سرگذشت نفت (از تشکیل تا کشف)

شعر نفت از تشکیل تا کشف

بنام خداوند چین و گسل
خداوند دشت و خدای قلل
بنام خداوند شعر و شعور
خدای دوبیتی خدای غزل

بنام خدایی که نفت آفرید
ز خاک و زمان سنگ سخت آفرید
برای بشر از گذار زمان
ز آغازیان رنگ و رخت آفرید

به هر رود گفتا که دریا شود
به هر ذره گفتا که همپا شود
به قانون فیزیک و شیمی نشان
به سنگ گفت همراه دنیا شود

رسوب ذره ها بر هم انبار کرد
وزان لایه ها را پدیدار کرد
و مابین این لایه های قشنگ
بسی حرف ناگفته اسرار کرد

به موجود گفتا که تکثیر شو
به اجساد گفتا که تخمیر شو
برون کن ز خود روغن خویش را
به نوعی دیگر فکر تعمیر شو

گسل را بگفتا که جنبا شود
چپ و راست،پایین و بالا شود
به سنگ گفت چندی خمیری شود
به لایه خمش خورده چند لا شود

چنان سنگ سخت را بپیچاند گوش
که چین خورد و گردید و ناگه خموش
یکی تاق و دنبال آن ناو را
تو گویی شد آرام اسبی چموش


یکی سنگ مادر یکی سنگ پوش
یکی سنگ مخزن به فکر خروش
به گرمای بالا و تحت فشار
بیاورد خون زمین را به جوش

چو ملیون به مقیاس سالی گذشت
ز کوزه برون گشت و شد خام نفت
نبودش چو ممکن که ساکن بود
فرستاد او را به وارونه طشت


به نفت گفت مهاجر شود سوی تاق
به چین گفت بسازد برایش رواق
به ماسه،به آهک که جایش دهید
به گچ گفت که عایق نماید اتاق

به هر ذره گفتا که یاریش کن 
به درز و خلل رهنمایییش کن
زمان را بگفتا نگهدار باش
کمک کن ز هر غیره عاریش کن

خم لایه ها را چنان هفت کرد
درون لایه ها را بسی تفت کرد
به لطف زمان و به جور زمین
دل چینه ها را پر از نفت کرد

به چشمه برون کرد نفت از زمین
گهی قیر و گه گاز بودی قرین
بگفتا که آتش بگیردد دمی
بفهمد بشر قدر و قرب دفین

به علم زمین کشف اسرار کرد
ز شیمی ره کشف هموار کرد
ز امواج لرزه به اعماق رفت
به حفاری آن سر پدیدار کرد

خلاصه بشر فکر تدبیر شد
چو آگه ز الطاف تقدیر شد
ز عمق زمین نفت بیرون کشید
به تقطیر آن فکر تطهیر شد

از این چرخه چرخ بشر زنده شد
دلش شاد و از مهر آکنده شد
ولی چون سیاست میاندار گشت
به میدان اخلاق بازنده شد

کنون ای بشر کدخدای زمین
بکن اسب اندیشه را نعل و زین
مکن با زمین و زمان دشمنی
که روزی درافتی به پایش غمین
 
به علم و شعور و به عقل و به هوش
به پرسش به دانش به جوش و خروش
طبیعت چو یکتاست قدرش بدان
به کوشش،به جنبش،به گوش و نیوش
محمود مسعودی (ساده)

در سومین سمینار ژیوفیزیک کاربردی در اکتشاف نفت اردیبهشت 96 قراءت شد

بصورت تصویری در کانال نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

آژیر زلزله (شعری از زبان زمین لرزه ای که خواهد آمد )

شبی،روزی ،غروبی یا سحرگاهی
زمانی که شود تسلیم سنگ سخت کوهستان
و زان ناگه فروریزد سکوت سرد سنگستان
سوار سینه ی امواج سینوسی
سفر آغاز خواهم کرد
به هر کاخ بلند یا کوخ پستی دست خواهم برد
به هر کوچه به هر خانه 
به پستوهای تو در تو مسیرم باز خواهم کرد
مرا صدها نشان است و شما باور نمی دارید
اگر باورکنید هم،
جامه ی تردید از تن در نمی آرید 
نشان از کوه آوردم، نترسیدید
شکاف از دشت آوردم، نسنجیدید
به سیستم هایتان سیگنال ها دادم
به دستگاهایتان از موج ها گفتم
تراف و شیب و گاهی اوج آوردم
نه تک تک بلکه چندین فوج آوردم 
گهی لرزه گهی غمزه 
شکست کوه نشست دشت
خمش در دره و خاک کواترنر
گهی درزه میان سنگ خوش ظاهر
به چشم خویش می بینید بسی طومار پیچیدم
ره تاریخ کج کردم، تمدن ها فلج کردم 
شما باور ندارید
ای سیاست پیشگانی که به نرخ روز می فهمید
ز سمت باد می پرسید
مرا دیگر زبانی نیست طرحی نو در اندازید
به افسانه میامیزید علم و دانش و فن را
 اگر از درس جا مانید
فردا در طلوعی ساده مثل صبح اول بهمن
بجای برج فرتوتی تمام شهر ناپیداست
دعا کردن بس است عامل شوید ای حاکمان شهر
سخنرانی بس است قابل شوید ای رهروان دهر
شما مسءول تاریخید
مرا با روسری،تی شرت و دامن هیچ کاری نیست 
که جنس کار من جز در مسیر علم جاری نیست
مرا جز راه و قانون طبیعت رهگذاری نیست
به دوشم جز شکستن های پی در پی باری نیست
چشم بگشایید 
که شاید آخرین اخطارها باشد
من از درز و شکافی در دل یک کوه می آیم
من از خط و خراشی درکف یک دشت می آیم
مطابق با قوانین خودم در دوره ی برگشت می آیم
اگر چه نام من از دشمنی گاهی بلا گویید
که بار از دوش بردارید
به دوش سرنوشت و خلق بگذارید
ولی با هیچ کس در طول تاریخم عنادی نیست
و کارم غیر یاری بشر در عیش و شادی نیست
چشم بگشایید ای مردم،
من از سازندگان کوه البرزم 
من از یاریگران نفت و معدن،دره ی سرسبز و آب کوهسارانم
از این بهتر چه می خواهید؟
شما چون سنگ های بی اراده در مسیر سیل می مانید
شما مثل مسافر در بزرگراهی پر از اخطار می رانید
شما با انکه می دانید به زیر یورش آوار می خوابید
شما با دار بر گردن به روی تیغه ی دیوار می خوابید 
گناه ابر و باران و قوانین طبیعت چیست
دلم از دست تان خون و نمودارم به آستان شکست خویش نزدیک است،
صدایی را که می فهمید صدایی سرخ آژیر است.آژیر است
خدا فرمود در قرآن که:
من ظلمی نخواهم کرد بر نوع بشر
اما خودش بر خویش ظالم است.
بشر بر خویش ظالم است.

می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی؟

این شعر در یک سفر زمین شناسی سروده شده و در آن از کلمات زمین شناسی استفاده کردیده است.


تراست زیر بارون و با چند تا دوست و مهمون و رودخونه ها خروشون و به دور از شهر زندون 

می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
 هزار چین جناغی و آجیلای شور باغی و همه از شهر یاغی و به جستجوی ساقی
 می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
گسل های فراوون و شقایق های خندون و با بچه های تهرون و منم اهل خراسون
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه سو سازند سروک و رفیقای یک و تک و زیبایی های بی شک و انرژی های تو فک
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه سو سازند ایلام من افتاده در دام و بی خبری زبرجام و خیالی تخت از شام
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
دو تا لولا یه تاقدیس و درون تاق ناودیس و لباسای کمی خیس و دوتا انگشت بی هیس
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
 رادیولاریت تیتیس، نبود سورمه و هیث و میان  های زاگریس  و به دور از حکم رییس 
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
به راه شیح و وانیسر ، هوا عالی زمین هم تر ،بارون هی می زنه شرشر ، پرنده های بالاسر 
 می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
دو تا چین دتچمنت و بدون آنتن و نت و تو آسمون رد جت و میشه راحت بگی شت
 می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه دوربین پر از عکس و علف و سبزه هم هس و چاقاله های نورس و به دور از فایلای لس 
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
مجیر رضای خوش تیپ و سدل ریفای ناکیپ وگاهی تو جاده ها جیپ و یه چوپون و هزار شیپ
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
 لایه های شیل نفتی و چینای هفت و هشتی و راننده های مشتی و اهنگ کرد و رشتی
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه لا فرش حصیری و دوغای طعم شیری و صبحونه های پنیری و غرغرای مثل تیری 
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
فولد اکمدیش فالت و سیل کندگی سالت وسدل ریف جای کبالت، تعریف از هند تا مالت
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
درخت از نوع بلوط و بخوری نوبر توت و پاها همگی بوت و مجیر هم می زنه سوت
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
هفش تا لاین سایزمیک،من و مهدی باید پیک ،چغوکا فکر جیک جیک.و هوا ناز،کاملا شیک
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه کم آهک بیستون و گسل از نوع جوون و خودم هم شده حیرون و تحلیل با طعم شیطون
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
اهنگای شاد کردی و لیلا دلم رو بردی و ناهار کنسرو خوردی،تجسم های فر دی 4D
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
تغییرات به سازند و پیمانکار فکر ترفند و منم فکر پدافند و این وسط بارون یک بند
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی 
کپ سازند سرکی و کمی شیل بلوطی و می گن یه چشمه نفتی ،گروس توی گورپی
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
ناهار پای تاقدیس و نماز کر ناودیس و بعضی هم کاملا فیس و دلا بر خانما میس
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
تراستا لای شون هورس و یکی هم رفته تو بورس و منم تو فکر این کورس و رزرو و ترپ  و سورس
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
دکتر می گه چی شد لاین و می گن نزدیک مرز ماین و تو کلت کلی سان شاین و تو دره ی باینگاین
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
سخن از چین دایار و زیلان و شیخ و کوار ،قوری قلعه ،چین و غار ،عرایض گهربار
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
نجمه نیوکلکان و سورمه سه کانیان ،گرو رقاص میدان ، گوتینا برسران
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
منم شاعر عکاس و منم تیچر کمپاس و ژیوفیزیست ثلاث و زمین شناس بی کمپاس
دوره رفت رو به پایان،شعرم تقدیم دوستان و بیاد پاوه اورامان و تشکر از رفیقان رءیسان،عزیزان  ........
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی

بخاطر داشته باش

البرز با شکست هایش 
زاگرس با چین هایش 
دماوند با گدازه هایش
تفتان با بخارش
سبلان با دریاچه اش
زرد کوه با زنده رودش نام گرفت

البرز بارها شکست،از شکست ها پله ساخت تا بزرگ و برافراشته شد.
زاگرس بارها خمید، چین خورد، چین ها را غنی کرد تا امید مردم شد.
دماوند خون دل خورد، آتش گرفت ، حرف درونش را فوران کرد تا به اوج رسید.
تفتان از درون سوخت، گوگرد جانش را آتش زد ، ذره ذره بخار شد تا نام گرفت
سبلان دهان بست،دریاچه زایید، در اوج زلال شد تا دلش دریایی گشت.
زرد کوه جاری شد، زندگی بخشید تا نماد زندگی و بخشش گردید
پس بخاطر داشته باش:
شکست ها پله های بزرگی اند
چین ها نشان تجربه و قدمت
گداختن لازمه ی به اوج رسیدن   
جاری شدن لازمه ی زنده ماندن
،محمود مسعودی،

دلبران فصل یخ بسته

سلام ای برف های تازه ی امید

سلام ای دلبران فصل یخ بسته

به اوج قله هامان شادمان باشید

که دشت دوردست هم شادمان گردد

که چوپانی برای گوسفندش فکر نان گردد

لباسی از عروسی بر تن رنجور شهر افکن

امید زایشی بر جسم و جان ساقه ها انداز

به پارو گو که یک امشب تامل کن

مرا بر پشت بام آدمیت ها تحمل کن 

درخت را گو که باید سر فرود آورد    

اگر خواهد که روزی گل به بار آرد

بشین در زیر پای تک درخت کوچه باغ امشب

بگو آماده ی فصل بهاران شو

بگو تا دختر کوچه بدون چتر  باز آید

بفهمد برف عاشق را 

بسازد آدمی از برف و گوید راز خود با او

بگو در شیب های شرق احساسی

دوباره کودکان بر برف بنشینند

دوباره قیل و قالی تازه را تا بی کران گویند

بگو با چشمه ها که چشم شان روشن

خبرهای خوشی از کوه می آید

"محمود مسعودی(ساده)"

لوت و کلوت و گندم بریانم آرزوست


لوت  و  کلوت  و  گندم  بریانم   آرزوست

نبکا   و رود  و قصه ی  برخانم   آرزوست

آن دره های تنگ و  آن  کوه های خشک

یاردانگ و سیف و سنگ گریزانم آرزوست

از بس ملول شهر  و  خیابان و   دوده ام

رقصی   میان   کوه  و  بیابانم  آرزوست.

شب های بی ستاره ی بیتاب گشته را

ماه  و  ستاره  در شب عریانم  آرزوست

دل های  سنگی   شهری  گرفته  است

سنگ  عقیق  و  ماهک  تابانم  آرزوست

غلتی میان ماسه و شعـری میان دشت

حرفی   ز  نوع  آتش   سوزانم  آرزوست

زین  همرهان  سر  به  گریبان دلم گرفت

زلفی  به  دوش  حضرت یارانم  آرزوست

آب ها تهی ز ملح و  لبها  تهی ز  عشق

آن رود شور  و  آن  لب  خندانم  آرزوست 

دانی که ساده دل به امید  تو داده است

در جستجوی  خاک تو  طوفانم  آرزوست

"محمود مسعودی(ساده)"

با ژئوفیزیک

زمین و این همه باور

به عمق و سطح و در بستر

شمال و غرب و در خاور

ز نفت و معدن و گوهر


تو را از دور می خواند 

بسوی نور می خواند


که از فیزیک از شیمی

ز ثقل و موج و مغناطیس

ز برق و باد و از طوفان

بجو آرامش انسان

ز لطف جاری یزدان


گهی با لرزه تاقدیسی

گهی با ثقل گنبد را

گهی آهن ز مغناطیس

گهی با برق آبی را


خلاصه با  ژئوفیزیک

ز می پر کن جامی را

"محمود مسعودی(ساده)"

زمین شناسی پر مهر و محبت ایران

بیا ای دل چو تفــتان شعــله ور باش

دمـــاوند باش ،در عشـق پایور باش

اگر که زاگـــرس چین خورده هستی

بیا در عمــــــــق چین ها پر ثمر باش

نطنز بـــزمان بس خون خورد آن شد

چنان سرچشمه شهرستان زر باش

دگرگون بین سنندج تا به ســـیرجان

به هر رخساره بودی نامـــــــور باش

به البـــرز و طبــس یا سوی کــــرمان

زغالسنـــــــــگی اگر هم، بارور باش

چو سازندهای ســــروک ، آسماری

پر از نفت باش،بر اهلش گهـــر باش

اگر بودی قدیمی همچــو دهــــــــرم

بیا و شمع یاران تا سحــــــــــر باش

کرومیت، منیزیت،سنـــــــگ گرانیت

ز شـــــــرق پاک دل ها باخبـــر باش

به مــــوته، زرشـــــــــوران یا آق دره

طلا می جو و پر شــــور و شرر باش

به شهر اردبیل و سوی ســــــــرعین

ز آب هیدروترمال با خبــــــــــــــر باش

سهنـــــــــد باش،سبلان بر بام ایران

به اوج خویش دریا باش و تــــــر باش

کویر لــــــوت و دشت های کــــــویری

ز گـــــــرمی شهره ی اهـل نظر باش

بیا تا شهر گنــــــــدم های بــــــــریان

کلــــــــوت و ماسه و برخان و بر باش

اگر که زردکـــــــــوهی، بختیــــــــاری

ولی زاینده بر شهـــــــــــــر هنر باش

اگر مــــــکرانی و ساحـــــــل نشینی

گُل افشان با گِل و زیر و زبـــــــر باش

چو کپـــــــــــه، داغ باش از درد دوری

چنان شــــــــــــوریجه آینده نگر باش

اگر تیتــــــس را بستند عـــــــرب ها

خزر می شو، نشانی از گــــذر باش

بسی چــــــــرخید ایـــــران تا بدانیم

که باید مـــــاند برجا، پایـــــــور باش

چو قوری چای و نخچیر و علیصــــدر

بسوزان آهـــــــک دل باهنــــــر باش

اگر هیـــــــــچ یک نشد در بزم یاران

بیا از گــــــــــــــــوهر دل با خبر باش

کلامی،قصه ای،حرفی ، سکــــوتی

به هر نوعی که دانی کارگــــر باش

گســــل لرزاند ما را سال و عمــری

تو هم گاهی بلرزان بی ضـرر باش

مپندار ساده است این ســـــادگیها

ولی دنیا دو روزه خوش خبــــر باش

محمود مسعودی( ساده ) 

یاوران زمین شناس

دلم تنگه چکش جونم کجایی        بیا بشکن تو سنگای جدایی

میان سنگ ها دنبال کانی            ز پیریت تا به سبز آسمانی

کوارتزی ،ارتوزی یا مسکویتی      پیروکسن،آمفیبول یا بیوتیتی

تو محکم رهنمایی ،بهترینی        برای گفتن از سنگ زمینی

کجایی لوپ خوب و ذره بینی        هنوزم پیش چشمم نازنینی

به روی چشم من جایت عزیزم      بیا تا خوش نگاهت را ببینم

کوارتز گر هست همراه گرانیت       پلاژیو کلاز همراه دیوریت

اگر پیروکسن و آمفیبولی بود        گرانو دیوریت اهل دلی بود

به سنگ آهکی جویم اوولیت        فرامینفر،و شاید نومولیت

دلم تنگه بیا کمپاس من باش       رفیق شیب پراحساس من باش

ببین لایه کدام سو میل دارد         کجا خم گشته و مشکل دارد

تو کمپاسی و راهم می نمایی     تو شیب و امتدادم می گشایی

برای هر گسل یا محور چین          تو کردی یاریم ای یار دیرین

ز شیب ظاهر و شاید حقیقی       تو برداشتی نقاب دل فریبی

بیا کوله تو در چنته چه داری         بگو کنسرو یا سمبوسه داری

تو می کردی تحمل صد نمونه        که داغ مونده بر پشتم بمونه

به هرجیبت یکی اسباب دارم        چو تو همسفری کمیاب دارم

بیا دفترچه فیلدم  عزیزم           ز چین لولا و گسل شیبش نویسم

تویی همراز و هم درد دل مو         تو ثبت کردی تلاش و حاصل مو

بیا تا گویمت از کوه و صحرا           گرانیت یا که شیل یا سنگ خارا

کشیدم من بسی چینه نگاری      ستون چینه ای ،فرسایش عالی

من و پوتین سربازی و کوها          به کوه و دشت یا رودی و صحرا

بسی من با شما متراِژ کردم        ضخامت ها بسی ابراز کردم

بسی با تو پریدم در بیابان            نکردی اخم و بودی همره جان

بیا ای لندرور ای عشق صحرا        چه روزها با توبگذشت یکه تنها

بخاطر داری آنروز زمستان            چه بگذشت دور از باغ و گلستان

میان دشت وصحرا بوی بنزین       چقدر خوردم من بیچاره مسکین

کجایی ای کلاه دوره دارم             هنوزم بی تو پا هیچ جا نذارم

تو بودی همسفر با آفتابم            مصون کردی ز نور ناثوابم

الا ای دوربین ای یاور کوه             تو ثبت کردی برایم عکس انبوه

هنوزم هر چه دارم یادگاری          بود از لطف چشم تو قناری

شمایید یاوران ساده ی من         که یارم بوده اید در کوه و برزن

محمود مسعودی