این جهان

این جهان غیر سرابی بیش نیست

قطره ی نغز پر آبی بیش نیست

عالمی پر از هوا ی زندگیست

واقعیت جز حبابی بیش نیست

آسمان سقف بلندی است ولی

سقف هم غیر نقابی بیش نیست

کاخ می سازیم در باغی بزرگ

باغمان غیر از لعابی بیش نیست

رود و دریا دارد . کوهی بلند

اینهمه، رویا و خوابی بیش نیست

گاه شادی ،گاه مستی ، گاه درد

سرد و گرم و تب و تابی بیش نیست

گر چه خوش آهنگ بینی روزگار

نغمه هایش از غرابی بیش نیست

سبزه ها سبزند در هر جوکنار

جوکنارش حس نابی بیش نیست

مرغ و ماکی فکرشان با دانه هاست

مرغ جان را التهابی بیش نیست

دوزخ و جنت همین دنیای ماست

گردش دنیا جوابی بیش نیست

عمر اگر صد سال و تو سرزنده ای

باز هم  نقش بر آبی بیش نیست

مست فرزندی که چون قد می کشد

شاید این بوی گلابی بیش نیست

طبل و سرنا می زنی تا خوش شوی

رقص آدم جز به تابی بیش نیست

دوست می گیری و دشمن می شوی

گرد و خاکی از ترابی بیش نیست

بی سبب کز می کنی در گوشه ای

چشم دل واکن که قابی بیش نیست

می روی تا عمق پستی ها ولی

غیر پوسیده طنابی بیش نیست

هان بکش از چشم جانت پرده را

این که می بینی نقابی بیش نیست

بس کن این افسانه های خفته را

این همان حس شرابی بیش نیست

ساده ماندن بهترین احساس ماست

غیر از آن عالم خرابی بیش نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد