بوی کاهگل

از سراشیبی کوچه و جوی بی آبی

قدم قدم رد تو را جستجو کردم

تا رسیدم به زیر درخت دانایی

هیچ نبود هر چه خاطرات خودم زیر رو کردم

قیر آمیخته با ماسه سرخ

زیر سنگینی غلطک

کار افکار مرا ساخته بود

ناگه از انتظار ترسیدم

از سکوت درخت انار ترسیدم

ناخوداگاه دویدم

به سوی ساباطی 

به زیر دالانی

به زیر سقف ،آخرین اجر سمت  بالایی

نبود هیچ اثری

هیچ خبری

جز گلی که زندانیست

بوی کاهگل مرا به خویش آورد

دیدمش دست در دست دیگری می رفت

آب پاشیده بود روی زندانی

نظرات 2 + ارسال نظر
Ali 1392/05/13 ساعت 11:08 ب.ظ http://funday.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم سر بزن. (با تشکر)

فرا 1392/05/14 ساعت 10:55 ق.ظ

بوی کاهگل عطر غریبی دارد که تورا به آغازی می برد که عشق را پس انداز می کردی...
وهرگز به مشام آنی که روزش در روند تبدیل شدن به چیزی سرد،خشک،محدود وکهنه است نمیرسد.
وقتی که خاموشی وبی اثری غبار گرفته زیر دالان نفست را تنگ کرد ،نگذار دلت تنگ شود بیاد بیاور که هنوز واقعیت پر شکوه رویایت با توست.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد