گندم از گندم بروید جو ز جو

کوهی ز فریادم .دشتی ز سکوت

روزگاریست هوای سخنم یخ زده است

برف در قله ولی بی احساس

ابرها ساکت، زمین تشنه سرگردان

چشمه ها سرگرم تحصیلند

جویباران منتظر تا برف آب آید

مهر در پسکوچه های سینه مفقود است

روزگاریست که همسایه غفلت شده ایم

ساکن شهرک منت شده ایم

دشمن ذکر محبت شده ایم

وه که این روز چقدر طولانیست

لشکر واژه کجا زندانیست؟

گاه یک ثانیه هم عمر درازی دارد

گاه یک قافیه خود راز و نیازی دارد

گاه تابوت زمان سنگین است

صبر هم واژه نامانوسیست

انتظار سخت ترین خاطره را می سازد

یخ فریاد اگر وا نشود

بر دل دشت چو دریا نشود

بغض طوفان به شبم خواهد تاخت

لشکر عمر دلم خواهد باخت

به گمانم

برف را باید دوباره مدح کرد

قله را باید دوباره فتح کرد

چاله چوله های دل همسطح کرد

می روم تا بشکنم فریاد را

شور شیرینی دهم فرهاد را

دشت ها را بذر گل کارم ز نو

گندم از گندم بروید جو ز جو

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 2 + ارسال نظر

«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)

مینا 1392/11/05 ساعت 08:47 ق.ظ http://taraze-roozaane.blogsky.com/

سلاام...
روزگاریست که همسایه غفلت شده ایم
ساکن شهرک منت شده ایم
دشمن ذکر محبت شده ایم
وه که این روز چقدر طولانیست
لشکر واژه کجا زندانیست؟
گاه یک ثانیه هم عمر درازی دارد
گاه یک قافیه خود راز و نیازی دارد
.
.
خیلی زیبا و پر معنا و عالی بود...موفق باشین همواره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد