عشق یکسویه

گل اگر بی باغبـــان گردد ز بستان می‌رود
کاروان بی سـاربان تا مرز طـــوفان می‌رود
آب اگر راهی نیابد ســــوی باغ و سبزه زار
رو به صحرا می نهد تا دق بی جان می‌رود
طفل اگر دامان مـــــــادر را نبیند گرم و نرم
عاقبت روزی بسوی ظلم و عصیان می‌رود
ابر اگر باران نــــــزاید بر گل و دشت و چمن
از نگاه ادمی بی جسم و بی جان می‌رود
غم اگر زانـــــوی گرمی یافت سر را می‌نهد
ورنه تا اعماق احســــاسات انسان می‌رود
فارغ از پستی بلنــــــــــدی های راه زندگی
عشق و ایمان گر نباشد دل ز میدان می‌رود
گر بشر تنها بماند بی دل و صبــــــــــر و قرار
دین و دنیا می نهد تا حـــــــد کفران می‌رود
عشق یکسویه اگر گرمــت کند جند روزه ای
عـــاقبت یخ می زند تا قطــب فقدان می‌رود
"محمود مسعودی"

بس کنید

بس کنید ای نارفیقان  طعنه را

ترک باید  کرد  روزی  صحنه  را

هر کسی را باغ و ناری داده اند

نو کنید این رنگ  و روی کهنه را

سکه را  از روی  دیگر رو   کنید

آب شیرین باید این لب تشنه را

تا که ابلیس از شما بیرون شود

جستجو بنموده  راه و  رخنه را

طفل جان باید بزرگی ها کند

بس بفهمید راه و رسم ختنه را

گر مغیلان   خار  عالم  رو  کند

بشکنید این  خار تلخ   فتنه را

کوس رسوایی  دنیا   می زند

دیده اید آیا به دستش دشنه را?

ساده روزی دستها رو می شود

کم کنید جولان دشت و پهنه  را

بسترید شک را ز عمق جانتان

باد گردید   ابر  ظلم و  محنه  را


جهان به شادمانی گذران

تـــــــردید مکن  که  عاقبت خواهی مرد

از ملـــــــک جهان فقط کفن خواهی برد

خـــــوش باش،جهان به شادمانی گذران

مندیش چه خورده ای چها خواهی خورد 


صبح را سنگکی اغاز نما

صبح است و خورشید و سنگک
لقمه ای داغ ،خیابان خلوت
نگهی بر چپ و گاهی بر راست
بی خیال مدل و حرف و کلاس
نان سنگک بشکن 
دل خود را خوش کن
عابری را به سلامی بنواز
نان گرمیست نفس تازه کنید 
رفتگر، خسته ی شادابی توست
با بفرمای خودت گرمش کن
با تشکر لب وی را خندان
هر دل شاد تو را خواهد خواند
خنده را تا لب تو خواهد راند
بر دل دختر همسایه امیدی بفرست
چشمهایش به در است
آخر امروز بعد صد سال دراز
نوبت نامه ی مرد سفر است
مهربان باش با کودک احساس درون
غل و زنجیر مبند بر پر وی،
حس پرواز ده ، آزادی ده
صبح را سنگکی اغاز نما
گرم و تفتیده ،دو رو خشخاشی
ناز و دل برده ، نگه احساسی
"محمود مسعودی"

آاب شو

شعله ی سوزان که دنیا را به آتش می کشید 
دیدم از او جز غباری در مسیر باد نیست
اب شو سیراب کن لب تشنه ی احساس را
آب اگر صد بار هم میرد همیشه زنده است


این چه خونیست

این چه خونیست که عمریست به جوش آمده است
وز خروشش همه عالم به خـــــــــــــروش آمده است
بی سبب نیست که هر ســـــــــــوی زمین می گرید 
چشم کوه است که باچشمه به هـــوش امده است

زندگی مدرسه ایست

زندگی مدرسه ایست 

ما همه درس آموز
مشکلاتش درسند
و کلاسش همه ی عالم خاک
درس ها مشکل و آسان دارد
چه بخواهی چه نخواهی همه اش می گذرد
آنچه می آموزی فقط آن می ماند
که شبی روشنی راه شود
هر که عاشق شود از درس نخواهد ترسید
مشق ها خاطره هایی شیرین بر لبش خواهد بود
وای انروز که نیاموزی از درس و کلاس
مشق ها خاطره هایی پر از حسرت و آه
، همه احساس تباهی و گنه خواهد بود
مشق ها را بنویس مشکلات را حل کن
خاطراتی خوش و خرم بنگار
زندگی فرصت تحلیل جهان گذراست
خط کش و پرگار و قلم را بردار
و کمی احساسات
نقشه ی خویش بکش
نقشی از خویش بکش
نقشه با نقش تو به دیوار زمان خواهد ماند
فرصت از دست مده
خویش را خوشکل و زیبا بنویس
خوش خط و ساده و خوانا بنویس
"محمود مسعودی(ساده)"

همه دارن میگن بارون

نگا کن بوته و شبنم همه دارن میگن بارون 
نه یک دم هر دم و بی دم همه دارن میگن بارون
ببین ابرا پریشونن مث دیوونه می مونن
اگه شرشر نشد نم نم، همه دارن میگن بارون 
نگا کن دشت خشکیده ،زمین از مرگ ترسیده
نه زخمی مونده نه مرهم،همه دارن میگن بارون
دلای ادما تنگه ،کی میگه که دل ازسنگه
حتی سنگای بی غم هم، همه دارن میگن بارون
 رودا دارن کجا میرن چقد بی سر صدا میرن
اگه واضح اگه مبهم ،همه دارن میگن بارون
نگو تقصیر ادم نیست نگو ابروها تو هم نیست
 همه شون کلهم سرهم ،همه دارن میگن بارون
دیگه صبر و تحمل نه ،به روی شاخه بلبل نه
درخت و جنگل درهم ،همه دارن میگن بارون
همه دستا دعا دارن، توکل بر خدا دارن
بقولی،عالم و ادم ،همه دارن میگن بارون