آن هم رفت

مرا از یار تنها یادگاری بود ک ان هم رفت
به چشمش وعده ی فصل بهاری بود کان هم رفت
میان سنگفرش کوچه تنگی های دلتنگی
امیدم چشم درچشم نگاری بود ک ان هم رفت
ز چشمم رفت و از چشمانش افتادم
 مرا در پیشش اندک اعتباری بود ک ان هم رفت
شرر می ریخت بر جانم سکوت خفته اش اما
برایم از نگاهش انتظاری بود کان هم رفت
نه تنها سبزه زار وصل را خشکیده می بینم
ز خاک کوی او تنها غباری بود کان هم رفت
به عطر میخک مویش وجودم زنده می گردید
که در آن خاطرات جوکناری بود ک ان هم رفت
نه بهر شکوه می گویم که رسم روزگارست این
ز بعد رفتنت شعر خماری بود کان هم رفت
 مرا که با گلاب و عطر کویش زندگی کردم
ز لب هایش شراب خوشگواری بود کان هم رفت
نمی دانم به نفرین حسود افتاد تقدیریم
که در تقویم من صبر و قراری بود کان هم رفت
چنان خاکسترم کردی که یادم رفت باران را
ببین کز آتش عشقت شراری بود کان هم رفت
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد