عمر رفت

عمر رفت و پشت سرش را نگا نکرد

نه یاد من نه یاد شبنم صبح آشنا نکرد

با باد همسفر بُد و در لحظه مستتر

یاد از مسیر باد و بی دلی با وفا نکرد

گفتم غروب زرد،تو چرا یادم نمی کنی

گفتا طلوع هم به کس اینجا وفا نکرد

نی طرف جوی و نی باغ و کوهسار

بعد از تو هیچکس به حضورم دعا نکرد

بر سفره غیر سبزی و ریحان نبود هیچ

سبزی گذشت و قصه ی ریحان وفا نکرد

بلبل مرا دگر به باغ دعوت نمی کند

او هم دگر یاد دوره ی عشق و صفا نکرد

ای دل ز بی وفایی دوران همین بس

نورم ز چشم رفت و کسی هم نگا نکرد

مویم سفید گشت و دلم بی نصیب ماند

هیچ عابری امید رفته ی ما را صدا نکرد

هم دل ز جام بریده ام و هم ز جام دل

اما کسی به دل بریدن ما اکتفا نکرد

یکبار برای لحظه ی آخر به ساده گو

چون شد که کس یاد از این آشنا نکرد

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 1 + ارسال نظر
زیبا 1392/07/02 ساعت 08:49 ق.ظ http://ziba57.blogfa.com

من یکی از برگهای خشک روی زمینم

و تو کفشهای یک آدم غریبه

تو بی اختیار از من میگذری

و من بی اختیار میشکنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد