به بیرجند دلم

ز چشمت می روم اما به دل سوگند می ماند

دلم در کوچه و ساباط ها دربنـــد می ماند

تمام لحظه هایی را که با او همسفر بودم

میان آب هایی در دل یک بنــــد می ماند

امانم می رباید اشک های خفته در ذهنم

که عناب لبت دور از من و فرزنـد می ماند

بیاد صبح های زعفرانی شعر خواهم گفت

خوشم با حس شیرینی که درلبخند می ماند

بیاد باغرانت قله ها را فتح خواهم کرد

ولی نام تو در اندیشه ام چون قند می ماند

اگر چه ساقه و برگم هوای تازه می جوبد 

ولیکن ریشه ام در عمق این برکند می ماند

چنین گردید تقدیرم که با یاد تو خوش باشم

که یادت چون گلی بر سینه ی دلبند می ماند

مرا از مردمت مهر و ز کاجت حس سرسبزی

به سان خون درون هر رگ و آوند می ماند

ز بیرجند می روم اما دلم بیرجند می ماند

به بیرجند دلم* صد دانه صد  پیوند می ماند

"محمود مسعودی(ساده)"

اخرین روز در بیرجند


*ترکیب "بیرجند دلم "را در یکی از اشعار زیبای شاعر محترم آقای حسینی مود دیده بودم

به بیرجند دلم در شب رحیم آباد.........


نظرات 1 + ارسال نظر
اشرف 1393/06/24 ساعت 03:52 ب.ظ

من شکوفایی گل های امید را در رویا ها می بینم ...
و ندایی که به من می گوید:
"گر چه شب تاریک است ،دل قوی دار سحر نزدیک است ..."

فراوان زیبا سروده اید...

ممنون از لطف شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد