هر صبح

هر صبح مرا شراب عرفانی ده

با زمزمه ای سکوت طولانی ده

در رهگذر فرشته با باد سحر

یک جرعه می و نگاه روحانی ده



صبح است بیا تا در زندان شکنیم

این کالبد خسته به طوفان نبریم

با طعم شراب معرفت خیز سحر

سیراب شده دل به زمستان ندهیم



صبحی پر نور و زندگانی خواهم

یک جمله از او فقط زبانی خواهم

تا شعله ی خورشید تو در برگیرم

یک جرعه شراب خسروانی خواهم



ای نور بیا صبح و سحر منتظرم

لطف تو اگر نباشد از خود خجلم

زآن جام که بر لب امیدم دادی

عمریست که در کاخ جهان مقتدرم



اعجاز سحرگه است و طوفان دارد

با عاشق خود لب سخندان دارد

برخیز و بنوش باده را پی در پی

خوش باش به ایمان تو ایمان دارد


نظرات 1 + ارسال نظر
اشرف 1392/05/27 ساعت 08:59 ق.ظ

کاش ؛
هر صبح از تاریکخانه غمهامان لبخند بزنیم که باز هم رسیده ایم به لحظه عظیم آسودگی صبح.
...و هر صبح ،گذشتن از شب بلند هراس را، ناگهان پر ازفریاد شادی کنیم تا بتوانیم روزمان را به یک شعر زیبا و یک پرده نقاشی زیباتر تبدیل کنیم.

سپاس از شعر زیبا ودلنشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد