قطار روزگار

دورگردون  غیرگردش  با  قطاری بیش  نیست

عمر  انسان  چار  فصل روزگاری بیش نیست

کوه و دشت و دره و دریا ز پشت   شیشه ها

خواب و رویایی درون بیشه زاری بیش نیست

هر  مسافر  چند روزی  میهمان کوپه هاست

کاخ دنیا هم سرانجامش مزاری بیش نیست

نه  به  میل  خود  مسافر یا پیاده  می شوی

راهروها، کوپه ها غیراز حصاری بیش  نیست

بی سبب  خود  را به دیوار و در و بستر  مزن

نیک تر  بنگر که بینی جز فراری بیش نیست

لاجرم  چون  ایستگاه  آخرت   خواهد  رسید

جنبشی باید که دنیا جز قراری بیش  نیست

چون  بلیط  روزهای   زندگی   یکدانه   است

گر سفر بسیار باشد چند هزاری بیش نیست

کسی  نمی پرسد  که چون است  حال  تو

چشم بر هم می زنی غیر غباری بیش نیست

در  قطار  زندگی  با  همسفرها  ساده  باش

زود خواهی دید خزانی در بهاری بیش نیست


"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد