حال من

پرسیده ای ز من ،حالت چگونه است

جونان بیان کنم،گفتن ندارد این

آخر چه گویمت، حالم غریبه است

نا آشنا ترین  دل آشنای من

مسکوت مانده ای در پرده های من

شادم ز زندگی ،مستم به بندگی

خود هم ندانمت حالم چگونه است

شاد همیشگی غمگین خانگی

مثل همیشه دمدمیم 

گاه شاد شاد،گاه مثال باد

گاه ماهی یم به آب ،سرشار زندگی

گاهی فسرده ام در خاک  خفتگی

گاهی ترانه ام یا شاعری به کوه

گاهی فسانه ام بی جنب و جوش روح

حالم بپرس ولی

درگیر من مباش

من غایبم ز خود

کی بود کی نبود

دائم ز خود پرم ،دائم ز خود فرار

حالم نگفتنیست

گم گشته ام هنوز، در عرض زندگی

، گاهی به فلسفه، گاهی رباضی ام ،

گاهی به منطقم ،گاهی زیادیم

گاهی که شاعرم سرشارم از امید

گاهی که فلسفه گم گشته در اسید

گاهی سکوت محض ،گاهی به بام شهر

گه جار میزنم من خلق بهترم

گه داد میزنم این هم خود منم؟

گه رفته ام زخود، گه مانده ام به خود

گودال ها زیاد اما به قله ام

در بین قله ها دنبال دره ام

حالم نه خوب خوب، نه آنقدر بد است

حالم همین که هست حالم زمینی است

من  حامل امید در شهر مرده ام

من زائر خدا در خویش برده ام

باور نمی کنی حالم چنین بود 

یکبار هم نپرس با جان و دل ببین

چون حال و روز من اصلا نگفتنیست

دنیا برای من بیتاب و رفتنیست

فردا برای من اصلا ندیدنیست

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 2 + ارسال نظر
mehrab 1393/03/08 ساعت 04:36 ب.ظ http://mehrabkamali.blogsky.com

salam web log e ghashangi darid
movafagh bashid

پروانه 1393/03/09 ساعت 02:34 ب.ظ

بی قراری ات را به نسیم بهاری بسپار
ودلتنگی هایت را در رودهای جاری رها ساز
غمهایت را در گوش کوهستان زمزمه کن
وشادیهایت را فریاد بزن
خواهی دید که شادیها به توباز میگردند
عشق ات را جاری کن "سیلان عشق"
مگذار شعله شعرت بمیرد اصل رقص شعله هاست
مگذار خیال شاعرانه ات محصور در وزن وردیف وقافیه گردد
بگذار تلاطم واژه های شعرت ،شورت را در سراییدن بیفزاید و آشفتگی ات را بگیرد
مگذار آوارگی اندیشه "دیوانه ات "کند....

این بار زندگی را در یک شعر واقعی ساخته اید....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد