بعد تو

بعد  تو  هیچ  لبی  بر لب  من جا نگرفت

دیده  دریا  شد و احساس دگر پا نگرفت

گل   و   بلبل    نسرودند   برایم   غزلی

غزلی  جز تو  مرا  در صف صهبا  نگرفت

سرخ و سبز لب دیوار که همبوی تو بود

پرپری گشت و دگر بر دل من را  نگرفت

دلم   افتاد   به میدان  و به وقت  بسمل

غیر   روی  تو   خبر از  همه دنیا  نگرفت

سبزه زاری که  مرا بر تو اشارت می کرد

دگر  از شرم  ز دست کجم  امضا نگرفت

عطر تو کز همه سو تشنه ی آنم  میکرد

تشنه گردید  و  دگر  یاد  من آنجا نگرفت

لای هر برگ   کتابم اثری از  تو  نشست

جز خیالم  که  بجز  کوی  تو  ماوا  نگرفت

بی سبب نیست که هر لحظه گرفتار توام

بعد تو   هیچ دلیلی  غمت  از ما   نگرفت

ساده در کوی  طلب  منتظر  فردا  نیست

هیچکس جای تو را بی شک و امّا نگرفت

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد