در عین ابهت

در عین ابهت همه دلتنگی و غم است
این شهر عروسیست که در حجله  بم است
بلوار و بزرگراه و خیابان همه سو هست
آرامش و امنیت و شادی همه کم است 
سرخ است لب و گونه ی این دختر زیبا
پیچیده درون خودش انگار کلم است
آزادی آن برج شده تا که بدانی
سهم تو ازین شهر فقط دوده و سم است
 میلاد پر از جشن و سرور است و لیکن
از اوج به پایین نگری جمله دژم است
وقتی که طبیعت پلی از آهن سرد است
خام است خیالی که بر این خوان کرم است
هی گفتم و نشنید کسی حرف دلم را
بیچاره دل من که ز اصحاب قلم است
محمود مسعودی


نظرات 1 + ارسال نظر
اشرف 1394/05/12 ساعت 01:24 ق.ظ

سلام
تشبیه شهر به گل کلم عامیانه وحتی طنزگونه س ، درحالیکه این شعر حکایت شکایت گونه وغمزدگی دارد که مد نظرو احساس شاعر هم هست.

البته شعر جالب و حرفی برای گفتن دارد ولی هنوز نیازبه مرمت وصبر و تلاش دوباره دارد .
سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد