کجاست آرامشی

خواب ها در دیده ها پف کرده سرگردان

سایه ها مصلوب

دل محکوم دلتنگی

چشم ها بر در

نگاه آدمی ثابت

گوش بر نُت های رنگارنگ

ذهن درگیر نِتی مشکوک

و مرکز سخت درگیر است

مدیریت نه آسان است

هیچ راهی را نمی بینم پایانی

به خاک و آب و دریاها

به پایان کدامین راه دل بندم

به لبخند کدامین بچه عمقی بیش از امروز می بینم

کدامین مادر از فردای کودک شادمان باشد

به چشمان که باید جست شعوری بهر فرزندان فردا را

تمام کودکان همخانه با افکار  کارتون های ناکامند

و یا درگیر مردانی خیالی بر فراز کهکشان های بشر زاده

ز پروازی فرای ذهن آدم  تا به جنگ دائم هر روز

کجاست آرامشی در خوردن یک جام

کجاست آسایشی حتی به هنگام نهار و شام

کدام صبحانه بر میز است

کدام دیوان حافظ فال روز مردمان گوید

کوچه مسکوت است و عمق خانه ها ساکت

زن همسایه در گیر است با افسانه های رنگ به رنگ جعبه ی جادو

ز عمق و گوشه های دوردست  عالم خاکی

که مرز ذهن و فکر آدمیت در نوردیده

تمام بندها بگسسته می خواهد

نه پای عهد می داند نه راه و  رسم فامیلی

و مردان فکرشان نانیست که بر میزی بجای سفره بگذارند

و دیگر سو ذهن ها درگیر بی فردایی مخدوش

معلم ذهن در گیر است

محصل کیف سنگین است

نه چوبی چاره می سازد معلم را

نه طفلی فکر فردا است

چقدر فردا همیشه نابسامان است

به ذهن مردم امروز و شاید کودک فردا

نمی بینم به ذهن کودکان چیزی به غیر از جعبه ی جادو

نه بهر ملت فردا نه بهر کودک امروز

کدام آدم به خویش خویشتن یار است

چرا اخطار ها در حد هشدار است

به نفرین کدامین کار ناکرده و یا شاید نهان کرده گرفتار است

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد