قدر باید دانست

تا نفس هست قدم باید زد

بین خورشید و شب و ثانیه ها

پی صبح و سحر و قافیه ها

شب به عطر شب بو

صبح به عشق شبنم

روز بهر دیدار گل بابونه

عصر،تماشای غروب پاییز

شب نباید بد گفت به تاریکی رازآلوده

که پلی بهر تماشای خداست

صبج باید فهمید:

نسیمی که ز دیدار خدا آمده است

بعد آب پاشی پیرزن همسایه

تا که دل های همه تازه شود

روز دیدار همین امروز است

کار امروز به فردا مسپارید دگر

کوچه باغ پاییز ،

خش خش بیداری

آخرین ذره ی نور،

عصر یک روز پر از حادثه ها

همه تصویرگر عشق زمین با بشر است

قدر باید دانست

لب رود و سفر ماهی ها

آب حوض و چشمک شادی ها

تابش آمده از لای درختان بلند

سبزه ی روییده بر کاهگل دیواری

برگ رنگی شده در باغچه ی پاییزی

یا همین لحظه ی احساسی صبح

بعد پایان شب تار و سیاه

بازگشت خورشید از سر کوه بلند

رفتن ماه که دل تازه کند

قدر باید دانست

غنچه ی واشده در ساحل صبح

صدف آمده از رویا را

دانه های رنگی

به نمایندگی از موج و مه و دریا را

یا همین ولوله ی آدم ها

پی یک لقمه ی نان

پی یک لحظه سفر

پی یک عمر سکوت

پی یک قافیه از شعر خدا

قدر باید دانست

طاقت گل فقط چند روز است

طاقت شبنم او چند ساعت

رخنه ای باید کرد به زیبایی گل

به بلور شبنم

بهر ساختن خاطره ای تصویری

از دلی آینه گون

که به دیوار زمان آویزد

و بماند تا آخرین لحظه ی شب بیداری

قدر باید داست

همه ی گل ها را

همه ی دنیا را

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 1 + ارسال نظر
فرا 1392/07/27 ساعت 09:52 ب.ظ

عکس بسیار زیباو چشم نوازست وزیباتر شعر سراسر احساس با بیانی روشن ودلنشین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد