من و باران و شب و بند دره

من و باران و شب و بند دره

خاطراتی داریم که فقط :

تک درخت لب بند

چشمه ی پای به بند

وان کمینگاه قشنگ

زیر شرونه ی بند

گل زیبای سپید

شاخه ی سرخ امید

دل تنهایی بید

 و خدا می داند


وقتی در کویر باشی که نه دریایست و نه دریاچه ای، نه رودیست و نه رودخانه ای ، چشمه ها و قنات ها چشمشان به آسمان است تا جوی تشنه ای را سیراب کنند، بندی در میان دره ای  نام پر ابهت بند دره به خود می گیرد دریایت می شود که باید تمام دلتنگی ها و شادمانی هایت را با او تقسیم کنی.چه پرآب باشد چه بی آب ، چه تابستان باشد چه زمستان ، چه عاشق باشی و چه عاقل، چه زائر باشی و چه مجاور،چه میزبان باشی چه مهمان ،چه دلتنگ باشی و چه سرمست ، چه بیکار باشی و چه سرکار، چه غنی باشی چه فقیر، اری اینگونه یک  بند که کل آب هایش اندازه یک ساعت آب رودخانه ای هم نمی شود دریایت می شود ، امیدت می شود، مامنت می شود،  در حالیکه هیچ امکاناتی ندارد و چه بهتر که ندارد ، اگر چه بر هرگوشه اش زخمی زده اند ولی هیچ جایش را ترمیم نکرده اند.

خدا  بند   دره  دریایه   مایه

امید    عشقبازی های  مایه

همو  نرموک اوی   دره میرک

چو رودی در دل صحرای مایه

"محمود مسعودی(ساده)"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد