هوا سرد است اما :

 

پله های برفی عشق

رها باید نمودن لانه های گرم  تکراری  

 هوا سرد است اما :

 برف ها سرشار از اکسیژن عشقند  

نفس باید کشید و راز باید گفت 

نفس هایی عمیق از عمق یک احساس باید گفت 

درختان را به زیر برف باید دید 

به گنجشکان بی خانه سلامی تازه باید داد 

و یا هم دانه باید داد 

تمام پله ها را همسفر با برف باید رفت  

سکوت مست باران خورده را فهمید  

به دور از چشم نامحرم  میان لحظه ها رقصید 

هوا سرد است اما دست اسمان باز است 

که در دست زمین هر دم امیدی تازه بگذارد 

سرودی تازه را گوید 

نترس از گم شدن در مه  

نترس زین خیس باران خورده ی در مه فرورفته 

همه یاریگر فرزند حوا اند و ادم هم 

هواسرد است اما گرم احساس است 

نیاز دست های ادمی فکر گل یاس است 

و یاسی روی دیواری دمادم فکر ایجاز است 

نمان در خانه های گرم تکراری  

زمان در انتهای سرعتش در فکر پرواز است 

زمین هرگز نمی ماند که چرخش دائما باز است 

هوا سرد است اما دست های دائما گرمی 

تقاضای محبت از تو می جویند 

محبت را به روی سینی احساس می بویند  

هوا سرد است ولی شال و کلاهی هست 

 هنوزم فرصتی، راهی و چاهی هست 

کلاغ خوش خبر فکر بهار آورده پس خوش باش 

بسوزان هیزم سرما  

بنوشان شربت گرما 

برون آ از لحاف گرم سرمازا

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 3 + ارسال نظر
فرا 1392/10/19 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام
گرمایی که در این سرما این شعر پراحساس وزیبا به جانم می اندازد ،گرمتر از شال وکلاه ،سوزاندن هیزم داغ و هر شربت گرمیست.
کلاغ خوش خبر فکر بهار آورده پس خوش باش

.... 1392/10/19 ساعت 07:52 ق.ظ

سلام ،شعرخوشگل و ساده وصمیمانه س با دعوتی از خود بسوی خود...وبرای من بهار دوست وقتی خواستنی تر میشه که میرسم به :”کلاغ خوش خبر فکر بهار اورده ” پس خوشم ...

شمس 1392/10/19 ساعت 08:13 ب.ظ

احسنت فقط میشه این همه تضادی که آخر شعرت آوردی رو تفسیر کنی!!!! مثلا بسوزان هیزم سرما (سوزاندن هیزم واسه گرماست) یا مثلا بنوشان شرنت گرما(شربت سردش حال میده)و لحاف سرمازا چه جور لحافیه؟

اگه واقعا تضادی داره خوشحالم اینجا تفسیر با خواننده هست ولی یک تفسیر می تواند این باشد که: برای هر چیزی می توان هیزمی، منبعی تصور کرد و با سوزاندن آن آن را از بین برد. در قسمت دوم اینجا باید شیرینی و حلاوت گرما را در نظر گرفت و آنرا به دیگران نوشاند. لحاف گرم سرما زا هم اگر چه کار لحاف گرم کردن است ولی گاهی آنقدر خود را در آن حبس می کنیم و دور از زیبایی هایی بیرون می مانیم که دلمان تنگ و سرد می شود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد