یکه و تنها

چه یکه و تنها چه ساکتم بی تو

عبور یک سایه ز ساحلم بی تو

کنار هر ماسه لبی فروبسته

من آن لبم تنها که سائلم بی تو

به زیر هر سایه به گردش خورشید

کجا نشینم چون مسافرم بی تو

کنار تو در اوج،به عمقم و ساحل

همیشه معیوبم و ساقطم بی تو

چقدر مغروری که در حضورت هم

سکوت می گوید که غایبم بی تو

چه سرد می بینم اجاق و گرما را

کجاست گرمایی که عایقم بی تو

بمان کنار من ، همیشه یار من

که بی حضور تو ،شقایقم بی تو

سراب را گفتم کجاست دریایی

شنیده ام می گفت عجایبم بی تو

چه در گریبانم سری بی دامنم

کجاست امیدی که طالبم بی تو

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد