کشتی عشقت

کشتی عشقت به دریای دلم پهلو زده

لشکر مهرت به شهر سینه ام  اردو زده

طبل  جنگ می آید  از هر سوی  شهر

بس که سربازان تو بر برج و  بر بارو زده

هر طرف  احساس جنگی نابرابر داشتم

تیر مژگان  هم شکنجی بر خم ابرو زده

تیشه ی آهن به جان بیستون افکنده ای

سوز شیرنت به فرهاد دلم  هو هو  زده

صبر و طاقت را ز کام  خلوتم   بگرفته ای

چشم مرواید تو در هر طرف سوسو زده

عاقبت هم ساده را غرقاب دریا می کنی

بی مروت رحم کن بر  این  دل  جادو زده

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 1 + ارسال نظر
پروانه 1393/04/20 ساعت 12:58 ق.ظ

شعر آرام زیبایی ست
...کلمات شکوه می کنند ولی خواهشی در پس آن نهفته است
می خواهد فاصله بگیرد ازسوز شیرین عشقی نابرابر ولی دلش غرق تمناست...

ممنون از توصیف تان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد