دم وصل

بهار هر بار می آید خــــــزانی در پی اش دارد 

دم بودن غنیمت دان که رفتن در نی اش دارد

"محمود مسعودی(ساده)"

مهمان خوش اطراق

مثال بوته ای کز سایه ســــار باغ می نالد
رفاقت هم زمهمانان خوش اُطراق می نالد
"محمود مسعودی(ساده)"

از خود به خودخواهی

دلم می گیرد از دست خودم گاهی

که گاهی می رسم از خود به خودخواهی

"محمود مسعودی(ساده)"

ز حرف نادرست

مرد دانا بر نیاشوبد ز حرف نادرست

گل توان جستن گهی از خاک سست

"محمود مسعودی(ساده)"

در دام ما

سوزن پرگار تو بر  گرد  ما  زد  حلقه ای

غافلی از اینکه خود در دام ما افتاده ای

"محمود مسعودی(ساده)"

پرگار روزگار

پرگار روزگار بر گرد ما دایره ها می کشد

          ولی

غافل از اینکه مرکز پرگار عالمیم


"محمود مسعودی(ساده)"


ریشه


کلاه زندگی بر سر نهم باز ،اگر صد بار برّند برگ و بارم
که اصل و ریشه دارم یادگاری ز خاک پاک جویم روزگارم

غروب است

غروب است طلوعی که من دیده ام که جز حس هجرت درونش نبود

نباید به هیج لحظه ای دل سپرد که جز حس رفتن سرودش نبود

ماه و خورشید

ماه از روی حسادت چشم خورشید را گرفت

تا نداند  غیر ماه آسمان ماه دگر دارد زمین



چون که خورشید رخت پنهان کند ماه جهان

گو که با نور رخت در آسمان ها چون کند



خورشیدم و عالمی ز شعله هایم روشن

هر چند رخ ماه تو حسودست هنوز


ماه گرفتگی بیرجند


گاهگاهی مهرخان اندیشه خورشید در سر داشتند

غیر یکدم روسیاهی بهر مهرویان چه باشد حاصلی



گردش خورشید و ماه و آسمان ها را نگر

مه که از خورشید نورانیست رخش پنهان کند



به مهرویان در این دنیا نباشد اعتمادی

که ماه آسمان خورشید عالم را نهان سازد


بهار هم

بهار هم در گردش تقویم گیر افتاده است           ورنه یک سال انتظار در طاقت گلزار نیست

چون نسیم صبحگاهی

چون نسیم صبحگاهی باش ، فرح افزا ، ولی کوته نشین

زین سبب باد بهار صبحگاهی شاهکار عالم است

همچو ساعت

همچو ساعت، گرد خود چرخاند من را روزگار      بعد عمری جست و خیز در تکیه گاه اولم

-----------------------------------------------------------------------



عمریست که عیب دگران همی شماری           همچو ساعت در نقطه اولی هنوزم


-----------------------------------------------------------------------


گر هزار بار از هم بگذریم چون عقربه ها         باز چون روز اول پشت در پشت همیم

صبح شیرین عسل

بهتر از هر کس ز زنبور عسل باید شنید      کام جستن از بهار و صبح شیرین عسل

تیغ زبان

عمر اندازه آب خوردنی بود و گذشت

هشدار که لیوان هوا را به قیامت نبری

------------------------------------------

تیغ زبان به زیر سنگ صبر و تحمل

نهفته دار که این تیغ خود دو سر دارد

-----------------------------------

لازم نبود که زبانم زبان شما بیاموزد

فقط نگاه تو کافیست که عالمی بیاموزد

--------------------------------------------

همچو شبنم زیر برگ زندگی آرام می میرم ولی

با حضور حسرت بسیار بر لب حرف ناحق کی زنم

------------------------------------------------------

سفید برف عریان می کند روز سیاه من

تو هم موی سفید روزگارت در کمین باشد

----------------------------------------------

آرزوی عمر خضر از روی عقل و داد نیست

ما که در عمر دو روزه از جهان آزرده ایم

-------------------------------------------

گاه خاموشان ، لبان بسته را وا می کنند

غنچه ها، آواز بلبل را هویدا می کنند

----------------------------------------------

از دو روز عمر در این روزگار چه می پرسی

که بی خبر آمده در باغ و بی خبر طی شد


این دلنوشته ها با کمک تک بیت های صائب نوشته شده است


اشک کباب


زغال دودی به سر دارد که از اشک کباب آید  ز اشک چشم ایتام است که ظالم دردسر دارد

ای دل اگر حریم خدا خواهی

ای دل اگر حریم خدا خواهی آرزو مکن      جز در حریم خدا عاشقی کنی




 شکوه از اهل زمانه غم به دل جا کردن است    جوهری باید که از اهل زمانه بگذری




ز بس که دیدم از نیرنگ و رنگ سربزیران    به هر سردر گریبان چشم صد شکاک دارم


گل حسـرت

گل حسرت به پاییز آمد اما، همیشه خواب او خواب بهار است

درونش شعله های زرد بینی که یاد لحظه های وصل یار است



گل حسـرت  تک  و  تنهـا  کنار خـار  روئیـده      ز ره  جـامـانده و در حسرت  دیدار  روئیـده

بهاران را به  امیدی  درون  خانه اش  مـانده     به روز زرد پاییزی ز عمق سینه تبدار روئیده




گل حسرت خاطرات بهار را ورق می زد

بغض های انتظار دفتر دیروز

خواب های بهار و شبنم هر روز

را ه های نرفته ، اشک های جامانده

شعر های نگفته بر لبان مانده

سبزه ها دل غمین و خار ها شادان

سنگ ها سخت و شاخه ها لرزان 

آرزوی وصال و ترس هجرت را

اشک های خفته ز دور وصلت را

بر باد رفته امیدش را ، صورتک های صبح عیدش را

بود امیدش به مرگ دلسردی ،بگذرد خزان آیدش سبزی

زمستان که آمد و برفش ، سفید شده تمام رگ هایش

 خفته در زیر خاک ها خروار ،صد بهار آمد و گذشت بر او کار

حسرتش همیشه بر دل ماند، برگ و ریشه همیشه در گل ماند

هر ورق در دل او ماجرایی داشت

آخرین ورق همیشه مشکل داشت

با آخرین ورق بسته شد این دفتر ، ولی باز  ماند قصه ی گل حسرت


تیر های آختـه

دو تک بیت        ابر سیه روی تو را پنهان کند از چشـم ما

هر دم شعاع عشق تو گوید زبان حال ما






خویش را در پرده می داری ز نور چشم ما

با تیر های آختـه ز چشمت چـه  می کنـی

سوز داغ

نمی پرسی چرا چون لاله در خون است رخسارت 

منم چون لاله سوزی داغ بر قلب و جگر دارم

شور فرهاد و کوه بیستون

عجب نی دار اگر فرهاد کوه بیستونی را کند از جا  

ز سوز عشق شیرین است که سوزش بر جگر دارد 


 

عشق شیرین بیستون را بی ستون سازد ولی 

شور فرهادی بباید در میان پیدا شود  


 

تو ای انسان بس عاشق ز پاکی شور فرهادی  

که گر خسرو بگوید کوه کوهی را بدرانی 


 

اگر خسرو یکی شب تیشه ای بر سنگ می کوبید 

امیدش بود که فرهادی رسد بر وصل شیرینی

تو را چه شد


ای بـرگ سبز بهـاری تو را چه شد بگذشتـی از بهار و به پاییـز بر شـدی


ای عشق ناب جوانی تو را چه شد بگذشتی از نگار و به دنبال زر شدی 

زندگی ما را چه سنگی کرده است

زندگی ما را چه سنگی کرده است   عاشق اما بر دو رنگی کرده است


روی گشاده

یک روی گشاده به ز صد جیب گشاد         یک پلک نهاده به ز صد دیده باز




ما به امید روی گشاده به این سو کشانده ایم     این از نفس فتاده محمل بی ساربانمان




گر روی گشاده هست در خوان شما                 هر بلبل و قمری است غزلخوان شما

ما را امید و محبت بدینجا کشانده است

به یک لحظه که از عمق دلی گیریم آهی       تمام عمر خود شیرازه بندیم




ما را امید در و گوهر از شما نبود     خوش بوده و باشیم به یک گوشه چشمی




ما جز به امید نگهی کار نکردیم      صدبار بدیدند و ندیدم نگاهی




ما را امید و محبت بدینجا کشانده است       ورنه در منزل اول نفس از ما بریده اند


شبنم دل

چو گل در دامن خود پروریدم شبنم دل را 

امان از دست خورشیدی که بربود از کفم گوهر

با خیال تو

وصال تو مرا هرگز نمی گردد میسر 

سالهاست با خیال تو در خواب رفته ام

گرفتار قفس

گرفتار قفس گشتم و دلشادم به آزادی

اگر آزادی این باشد گرفتار قفس بهتر

پروانه ماندن ساده نیست

پروانه گشتن سخت نیست پروانه ماندن ساده نیست 

عاشق شدن آسان بود با عشق ماندن ساده نیست


جستجوی ساحل

چون یکی برگی به روی آب سرگردان مباش  

گوشه ای می جو که شاید ساحلی پیدا شود 

فواره و قدرت

اگر همچون فواره به قدرت می روی بالا 

مراقب باش فواره زبالا میل ته دارد  

 

 

 

چو آن آب زلالی باش که هرگز هیچ چیزی از کسی پنهان نمی دارد  

 

 

 

تو گر آب گل آلودی امید روز خوبی هست 

   که چون آرام گردد او زلالی در دلش دارد

پاس دارید

پاس دارید ای  رفیقان صبح مهر  و  دوستی 

دوستی را صدهزاران دشمن است اندر کمین

نگذارید گل لاله بمیرد

نگذارید که پروانه بمیرد ، نگذارید گل لاله بمیرد 

نگذارید که در مسلخ عشق ، عاشق و عشق به یکباره بمیرد  

گل لاله قهستان

قطره های آسمونی

طراوت قطره های باران 

قطره های آسمونی پاک بی آلایشند کاش می شد قطره ای در عمق این دریا شدن  

قافیه عشق

بر باد بود هر چه در این معرکه جز عشق         باطل شود آن شعر بحز  قافیه از عشق 

شعر  و  غزل  و  قصه  و  دلداده و  دلبر           بر باد دهد دهر بجز از غزل و قافیه عشق  

 

 

معرکه عشق عجب معرکه و میدانی است    که در آن عقل و صبوری ز ره می مانند  

نیومد

دو چشمونم به در موند و نیومد کسی که دل برد یا دل ستاند  

 

در دروازه شهرو ببستند نیامد آنکه دل را  از گل و مل وارهاند