من و این جاده و ماه

من و تنهایی و این جاده و ماه

من ویک خط سفید روی یک راه سیاه

من و سوسوی چراغی از دور

من و چند تیرک ایستاده به راه

من و یک دشت و دو صد کوه بلند

من و یک حس غریب، به تمنای نگاه

من و یک غوطه به تنهایی خویش

جستجویی ز دل و حسرت و چاه

من و شعری که به تنگ آمده در تُنگ نفس

تا بگوید شب یک بوسه ز افسانه ی آه

من و یک پیچ که پیچده به هم

همه افکار و خیالات من و ماه گواه

من و امید به دل مانده ی شب

که برآید به دل انگیز پگاه

من و این چشم که خوابش نبرد

پلک هایی که ندادند به اندیشه پناه

من و این جاده ی تکراری عمر

من و صد حسرت و احساس گناه

من و چارگوشه ی یک تنهایی

و به اندازه ی یک عمر، تباه

من و یک قافله از خاطره ها

ساربان مانده که تکرارکند قصه ی آه

آه این جاده چقدر طولانیست چقدر تکراریست

گاه با خط سفید،گاه بی خط سیاه

رمز هر راه در اندیشه ی ماست

می توان جور دگر کرد به این راه نگاه


"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد