما بنده ایم که هستیم

خدای همگان هست

همگان بنده ی اویند

کجا بهشتی می آفریند که

ار خون دیگر بندگانش بگذرد

از خون کودکان بی خبر از همه چیز بگذرد

آی انسان ها بوی تعفن جهان را گرفته است

آی ادم ها

کدام خدا کدام بهشت

شما را چنین خونخوار گردانده است

کدام بهشت کدام خدا

تا فرصت هست دمی بیندیشید

بمب و نارنجک از کمر بگشایید

اسلحه بر زمین بگذارید

بهشتی دیگر بجویید

بی خون بی مرگ

"محمود مسعودی(ساده)"

عشق چیست:

عشق چیست:

نقطه هایی همیشه سربسته

حرف هایی  همیشه    ناگفته

لحظه هایی همیشه   آشفته


سینه های همیشه  تب دیده

چشم هایی همیشه در دیده

زلف هایی همیشه   رقصیده


دیده هایی  همیشه  باریده

ابروانی    همیشه    تابیده



سبزه هایی همیشه سبزینه

دلبرانی همیشه   بی کینه


رهروانی همیشه   ره دیده

راهیانی همیشه  مه دیده


دردهای    همیشه     تفتیده

زخم هایی همیشه   سوزیده

سوزهایی همیشه  جوشیده

جوش هایی همیشه شوریده


"محمود مسعودی(ساده)"

دو روزی

 دو  روزی  عشق  را  فریاد   کردیم

چو مجنون خویش را فرهاد  کردیم

کنون که خسروان شیرین  پرستند

چه  حاصل  کوه   اگر   آباد  کردیم

فراق  یار  آخر   دام     ما      شد

اگر چه نقش  خود  صیاد   کردیم

تلاطم   داشت    دریای     زمانه

چو سود ار خویشتن را باد کردیم

به غیر از خاطراتی نیست در یاد

اگر چه  سال ها   فریاد   کردیم

تمام  آه هایم  شرح درد   است

اگر چه  آب هاون   شاد  کردیم

"محمود مسعودی(ساده)"

دنبال چه می گردی؟

من مانده ام چه گم دارم

تو را

او را

خود را

زمان را

جهان را

همه پیدا و نهان را

ای دل تو را چه می شود

دمی آرام بگیر

دمی در خلوت خودت خوش باش

آرام بگیر 

زمین خود سرگردان فضا است

زمان خود نسبیتی بیش نیست

من و تو و او و ما همه مسافریم

همه گم شدگان این بیکرانه ایم

دنبال چه می گردی؟

دمی آرام بگیر

بگذار سلول ها نفسی تازه کنند

بگذار ریه ها از اکسیژن پر و خالی شوند

به خودت فرصت بده

همه مسافران بی قطاری دنیایم

گوش از سفسطه گران ،

چشم از بی نهایت برگیر

دل به نامده مبند

دنبال چه می گردی

ادمی در اساطیر گیر افتاده است

کلمات قدیمی شده اند،

جملات ناتوان

زبان ها عقیم

به خود فرصت بده

"محمود مسعودی(ساده)"

عذرخواهی خوب ، بی سوادی بد

این روز ها سبد کالا ورد زبان ها شده .

دوباره مردم حسابی سرشون گرمه ،

دوباره صف راه افتاده ،

دوباره بازار داغ شده،

دوباره من  نیستم تو هستی ،

عده ای سبد در دست و عده ای در حسرت ،

عده ای انگشت به دهان و عده ای نگران ،

عده ای زبان در دهان و عده ای از بن بی زبان ،

برای تفکر و قسمت خوبش تشکر  ولی برای اجرای ناقص و ضعیفش لطفا تفکر.

و دوباره...

ولی یه اتفاق خوب به اسم عذرخواهی یک رئیس جمهور هم افتاد که نباید به سادگی از کنارش گذشت


این روز ها به مدل سابق عده ای بی سواد خوانده می شوند ،

آقا از شما بعیده دیگه ،

شاید تحلیل ها مغرضانه باشد،

شاید افکار از روی اطلاعات کافی نباشد ، 

حتی شاید حرف تان درست باشد

و شاید ...

ولی به شعور و تفکر ملت باید احترام گذاشت، 

سکوتی بغض گونه

سکوتی بغض گونه در دلم  هست

حروفی   شرم گونه بر لبم  هست

ولی در جستجوی زلف مشکین

سرودی  مردگونه در سرم  هست


"محمود مسعودی(ساده)"

انتظاری یخ زده

چشمه ساری غم زده از نوبهارم مانده است

خاک کویی نم زده  از  کشتزارم  مانده است

ای دریغ  از  فصل های  نانجیب  روزگار

انتظاری  یخ زده  از عشق نابم  مانده است

"محمود مسعودی(ساده)"

تمام عمر یک سکه است

دلم اندازه ی یک شهر ،یک دنیا برایم تنگ می گردد

سکوت خسته ای بر لحظه هایم رنگ می گردد

ز دلتنگی هوای سینه ام گویی که مسموم است

و شاید در نگاهم قصه هایم گاه معلوم است

زمین و آسمان این است

غیر از این چه می خواهی؟

گهی سرمست و شادابی

گهی طامات می بافی

گهی اسب مرادی زیر پا داری

گهی هم نامرادی در نوا داری

تمام عمر یک سکه است

دو روی سکه ناپیدا

میان آسمان چرخان

گهی اینیم ، گاهی آن

گهی غمگین ،گهی شادان

زمین دارد دهانی باز چون قلک

که بلعد سکه ی عمرم

و دیگر هیچ

ولی بازم گذر خواهم نمود از ناشکیبایی

دوباره باز خواهم گشت

دوباره سکه را تا آسمان پرواز خواهم داد

"محمود مسعودی(ساده)"

ببار ای برف

ببار ای برف

به کوهستان به دشتستان

به هر تکه قله ی تنها به این صحرای بی پهنا

زمین تشنه دلتنگ است میان بوته ها جنگ است

ببار ای برف

بر خاک زمین و دردهای خفته در بستر

به آدم های مسکوت مانده در دل های بی باور

ببار ای برف

ببین مردم چه دلتنگ اند

گرفتارند و تنهایند و بی رنگ اند

ببار ای برف

تو پیوندی میان آدمی با اسمان ها باش

و یا پیوند یک بوته به خاکستان بی جان باش

 "محمود مسعودی(ساده)"



تعویض قطب های مثبت و منفی آدمی

بچه ها در آرزوی بزرگ شدنند و بزرگان در جستجوی کودکی

بی پول ها در آرزوی پولداریند و پولدارها در جستجوی سلامت

گمنامان به دنبال شهرتند و مشهوران دنبال آرامش

روستاییان در  ارزوی شهرند، شهرنشینان دنبال سکوت و سلامت روستا

انگار همه ناراضیند

از دست کی یعنی از دست خدا، از دست خود ، از دست طبیعت، از دست ... پس چی

نکند مثبت منفی اشتباه شده، شایدم مثبت منفی را اشتباه می گیریم

به نظر می رسد آدمی هم قطب های مثبت و منفیش در مقیاس های زمانی کوتاه مدت ،میان مدت و بلند مدت عوض می شود.

خوش به حال آنها که حداقل از فاصله ی بین این تعویض قطب ها حداکثر لذت را می برند،

"محمود مسعودی(ساده)"

چقدر حقوق می گیری؟

حتما دقت کردید ما ایرانی ها تا با هم آشنا می شویم از اولین سوال های مان این است که چقدر حقوق می گیری ؟

ما ادم ها از قدیم الایام عادت داریم بجای لذت بردن از داشته هایمان هی خودمان را بادیگران مقایسه کنیم

بچه که بودیم مادر ادب مان را بابچه همسایه، نمره هامان را با بچه ی عمو ، فعالیت ما را به بچه خاله  و .... مقایسه می کرد و تا فرصت گیر می آورد به سرمان می کوفت که فلانی اینچنین است و تو چنین ،

شاید از همین جا بود که ما ایرانی ها بر خلاف خیلی از ملل دنیا دائما دنبال اینیم که بگوییم فلانی پولدار است و من بی پول ، فلانی بیشتر از حقش دارد و من کمتر از حقم ، فلانی خوش شانس است و من بد شانس، فلانی ...

از تمام این مقایسات چه گیرمان می آید گاهی پله ای می شود برای جستجو و تلاش بهتر و بیشتر ولی اغلب فقط برای دق دادن خویش و شاید عذاب وجدان طرف مقابل  است . بجای لذت بردن از داشته هایمان نداشته هایمان را شب و روز یادآوری می کنیم و خودمان را عذاب می دهیم. البته گاهی که این به پیش دیگران ابراز می شود یا طرف جبهه می گیرد و جواب های نه چندان جالب می دهد که حس منفی گوینده را افزایش می دهد یا اگر هیچ نگوید خوشی و داشته هایش زهر مارش می شود.

کاش ما هم یاد می گرفتیم

حقوق و درآمد یک شخص مسائل خصوصی است و لزومی ندارد اولین سوال ما باشد چقدر حقوق می گیری؟

مقایسه ها تلاشی برای جستجوی راههای بهتر باشد نه برای مظلوم نشان دادن خودمان و زهر مار کردن دیگران


من و باران و شب و بند دره

من و باران و شب و بند دره

خاطراتی داریم که فقط :

تک درخت لب بند

چشمه ی پای به بند

وان کمینگاه قشنگ

زیر شرونه ی بند

گل زیبای سپید

شاخه ی سرخ امید

دل تنهایی بید

 و خدا می داند


وقتی در کویر باشی که نه دریایست و نه دریاچه ای، نه رودیست و نه رودخانه ای ، چشمه ها و قنات ها چشمشان به آسمان است تا جوی تشنه ای را سیراب کنند، بندی در میان دره ای  نام پر ابهت بند دره به خود می گیرد دریایت می شود که باید تمام دلتنگی ها و شادمانی هایت را با او تقسیم کنی.چه پرآب باشد چه بی آب ، چه تابستان باشد چه زمستان ، چه عاشق باشی و چه عاقل، چه زائر باشی و چه مجاور،چه میزبان باشی چه مهمان ،چه دلتنگ باشی و چه سرمست ، چه بیکار باشی و چه سرکار، چه غنی باشی چه فقیر، اری اینگونه یک  بند که کل آب هایش اندازه یک ساعت آب رودخانه ای هم نمی شود دریایت می شود ، امیدت می شود، مامنت می شود،  در حالیکه هیچ امکاناتی ندارد و چه بهتر که ندارد ، اگر چه بر هرگوشه اش زخمی زده اند ولی هیچ جایش را ترمیم نکرده اند.

خدا  بند   دره  دریایه   مایه

امید    عشقبازی های  مایه

همو  نرموک اوی   دره میرک

چو رودی در دل صحرای مایه

"محمود مسعودی(ساده)"


دلبران فصل یخ بسته

سلام ای برف های تازه ی امید

سلام ای دلبران فصل یخ بسته

به اوج قله هامان شادمان باشید

که دشت دوردست هم شادمان گردد

که چوپانی برای گوسفندش فکر نان گردد

لباسی از عروسی بر تن رنجور شهر افکن

امید زایشی بر جسم و جان ساقه ها انداز

به پارو گو که یک امشب تامل کن

مرا بر پشت بام آدمیت ها تحمل کن 

درخت را گو که باید سر فرود آورد    

اگر خواهد که روزی گل به بار آرد

بشین در زیر پای تک درخت کوچه باغ امشب

بگو آماده ی فصل بهاران شو

بگو تا دختر کوچه بدون چتر  باز آید

بفهمد برف عاشق را 

بسازد آدمی از برف و گوید راز خود با او

بگو در شیب های شرق احساسی

دوباره کودکان بر برف بنشینند

دوباره قیل و قالی تازه را تا بی کران گویند

بگو با چشمه ها که چشم شان روشن

خبرهای خوشی از کوه می آید

"محمود مسعودی(ساده)"

امان از عشق

امان از تیشه  و  از کوه   فریاد

امان از عشق و از فرمان  بیداد

که خسرو در کنار  ناز   شیرین

زند تیشه به سر در کوه فرهاد

"محمود مسعودی(ساده)"

آب گردد انتظار

آب گردد  انتظار  از شرم رخسار شما

خواب گردد نوبهار از چشم بیدار شما

زان تبسم کز لبان روزگارت می چکد

ناب گردد حال زار از زلف خمدار  شما

"محمود مسعودی(ساده)"

اما نیستی

در خیالم  خاطراتی   هست   اما   نیستی

فرصت شرح و مجالی هست اما   نیستی

گفته بودی می رسی قبل از سکوت روزگار

صحبت از حرف محالی هست  اما نیستی

"محمود مسعودی(ساده)"

شیرین تر از آنی...

شیرین تر از آنی که فرهاد نگاهم در بیستون  سنگ پیدایت نماید

لیلی تر از آنی که مجنونی صدایم در انعکاس کوه   فریادت نماید

دریا تر از آنی که غواص خیالم در سرسرای لحظه ها جایت نماید

زیبا تر  از  آنی که افکار  محالم با   مستی  میخانه زیبایت  نماید

"محمود مسعودی(ساده)"

روزی تو هم

روزی تو هم از شعر من پرواز خواهی  کرد

سازجدایی    از  دلم  آغاز   خواهی   کرد 

روزی     تمام    یادگاری های   عمرت   را

بر آتشی   از  حسرت  دل باز خواهی کرد

روزی برای درد هایم   غصه خواهی خورد

هر قصه را با غصه ای دمساز خواهی کرد

روزی کنار سنگ سنگ کوچه های  شهر

با هر  دو بیتی  آه دل را ساز خواهی کرد

روزی      بیاد   روزگار          دل تپیدن ها

اشکی شده با  دفتر  دل  راز خواهی کرد

روزی     کنار    حوض های   سنگی خانه

رازت به ماهی های حوض ابراز خواهی کرد

روز ی   بدون   ترس   از    معراج   تنهایی

فکری به حال این همه اعچاز خواهی کرد

روزی  تو  هم   با پشت پا  بر فرصت  عالم

من را  رها در  چنگ  باز  باز  خواهی  کرد

با ساده ماندن کار  هر نا آشنایی   نیست

روزی تو هم بر عشق پاکم ناز  خواهی کرد

"محمود مسعودی(ساده)"

بغل بغل

ای گل که تو را بغل بغل می جویم

با دست دعا   تعل تعل  می گویم

یک روز قدم رنجه به شعرم فرما

بنگر که تو را   غزل غزل می بویم

"محمود مسعودی(ساده)"

چرا ناشاد ؟

مرا روزی به روی دست ها از شهر خواهند برد

به زیر خاک سرد،در تنهایی مطلق دلم را چال خواهند کرد

برایم آیه ی قرآن، حدیث و روضه خواهند خواند

برای اولین بار نام من را هم به روی سنگ سختی حک خواهند کرد

گلی یا بلبلی یا عکس تنهایم به روی سنگ خواهند کرد

برایم نذر خواهند داد برایم شعر خواهند گفت

برایم مرد مندیلی  به روی منبری از چوب یا آهن نوای مرگ خواهد خواند

یکی غمگین یکی گریان برایم ضجه خواهند کرد

ز باغ خاطراتم چند روزی دانه خواهند چید

ز خوبی یا بدی در ذهن مردم قصه خواهم شد

و روزی عاقبت از ذهن مردم پاک خواهم گشت

فقط سنگی کنار سنگ های بی نهایت خانه خواهد کرد

که آنهم روزگاری خانه ای، باغی ، زمینی تشنه خواهد شد

چرا پس خاک بی تابی بسر سازم چو روزی خاک خواهم شد

چرا ناشاد بنشینم، چرا با غم نستیزم 

چرا در گوشه ی عزلت دلم را دربدر سازم

چو روزی در میان  این همه آدم تک و تنها نصیبم سنگ خواهم شد

چرا باید نبخشم خویش را امروز

چرا بایدنبخشم عشق را هر روز

چو روزی عاقبت افسانه ای بی رنگ خواهم شد

"محمود مسعودی(ساده)"

کاش شاعر می شدم

کاش شاعر می شدم تا با حضور قافیه

زائر  کوی  تو می گشتم  به  نور  قافیه

گر که زلفانت کمندی بر گلویم می نهاد

باز  می کردم  به شعری یا به زور قافیه


کاش شاعر می شدم تا در ردیف قافیه

می شدم  غواص  دریای  ظریف  قافیه

یا  که  در  پرواز  زیبای   خیالات   محال

چرخ می خوردم به دنیای عفیف  قافیه

"محمود مسعودی(ساده)"


کوه بیش از کوه

از کوه پیمایی این هفته آموختم:

کوه را باید که  بیش  از کوه  دید

در میان جسم سختش روح دید

قله را باید  که  بیش از قله دید

پله هایی سوی آن بی پله دید

برف را باید که بیش از برف دید

از میان  دانه هایش  حرف چید

سنگ را باید که بیش از سنگ دید

با نگاهی تازه صد ها رنگ دید

بوته را باید که بیش از بوته دید

عمق وی را با سکوت غوطه دید

سبزه را باید که بیش از سبزه دید

شاخ و برگش را  نشان  غمزه دید

آب جو را بیش از یک جوی دید

رهسپاری بر سر آن کوی  دید

خاک را باید که بیش از خاک دید

خاکیان را سوی هفت افلاک دید

در درخت یکه باید شور دید

شور را در شاخه ها مستور دید

خویش را در قله باید نور دید

ذره ای نزدیک آن منظور دید

"محمود مسعودی(ساده)"

کهکشانی از غزل

با کهکشانی  از غزل در چشم هایت

شیرین تر از  شهد عسل ناز نگاهت

یک لحظه  طوفانی نما  دریای دل را

با حس گرم یک بغل وان غمزه هایت

"محمود مسعودی(ساده)"

غمباد

تو شادی بی من  و من بی تو ناشاد

تو عاشق بی من  و من بی تو بر باد

الهی بشکنه پشت زمونه

تور رفتی بی من و من بی تو  غمباد

"محمود مسعودی(ساده)"

لوت و کلوت و گندم بریانم آرزوست


لوت  و  کلوت  و  گندم  بریانم   آرزوست

نبکا   و رود  و قصه ی  برخانم   آرزوست

آن دره های تنگ و  آن  کوه های خشک

یاردانگ و سیف و سنگ گریزانم آرزوست

از بس ملول شهر  و  خیابان و   دوده ام

رقصی   میان   کوه  و  بیابانم  آرزوست.

شب های بی ستاره ی بیتاب گشته را

ماه  و  ستاره  در شب عریانم  آرزوست

دل های  سنگی   شهری  گرفته  است

سنگ  عقیق  و  ماهک  تابانم  آرزوست

غلتی میان ماسه و شعـری میان دشت

حرفی   ز  نوع  آتش   سوزانم  آرزوست

زین  همرهان  سر  به  گریبان دلم گرفت

زلفی  به  دوش  حضرت یارانم  آرزوست

آب ها تهی ز ملح و  لبها  تهی ز  عشق

آن رود شور  و  آن  لب  خندانم  آرزوست 

دانی که ساده دل به امید  تو داده است

در جستجوی  خاک تو  طوفانم  آرزوست

"محمود مسعودی(ساده)"

گاهی به دلم سر زن

ای عشق   دلتنگ  توام  مرا   باور کن

گاهی  به دلم سر زن و با ما   سرکن

چون بی تو توان که زندگانی سر کرد؟

من  بی تو   چو  مرده ام لبم را تر کن


-------------

ای  عشق   تمام  زندگانی  از  توست

در عمق دل احساس جوانی از توست

چون  بی تو   توان    زندگانی    کردن؟

اکسیژن  و  نور  و  شادمانی از توست

"محمود مسعودی(ساده)"

به شرح یک غزل

دیشب به شرح یک غزل بیدار بودم

در هر  ردیف و قافیه هشیار  بودم

اما تو وقتی  با  کنایه می گذشتی

تضمین چشمت در دل خمار بودم


دیشب ز سوز یک غزل فریاد بودم

تلمیح شیرین در شب فرهاد بودم

با هر مثل تشبیه می کردم دلم را

تمثیل  مرغی  در  کف  صیاد بودم

"محمود مسعودی(ساده)"

با دسته گل غزل

با دسته گل غزل تو را می جویم

چارانه به لب ،لب تو را می بویم

هر چند تمام شعر ها بی تابند

در مثنوی عشق تو را می گویم

"محمود مسعودی(ساده)"