در سومین سمینار ژیوفیزیک کاربردی در اکتشاف نفت اردیبهشت 96 قراءت شد
بصورت تصویری در کانال ساده آباد
این شعر در یک سفر زمین شناسی سروده شده و در آن از کلمات زمین شناسی استفاده کردیده است.
تراست زیر بارون و با چند تا دوست و مهمون و رودخونه ها خروشون و به دور از شهر زندون
سلام ای برف های تازه ی امید
سلام ای دلبران فصل یخ بسته
به اوج قله هامان شادمان باشید
که دشت دوردست هم شادمان گردد
که چوپانی برای گوسفندش فکر نان گردد
لباسی از عروسی بر تن رنجور شهر افکن
امید زایشی بر جسم و جان ساقه ها انداز
به پارو گو که یک امشب تامل کن
مرا بر پشت بام آدمیت ها تحمل کن
درخت را گو که باید سر فرود آورد
اگر خواهد که روزی گل به بار آرد
بشین در زیر پای تک درخت کوچه باغ امشب
بگو آماده ی فصل بهاران شو
بگو تا دختر کوچه بدون چتر باز آید
بفهمد برف عاشق را
بسازد آدمی از برف و گوید راز خود با او
بگو در شیب های شرق احساسی
دوباره کودکان بر برف بنشینند
دوباره قیل و قالی تازه را تا بی کران گویند
بگو با چشمه ها که چشم شان روشن
خبرهای خوشی از کوه می آید
"محمود مسعودی(ساده)"لوت و کلوت و گندم بریانم آرزوست
نبکا و رود و قصه ی برخانم آرزوست
آن دره های تنگ و آن کوه های خشک
از بس ملول شهر و خیابان و دوده ام
رقصی میان کوه و بیابانم آرزوست.
شب های بی ستاره ی بیتاب گشته را
ماه و ستاره در شب عریانم آرزوست
دل های سنگی شهری گرفته است
سنگ عقیق و ماهک تابانم آرزوست
غلتی میان ماسه و شعـری میان دشت
حرفی ز نوع آتش سوزانم آرزوست
زین همرهان سر به گریبان دلم گرفت
زلفی به دوش حضرت یارانم آرزوست
آب ها تهی ز ملح و لبها تهی ز عشق
آن رود شور و آن لب خندانم آرزوست
دانی که ساده دل به امید تو داده است
در جستجوی خاک تو طوفانم آرزوست
زمین و این همه باور
به عمق و سطح و در بستر
شمال و غرب و در خاور
ز نفت و معدن و گوهر
تو را از دور می خواند
بسوی نور می خواند
که از فیزیک از شیمی
ز ثقل و موج و مغناطیس
ز برق و باد و از طوفان
بجو آرامش انسان
ز لطف جاری یزدان
گهی با لرزه تاقدیسی
گهی با ثقل گنبد را
گهی آهن ز مغناطیس
گهی با برق آبی را
خلاصه با ژئوفیزیک
ز می پر کن جامی را
دمـــاوند باش ،در عشـق پایور باش
اگر که زاگـــرس چین خورده هستیبیا در عمــــــــق چین ها پر ثمر باش
نطنز بـــزمان بس خون خورد آن شد
چنان سرچشمه شهرستان زر باش
دگرگون بین سنندج تا به ســـیرجان
به هر رخساره بودی نامـــــــور باش
به البـــرز و طبــس یا سوی کــــرمانزغالسنـــــــــگی اگر هم، بارور باش
چو سازندهای ســــروک ، آسماریپر از نفت باش،بر اهلش گهـــر باش
اگر بودی قدیمی همچــو دهــــــــرم
بیا و شمع یاران تا سحــــــــــر باش
کرومیت، منیزیت،سنـــــــگ گرانیتز شـــــــرق پاک دل ها باخبـــر باش
به مــــوته، زرشـــــــــوران یا آق دره
طلا می جو و پر شــــور و شرر باش
به شهر اردبیل و سوی ســــــــرعین
ز آب هیدروترمال با خبــــــــــــــر باش
سهنـــــــــد باش،سبلان بر بام ایران
به اوج خویش دریا باش و تــــــر باش
کویر لــــــوت و دشت های کــــــویری
ز گـــــــرمی شهره ی اهـل نظر باش
بیا تا شهر گنــــــــدم های بــــــــریان
کلــــــــوت و ماسه و برخان و بر باش
اگر که زردکـــــــــوهی، بختیــــــــاری
ولی زاینده بر شهـــــــــــــر هنر باش
اگر مــــــکرانی و ساحـــــــل نشینی
گُل افشان با گِل و زیر و زبـــــــر باش
چو کپـــــــــــه، داغ باش از درد دوری
چنان شــــــــــــوریجه آینده نگر باش
اگر تیتــــــس را بستند عـــــــرب ها
خزر می شو، نشانی از گــــذر باش
بسی چــــــــرخید ایـــــران تا بدانیم
که باید مـــــاند برجا، پایـــــــور باش
چو قوری چای و نخچیر و علیصــــدر
بسوزان آهـــــــک دل باهنــــــر باش
اگر هیـــــــــچ یک نشد در بزم یاران
بیا از گــــــــــــــــوهر دل با خبر باش
کلامی،قصه ای،حرفی ، سکــــوتی
به هر نوعی که دانی کارگــــر باش
گســــل لرزاند ما را سال و عمــری
تو هم گاهی بلرزان بی ضـرر باش
مپندار ساده است این ســـــادگیها
ولی دنیا دو روزه خوش خبــــر باش
دلم تنگه چکش جونم کجایی بیا بشکن تو سنگای جدایی
میان سنگ ها دنبال کانی ز پیریت تا به سبز آسمانی
کوارتزی ،ارتوزی یا مسکویتی پیروکسن،آمفیبول یا بیوتیتی
تو محکم رهنمایی ،بهترینی برای گفتن از سنگ زمینی
کجایی لوپ خوب و ذره بینی هنوزم پیش چشمم نازنینی
به روی چشم من جایت عزیزم بیا تا خوش نگاهت را ببینم
کوارتز گر هست همراه گرانیت پلاژیو کلاز همراه دیوریت
اگر پیروکسن و آمفیبولی بود گرانو دیوریت اهل دلی بود
به سنگ آهکی جویم اوولیت فرامینفر،و شاید نومولیت
دلم تنگه بیا کمپاس من باش رفیق شیب پراحساس من باش
ببین لایه کدام سو میل دارد کجا خم گشته و مشکل دارد
تو کمپاسی و راهم می نمایی تو شیب و امتدادم می گشایی
برای هر گسل یا محور چین تو کردی یاریم ای یار دیرین
ز شیب ظاهر و شاید حقیقی تو برداشتی نقاب دل فریبی
بیا کوله تو در چنته چه داری بگو کنسرو یا سمبوسه داری
تو می کردی تحمل صد نمونه که داغ مونده بر پشتم بمونه
به هرجیبت یکی اسباب دارم چو تو همسفری کمیاب دارم
بیا دفترچه فیلدم عزیزم ز چین لولا و گسل شیبش نویسم
تویی همراز و هم درد دل مو تو ثبت کردی تلاش و حاصل مو
بیا تا گویمت از کوه و صحرا گرانیت یا که شیل یا سنگ خارا
کشیدم من بسی چینه نگاری ستون چینه ای ،فرسایش عالی
من و پوتین سربازی و کوها به کوه و دشت یا رودی و صحرا
بسی من با شما متراِژ کردم ضخامت ها بسی ابراز کردم
بسی با تو پریدم در بیابان نکردی اخم و بودی همره جان
بیا ای لندرور ای عشق صحرا چه روزها با توبگذشت یکه تنها
بخاطر داری آنروز زمستان چه بگذشت دور از باغ و گلستان
میان دشت وصحرا بوی بنزین چقدر خوردم من بیچاره مسکین
کجایی ای کلاه دوره دارم هنوزم بی تو پا هیچ جا نذارم
تو بودی همسفر با آفتابم مصون کردی ز نور ناثوابم
الا ای دوربین ای یاور کوه تو ثبت کردی برایم عکس انبوه
هنوزم هر چه دارم یادگاری بود از لطف چشم تو قناری
شمایید یاوران ساده ی من که یارم بوده اید در کوه و برزن
محمود مسعودی