من که می دانم

من که می دانم در آخر خاک بادم می کنی

می زنی تیر خلاصم، کی تو یادم می کنی

من که می دانم ترحم نیست در چشمان تو

سنگ سخت کوه بی جان را نمادم می کنی

من که می دانم که عمری مشق عشق

می ستانی بی دلیل و بی سوادم می کنی 

من که می دانم شرابت را ندادی رایگان

صد ز من بستانی و قیری به کامم می کنی

من که می دانم سرابی بود رویای بهشت

باغ رویا را ز من بگرفته و ناگه خرابم می کنی

با توام دنیا که دایم تلخ و شیرین می دهی

عاقبت هم شعر سنگی بر مزارم می کنی

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد