می گذرد

حیف  این عمر  که با  می گذرد  می گذرد*

بی خدایی  که به ما   می نگرد  می گذرد

حیف  این   عشق   که   در  غربت  خویش

در  خیالی که به ما می نرسد    می گذرد

حیف این راز که در سینه  نهان    می گردد

با رموزی که  عیان می  نشود    می گذرد

حیف این شمع که  غافل ز دل  پروانه ست

میخ  در  سنگ  زمان  می نرود    می گذرد

حیف احساس که بی حوصله می گردد گاه

غافل   از   اینکه  زمان  می گذرد  می گذرد

حیف   بارانی  ابری که  ز خود  غافل است

خیسی یش بر لب ما می نرسد می گذرد

حیف طوفان  که به تنگ آمده  در حد  جنون

تا  به سر حد  جنون  می نرسد   می گذرد

حیف این ساده که در شرح  پریشانی  خود

حیف  گویان  شده  با   می گذرد  می گذرد

"محمود مسعودی(ساده)"


*هر جه آید به سرم باز بگویم می گذرد --وای از این عمر که با می گذرد می گذرد

بعد از دیدن این بیت این شعر را نوشتم که البته نتوانستم پیدا کنم شاعر آن کیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد