چرا ناشاد ؟

مرا روزی به روی دست ها از شهر خواهند برد

به زیر خاک سرد،در تنهایی مطلق دلم را چال خواهند کرد

برایم آیه ی قرآن، حدیث و روضه خواهند خواند

برای اولین بار نام من را هم به روی سنگ سختی حک خواهند کرد

گلی یا بلبلی یا عکس تنهایم به روی سنگ خواهند کرد

برایم نذر خواهند داد برایم شعر خواهند گفت

برایم مرد مندیلی  به روی منبری از چوب یا آهن نوای مرگ خواهد خواند

یکی غمگین یکی گریان برایم ضجه خواهند کرد

ز باغ خاطراتم چند روزی دانه خواهند چید

ز خوبی یا بدی در ذهن مردم قصه خواهم شد

و روزی عاقبت از ذهن مردم پاک خواهم گشت

فقط سنگی کنار سنگ های بی نهایت خانه خواهد کرد

که آنهم روزگاری خانه ای، باغی ، زمینی تشنه خواهد شد

چرا پس خاک بی تابی بسر سازم چو روزی خاک خواهم شد

چرا ناشاد بنشینم، چرا با غم نستیزم 

چرا در گوشه ی عزلت دلم را دربدر سازم

چو روزی در میان  این همه آدم تک و تنها نصیبم سنگ خواهم شد

چرا باید نبخشم خویش را امروز

چرا بایدنبخشم عشق را هر روز

چو روزی عاقبت افسانه ای بی رنگ خواهم شد

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 2 + ارسال نظر
اشرف 1392/11/09 ساعت 02:43 ب.ظ

سلام
کاش از یاد نبریم چند مصرع پایانی این شعر را و آویزه ی گوشمان گردد...
چرا پس خاک بی تابی بسر سازم،چو روزی خاک خواهم شد...تشبیه با معنایی بکار گرفته شده
سپاس اقای مسعودی گرچه تلخی اشکاری در نوشته تان میبینم ولی گریزی از ان نیست

از واقعیت ها گریزی نیست

مینا 1392/11/09 ساعت 06:17 ب.ظ

سلاام...
خیلی زیبا و دردناک بود...
کاش قبل از این ک خیلی زود دیر بشه همه ب خودمون بیایم و برای شاد و خوشبختی خود و همنوعان مون تلاش کنیم تا موقع عبور از گورستان فاتحه ای نثار روحمان گردد!...
انشاا...همیشه شاد و تندرست باشین...

سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد