به کجا شوم کبوتر

به کجا شوم کبوتر که تو را در آن سرایم

که مقیم این خرابم که تو کرده ای سرایم

به کدام گل بگویم که تویی هزار باغم

که ز رشک خویشتن را،نکشد به پیش پایم

دل و دین و ادعا را همه در خزانه بگذار

تو بگو کجا نشینم که شود دلت سرایم

به سراب ادعایم که رساند این دعایم؟

بنما رخ ای حبیبم که گدای بی قبایم

چو نکرده یاد من گل ،ز کجا بود تحمل

به حریم خلوت امشب ،بنمای رهنمایم

همه بی قرار گشتم که چرا ز یار گشتم

به گذرگهم  به نیل آ بنما شبی عصایم

به غروب می نویسم به شبم ستاره بارد

که تو یار بی مروت ندهی ستاره هایم

فقط امشبم به دنیا،مه من ز شب برون آ

رخ اگر به من نمایی بشود ستاره جایم

به مسیر ساده بنشین و بجو دوباره دل را

بگشا حریم خود را که ز ره به سر درآیم

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 1 + ارسال نظر
فرا 1392/07/12 ساعت 01:30 ق.ظ

شعر همیشه زنده است و شاعر همواره سازی را می نوازد که ماندنی میشود.
سپاس از شعر بسیار دلنشین

البته نه همیشه گاهی حتی خواندنی هم نمی شود چه برسد ماندنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد