صبح را سنگکی اغاز نما

صبح است و خورشید و سنگک
لقمه ای داغ ،خیابان خلوت
نگهی بر چپ و گاهی بر راست
بی خیال مدل و حرف و کلاس
نان سنگک بشکن 
دل خود را خوش کن
عابری را به سلامی بنواز
نان گرمیست نفس تازه کنید 
رفتگر، خسته ی شادابی توست
با بفرمای خودت گرمش کن
با تشکر لب وی را خندان
هر دل شاد تو را خواهد خواند
خنده را تا لب تو خواهد راند
بر دل دختر همسایه امیدی بفرست
چشمهایش به در است
آخر امروز بعد صد سال دراز
نوبت نامه ی مرد سفر است
مهربان باش با کودک احساس درون
غل و زنجیر مبند بر پر وی،
حس پرواز ده ، آزادی ده
صبح را سنگکی اغاز نما
گرم و تفتیده ،دو رو خشخاشی
ناز و دل برده ، نگه احساسی
"محمود مسعودی"
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد