زل

بر  دره ی  بی دلی  بیا  پل   بزنیم

بر  سردر  خوشدلی  بیا گل  بزنیم

گر گفت کسی زمانه بی مهر شده

برخیز و  بیا به چشم هم زل  بزنیم 

"محمود مسعودی(ساده)"

غنیمت

حیف است غنیمتی که در دست تو  است

عالم شده معشوق،جهان مست تو است

قدر  ار  که  ندانی  شب باران  و  دم صبح

خوناب  روان  ببین که از  شصت  تو  است

مسکن مهر تو

در   مسکن  مهر تو  شب  و  روز  مقیمیم

در   مکتب لطف   تو شب  و  روز   مریدیم

کس نیست که فهمی کند این دور زمان را

در مسلخ  عشق  تو شب  و  روز  دویدیم

"محمود مسعودی(ساده)"

خدایی ای عشق

در  چشم و دلم چه با صفایی ای عشق  

بازیگر   جمله   لجظه هایی  ای   عشق

گر از دل من جدا شوی خواهم مرد 

بگذار  بگویمت تو خود خدایی ای  عشق 

 "محمود مسعودی(ساده)"

 

بر  درد   دلم  چنان  شفایی ای عشق  

در سینه سرود  لحظه هایی ای عشق

در مجلس ما اگر صفایی باشد 

از لطف تو است که باوفایی  ای عشق

"محمود مسعودی(ساده)"

شبانگه

شبانگه بود  و آن مه بود  و مه  بود

دو چشمانش ز خواهش کارگه  بود

چو آنشب عالمی در دست من بود

دلم  تا  صبح  آن   شب پادشه بود

"محمود مسعودی(ساده)"

به کجایید؟

دلخوش  به گل و باغ  و  بهاران   به کجایید؟

سرشاد  می و  وصل و  نگاران  به  کجایید؟

غافل  منشینید  که بادی  به   کمین  است

مدهوش شب  و شهد و  هزاران به کجایید؟

"محمود مسعودی(ساده)"

این نیز بگذرد

شاد و  حزین  گذشت و این  نیز  بگذرد

فرش گلین   گذشت  و  این  نیز  بگذرد

گاهی سوار  اسب مرادی گهی به زیر

آن اسب و زین گذشت و این نیز  بگذرد

"محمود مسعودی(ساده)"

دام زمونه

دلی    دارم   در دام   زمونه

گرفتار    می  و  جام  زمونه

خدا را همرهان راهی نمایید

که  تکراریست  ایام   زمونه

"محمود مسعودی(ساده)"

به وقت عید

به وقت   عید  و  هنگام   جوانی

غنیمت دان   دو    روز   زندگانی

نه فرصت بهر فردا گفتنت هست

به شادی  بگذران  تا  می توانی



به وقت عید کوهستان قشنگ است

هزاران   تیر   وی   را در تفنگ  است

اگر   یک دم   روی   تا  کوی   جانان

نسیم  کوی  بینی  رنگ رنگ است



یار شیدا

دلت میخانه کردی یار شیدا

لبت پیمانه کردی یار  شیدا

ندادی چون می از کنج لبانت

مرا   ویرانه  کردی  یار شیدا

"محمود مسعودی(ساده)"

غنیمت دان

بهاران   می رسد  آواز  بلبل را غنیمت دان

کنار  سبزه ها  زیبایی گل  را   غنیمت دان

نه دایم    در چمن  گل   هست و بلبل هم

کنار  گل نشین و ناز سنبل را  غنیمت دان

"محمود مسعودی(ساده)"

چای زعفرانی

به چای زعفرانی دعوتم کن

حریم خویشتن را خلوتم کن

همیشه  زائر کوی تو  بودم

تو هم دریای دل را ثروتم کن


بریز آن  چای  سرخ  زعفرانی

بیاد  روز و شب های  جوانی

به قند لب چو شیرینم نمودی

جوانم کن به عشقی جاودانی

بهار عشق

نسیم از هر طرف دل می گشاید

گره   از  پای  در گل  می گشاید

بگو   ساز و دهل   آرند و  مطرب

بهار عشق  مشکل  می گشاید

"محمود مسعودی(ساده)"

نسیم دلنواز

نسیمی    دلنواز   آید  ز هر  سو

نوازش می کند  هر زلف و  گیسو

معطر  گشته  صبح   باغ و بستان

چه خوش باشد بهار و یار همسو

"محمود مسعودی(ساده)"

--------------------------------------


گل سرخ  از  سحر لب   می گشاید

معطر    می کند ،  دل     می رباید

خبر    می آورد   از خیزش    دشت

خودش را چون  عروسی می نماید

"محمود مسعودی(ساده)"

--------------------------------------


به نور صبح و احساس بهاری

نسیم صبح می گوید که آری

بهاران   نوعروس  باغ  گشته

چقدر    زیباست   آواز  قناری 

"محمود مسعودی(ساده)"


برگرد

اندازه ی   یک  دشت  دلم  غم دارد

اندازه ی  یک   کوه   تو  را  کم  دارد

برگرد به جوی  زندگی، جاری  باش

تا بذر به خاک است و زمین نم دارد

"محمود مسعودی(ساده)"

اگر محرم شوی

طواف  قبله ی  چشمت   ثوابی  بیکران  دارد

چو  زمزم آب از لعلت توانا  جسم و جان  دارد

جلای دیده از سعی و  صفای  سینه  می آید

اگر محرم شوی دانی که لطفی بی امان دارد

"محمود مسعودی(ساده)"

تقدیمت

قولم ،غزلم ،   قصیده ام  تقدیمت

حرفم،سخنم ،شنیده ام  تقدیمت

در باغ گلی که عشق حاکم باشد

حسم، بغلم ، عقیده ام  تقدیمت

"محمود مسعودی(ساده)"

دل قافیه پرداز

در سینه هوای عاشقی  برگشته

دل قافیه پرداز   و منم   سرگشته

در  باغ  غزل  حس  دو بیتی  آمد

گلزار  دلم چه خوش معطر گشته

"محمود مسعودی(ساده)"

ز عشق

هر دم که دلت به عشق دادی هستی

بر   حضرتش  ار  دلت   نهادی هستی

بی عشق تمام زندگی بی جان است

گر مرده شدی ،ز عشق  زادی هستی

"محمود مسعودی(ساده)"

دل نشاید بست بر این روزگار

کوه  هم آخر به دشتی   می رسد

قله   هم آخر به پستی   می رسد

دل نشاید بست بر  این روزگار

زانکه پایانش به جستی می رسد

"محمود مسعودی(ساده)"

مگشای

گفتم   بنویس  عهد  ننوشته ی  ما

یاد آر  دوباره   عهد   نابسته ی   ما

خندید و گذشت و در غباری گم شد

یعنی مگشای عهد  سربسته ی ما

"محمود مسعودی(ساده)"

کنار موج های صبح ساحل

دلم   آخر  به  رویا   می سپارم

لبم  را  بر  لبت  جا  می گذارم

کنار   موج های   صبح  ساحل

به   دریای    دلت  پا می گذارم

"محمود مسعودی(ساده)"

آرام ندارم

پنهان  نتوان کرد که آرام    ندارم

آسایشی  از گردش ایام   ندارم

پنهان شده ام در خود  و   غایب

زان لب به لب یار گل اندام ندارم



پنهان نتوان کرد از او  چهره ی  جان را

وز حضرت او قصه ی  پنهان و  عیان را

با کس نتوان گفت چه بگذشت نهانی

در شهر ندیدم به جز از حسرت نان را


"محمود مسعودی(ساده)"

سکوتی بغض گونه

سکوتی بغض گونه در دلم  هست

حروفی   شرم گونه بر لبم  هست

ولی در جستجوی زلف مشکین

سرودی  مردگونه در سرم  هست


"محمود مسعودی(ساده)"

انتظاری یخ زده

چشمه ساری غم زده از نوبهارم مانده است

خاک کویی نم زده  از  کشتزارم  مانده است

ای دریغ  از  فصل های  نانجیب  روزگار

انتظاری  یخ زده  از عشق نابم  مانده است

"محمود مسعودی(ساده)"

امان از عشق

امان از تیشه  و  از کوه   فریاد

امان از عشق و از فرمان  بیداد

که خسرو در کنار  ناز   شیرین

زند تیشه به سر در کوه فرهاد

"محمود مسعودی(ساده)"

آب گردد انتظار

آب گردد  انتظار  از شرم رخسار شما

خواب گردد نوبهار از چشم بیدار شما

زان تبسم کز لبان روزگارت می چکد

ناب گردد حال زار از زلف خمدار  شما

"محمود مسعودی(ساده)"

اما نیستی

در خیالم  خاطراتی   هست   اما   نیستی

فرصت شرح و مجالی هست اما   نیستی

گفته بودی می رسی قبل از سکوت روزگار

صحبت از حرف محالی هست  اما نیستی

"محمود مسعودی(ساده)"

کاش شاعر می شدم

کاش شاعر می شدم تا با حضور قافیه

زائر  کوی  تو می گشتم  به  نور  قافیه

گر که زلفانت کمندی بر گلویم می نهاد

باز  می کردم  به شعری یا به زور قافیه


کاش شاعر می شدم تا در ردیف قافیه

می شدم  غواص  دریای  ظریف  قافیه

یا  که  در  پرواز  زیبای   خیالات   محال

چرخ می خوردم به دنیای عفیف  قافیه

"محمود مسعودی(ساده)"


کهکشانی از غزل

با کهکشانی  از غزل در چشم هایت

شیرین تر از  شهد عسل ناز نگاهت

یک لحظه  طوفانی نما  دریای دل را

با حس گرم یک بغل وان غمزه هایت

"محمود مسعودی(ساده)"

غمباد

تو شادی بی من  و من بی تو ناشاد

تو عاشق بی من  و من بی تو بر باد

الهی بشکنه پشت زمونه

تور رفتی بی من و من بی تو  غمباد

"محمود مسعودی(ساده)"

گاهی به دلم سر زن

ای عشق   دلتنگ  توام  مرا   باور کن

گاهی  به دلم سر زن و با ما   سرکن

چون بی تو توان که زندگانی سر کرد؟

من  بی تو   چو  مرده ام لبم را تر کن


-------------

ای  عشق   تمام  زندگانی  از  توست

در عمق دل احساس جوانی از توست

چون  بی تو   توان    زندگانی    کردن؟

اکسیژن  و  نور  و  شادمانی از توست

"محمود مسعودی(ساده)"

برای دیدن روی سپیدت

گل رویت  گلستان  می نویسم

دلم را ابر و  طوفان  می نویسم

برای  دیدن  روی  سپیدت

به جان تشنه باران  می نویسم

"محمود مسعودی(ساده)"

آزادم

از هر چه  ردیف  و  قافیه ست آزادم

از هر چه حساب و زاویه ست  آزادم

جز عشق نمانده در دلم خورشیدی

از هر چه به کوه و بادیه ست  آزادم

"محمود مسعودی(ساده)"

شهر دلتنگی

شراب شهر دلتنگی چو نوشی

تمام  عمر   با خود در خروشی

اگر  مقصود و  معبودت   نیابی

چو آبی بر سر آتش   بجوشی


به دلتنگی کسی چون مو نباشه

که کس بر  درد  مو  درمو  نباشه

اگر صد سال هم دور از تو  باشم

تو چون  رامم  شوی اَرمو نباشه

"محمود مسعودی(ساده)"

بوی پونه

به بوی پونه مستم کن به جویی

بیاور می  و مستم کن به  کویی

نه  پیمانه  به کار آید نه ام  جام

بگو  می  آورند  چندین  سبویی

"محمود مسعودی(ساده)"

حتی خیالت را

به دار آویخته ام حتی خیالت را

ز تو  دل کندم  و  ایل و تبارت را

ندارم طاقت شب زنده داری را

فراری داده ام  صبر  و قرارت را

"محمود مسعودی(ساده)"

یکروز

کنارت  می نشینم  باز  در  طرف  چمن  یکروز 

به  پوی  پونه  عادت  می کنم در انجمن یکروز 

نترس از این پریشانی باغ و فصل سرماها 

دوباره با تو خواهم گفت از دشت و دمن یکروز   

 


  

کنارت می نشینم  باز  بی حرف و سخن  یکروز 

به سیل بوسه می بندم لب یاس و سمن یکروز 

نترس از این پریشانی باغ و فصل سرماها 

دوباره با تو خواهم  گفت زان  عشق کهن یکروز 

 "محمود مسعودی(ساده)"

 

در خیالم

من به رقصیدن میان درد  عادت  کرده ام

در نبود کس خودم خود را عیادت کرده ام

بهر تسکین دل بی همزبان خویشتن

در  خیالم  بوسه هایت را زیارت کرده ام

"محمود مسعودی(ساده)"

ای عشق

دلتنگ تو می شوم کجایی ای عشق

افتاده به جانم خوره هایی ای عشق

شاید  که  از اقصای  دلم   دور شدی

باور   نکنم  تو  بی وفایی  ای عشق


دلتنگ تو می شوم  کجایی ای عشق

با    درد دلم   تو  آشنایی  ای  عشق

باور نکن   از تو  بی خبر   خواهم  ماند

وقتی که به عمق ذره هایی ای عشق


دلتنگ تو می شوم کجایی ای عشق

بر شاه دلم تو خود خدایی ای  عشق

شاه ار چه هزار پادشاهی دارد

چون مور  فتاده ام  به  چاهی عشق


دلتنگ تو می شوم کجایی ای عشق

هر سو نگرم  نشانه هایی  ای عشق

از عمق وجود خود تو را می جویم

در دهکده ام  تو کدخدایی  ای عشق

"محمود مسعودی(ساده)"

ساده در پیچیدگی ها

بیش از یک ساده در پیچیدگی ها نیستم

غیر  یک  بی تاب  در  تابیدگی ها نیستم

کو خدای عشق تا حسرت به دل نگذاردم

لایق  خورشید و  آن تفتیدگی ها  نیستم

"محمود مسعودی(ساده)"

طراوت خورشید

هر صبح پر از طراوت خورشید است

در شبنم قطره ها هزاران عید است

برخیز  به نور  عشق  افکار  بشوی

حلال   تمام  مشکلات  امید است

"محمود مسعودی(ساده)"

محو نگاهت

گاه  غرق  چشم هایت  می شوم

ناگهان مست  صفایت   می شوم

تا نفهمد  کس که من  مست توام

محو  در  عمق  نگاهت  می شوم

"محمود مسعودی(ساده)"

دلتنگ بوسه

دلتنگ بوسه ام  که پریشان  کند مرا

راهی شهر  حضرت  جانان  کند  مرا

زین   هدیه های  زمینی   دلم گرفت

کو  عشق او  که  به زندان  کند  مرا

این لب

تموم قصه ی  دنیاست این  لب

شرابی مزه ی زیباست این لب

نمی گویم که بهتر هست یانه

سخنگوی لب دنیاست این لب

"محمود مسعودی(ساده)"

چه می شد

چه می شد گر که دلتنگی نمی بود

حنای بی دلی رنگی نمی بود

چه می شد تنگ دلی آواره می شد

به هیچ جا شهرک سنگی نمی بود

"محمود مسعودی(ساده)"

نور عشق

صبح را باید    به نور  عشق  دید

شب کنار ماه ماند و عشق  چید

زندگی   غیر  از شب و روزی نبود

هر زمان هر سوی بایدعشق دید

"محمود مسعودی(ساده)"

تلاطم دل

خورشید    شعاعیست   از  مشرق دل

امید    زلالیست   نهاده  بر سارق   دل

چون   مرکز   هر دلی   ز نوری ابدیست

غم نیست اگر تلاطمیست  در زورق دل

"محمود مسعودی(ساده)"

ز سر باید نویسم

تو را هر شب ز سر باید نویسم

به  هر  دیوار  و  در  باید نویسم

برای ثبت عشقت در دل خویش

به هفت  رنگ هنر  باید نویسم



تو را با شور و  شر  باید نویسم

به الواحی   ز   زر   باید نویسم

برای ثبت عشقت در دل خویش

تو  را  بر  بوم  و  بر  باید نویسم


تو را شام و سحر باید  نویسم

به هر  صبح  دگر  باید  نویسم

برای ثبت عشقت در دل خویش

تو  را  بر  بحر و بر باید  نویسم


تو را  بر  بال  و  پر  باید   نویسم

به  هم  تیر  و  سپر باید نویسم

برای ثبت عشقت در دل خویش

به پیشانی و  سر  باید  نویسم

"محمود مسعودی(ساده)"


چو چای داغ

زمستان گشت و یک بوسه چو چای داغ می چسبد

کنار ابری شیشه رفاقت با  دلی  قُچّاق  می چسبد

دو زلف یار در دست و نگاهش سوی ناپیدا

لب  عاشق گهی بر جفت و گه بر تاق  می چسبد

"محمود مسعودی(ساده)"