کاش چشم من به راه آدم و حوا نبود

کاش تنهایی نبود  

کاش  دلتنگی  نبود 

کاش پیدا بود و ناپیدا نبود 

کاش هیچ غم در دل دنیا نبود 

کاش قصه ی دلتنگی شب ها نبود  

کاش چشم من به راه آدم و حوا نبود 

کاش این غربت بجز از امشب و فردا نبود  

کاش بودن  یا  نبودن  قصه دیروز و  پس فردا نبود 

کاش  من بودم و یار و  هیچکس  در بین  این  غوغا  نبود 

کاش زلف وی به دستم بود و نگاهم جز به روی ماه آن سیما نبود 

کاش هر گز در غروبی که دلم می گیرد بجز از اندیشه امواج آن دریا نبود 

کاش بودی در درون دیده ام هر روز و شب و اندرین اندیشه از غیر تو را معنا نبود 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد