بد نباید گفت

پراکنده گویی


بد نباید گفت با خورشید و ماه

دل  نباید  بست  بر  ابر  سیاه


عشق را باید به هر ویرانه دید 

هر  نگه را  شاعر  پیمانه  دید


سینه را باید سپر کرد و گذشت

کینه  را از دل بدر کرد و گذشت


نور   خورشید  از  برای بودن است

نی برای خویشتن فرسودن است


قطره شو تا عاقبت باران شوی

ذره شو  تا  راهی  جانان شوی


زندگی  قبل از من و ما بوده  است

سبزه و  گل سبز و زیبا بوده است

آنکه پندارد که کشفی کرده است

گو که  خود را یاب, دنیا بوده است


زندگی  هر  روز   یک  افسانه  است

کس  نمی داند  چه در پیمانه  است

چون نمی دانی  که  فردا چون شود

نوش جان کن زآنچه در میخانه است


گاه  اگر  دلتنگ  باران  می شوی

با حضور اشک شادان می شوی


غیر خویش خویش همراهی مجو

دل به خود می بند از کاهی مجو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد