قهوه در برف

کیک با یک قهوه ی شیرین شده

رز به روی سینی یی رنگین شده

روی میزی بر لب باغی قشنگ

برف می بارد به باغستان رنگ

باغ را دعوت به شادی می کند

حس را دعوت  به آری می کند

برف می پوشد به سر تا پای باغ

تا بزاید نو عروس کوچه باغ

وه چه گرما می دهد این برف سرد

وه چه زیبا می شود این فصل زرد

نوش جان قمریان زیر تاق

بلبلان ساکت پر طمطراق

نوش جان تک درخت زندگی

نوش جان اینهمه سر زندگی

برف و قهوه با حضور کیک یار

می کشاند شعرهایم را به دار

تا که بستاند ز من احساس را

تا کند سر زنده شاخ یاس را

صد نگه می پاشد او بر جان من

تلخ و شیرین می کند احوال من

چشم بر زلف سیاه منتظر

دل به دام گلرخان مقتدر

جرعه جرعه قهوه را سر می کشم

دانه دانه برف بر سر می کشم

تا که گیرم از لبانش جیغ را

می کشم بر روی حسم تیغ را

شاخه های بی زبان نم می شوند

خم به ابروی درختان می دهند

چشمکی بر قد و بالای درخت

تا که بگشاید ز عمر خویش بخت

برف های سرد و گرمای حضور

بشکفاند باغ را فردای دور

حس برف و شعر و بوی قهوه را

یار و نار و شاخ و برگ و میوه را

همه را  با یکدگر آمیخته

بر در و دیوار شهر آویخته

تا بدانند باغ و راغ و شهر و تاق

قمری و گنجشک و دلبرهای زاغ

برف اگر باور شود گل می شود

عشق اگر یاور شود گل می دهد

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 2 + ارسال نظر
.... 1392/09/26 ساعت 11:16 ب.ظ

سلام زیباست وملموس .میخونمش ومیفهمم وحسش میکنم ... میرسم به "حس برف و شعر و حرف، قهوه را"....خوبه ولی یه هویی عطشم فروکش میکنه ! میدونین چرا ؟جون میرسم به "و آن تونل های درختان زاده را"...نمیفهمم اینو متاسفانه

منظور تونل هایی هست که زیر شاخ و برگ درختان با نشستن برف خودنمایی می کنند

اشرف 1393/09/23 ساعت 04:58 ب.ظ

خیلی زیبا به اشیای بی جان ،جان بخشیدید بصورت کلماتی جانداروارزشمند که در متنی صمیمی معنا بخشی میکنند ....

قهوه. برف. سینی. رز.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد