یار تو اینجاست

به  سیل گل نرو یار تو اینجاست         گل و گلزار و دلدار تو اینجاست

تو که دایم  بسوی  غم  روانی        بیا اینجا که غمخوار تو اینجاست




دو چشمونم اگر دوزن به تیری          اگر بندازنم در پیش شیری

ز تو هرگز نمی گیرم دل ای دل           اگر که مُر برن اندر اسیری



مُر = من را


در صبح آرزو

در صبح آرزو که تو خواهی دمید از آن ، بر پشت بام خویش تو را می بینم

در طلیعه صبح که چشم هنوز بینا نیست و باید گوش بر نسیم سحر سپرد صدای پای تو را می شنوم

شاید نسیم خبری از آرزوی خفته من داشته باشد شاید سحر که بگذرد از دور سواری کوله بار آرزو بر دوش پیدا گردد.

شاید امروز طلوع صبحی باشد که بارها خواب دیده ام بار ها از پشت بام آرزو پایین پریده ام در کوچه باغ هایش قدم زده ام . از آب زلال چشمه اش سیراب گشته ام . از جوی آب روانش دوان دوان گذشته ام و در استخر کوچک ولی بی نهایتش شنا کرده ام.

در دمدمای صبح آرزو تو را خواب می بینم کاش هرگز و هیچکس بیدارم نکند .

ای صبح آرزو بی آرزو نیا . بگذار تا سحر بگذرد وقتی از دور سواری با کوله بار آرزوهای من پیدا شد آنوقت بیا

ای صبح آرزو برای یک بار هم شده خورشید را در قرارگاهش در پشت کوه های بلند آرزوها زنجیر کن به دامش بنداز

ای صبح آرزو تو همه امید منی بی آرزو نیا


من به زخمه های گاه و بیگاه تو عادت دارم

من به زخمه های گاه و بیگاه تو عادت دارم

با طعنه های بی دریغ تو من خو گرفته ام

هر چند که زخمه های تو تاب و توان می گیرند ولی هنوز هم بودن بی تو مرا آزار می دهد. تحمل زخمه ها آسانتر تا تحمل لحظه های نبودن تو


تمرین تحمل کن

تا دلم می گیره تو به من می خندی

تو به من می خندی تا دلم می گیره 

نمی دونم روزی که دلت می گیره کی به تو می خنده

شاید اون روز بفهمی که دلگیری من خنده نداشت

ولی اون نمی فهمه که دلگیری تو خنده نداره

پس تمرین تحمل کن

و هنوز من دلم می گیرد

اول صبح دلم می گیرد

وقتی می بینم پیرمرد کوله به دوش سر میدان به دنبال یکی لقمه نان به هر ماشین عبوری سرک می کشد .

اول صبح بغض دلم را می فشارد

وقتی می بینم حالا که وقت بازنشستگی اوست باید دنبال وانت جوانی بدود تا شاید برای کار صدایش کند.

کارگر می خواهی؟

من هستم کارمن هم خوب است

اما

جوانک کجا به درد دلش گوش می دهد

مرد می خواهم، مرد کاری، نه که پیری فرتوت 

و او دوباره به انتظار می ماند

آخر و عاقبت آنروز دست او خالی است

و هنوز من دلم می گیرد

اشک در چشم زمان جاری باد

اشک صد گریه به چشم بشری ساری باد